خیلی‌ها سیّد را از برنامه ولایت فتح شناختند. او در این برنامه به ویژگی‌های شلمچه پرداخت و گفت:«شلمچه خودش خیلی چیزها دارد که بگوید. این خاطرات را باید از دل شلمچه شنید، نه از زبان ما. نمی‌دانم ولی فکر می‌کنم شلمچه از جمله جاهایی است که همه آمدند، چهارده نور پاک آمدند، انبیا، اولیا، … همه آمدند.»

شب عملیات چهار کیلومتر آب گرفتگی بود. رسیدیم به ساحل شلمچه، موقعیت طوری شد که گفتند: «باید بزنید به آب.»

سرمای آب از یک طرف، مین و موانع از طرف دیگر. بعضی از بچه‌ها به دلیل سردی آب سنگ و کوب کردند! دو نفر از بچه‌ها که قد بلندتری داشتند تفنگ را روی دوش می‌گذاشتند تا آن‌هایی که قد کوتاه‌تری داشتند آن را بگیرند و به خشکی برسند.

وقتی به ساحل رسیدیم از دور نور چراغ‌های شهر بصره دیده می‌شد. آن نور همه را به خود جذب می‌کرد.

برای یک لحظه وقتی بچه‌ها وارد ساحل شلمچه شدند و آن نور را دیدند، فکر کردند رسیده‌اند کربلا، فکر می‌کردند رسیده‌اند به ابا عبدالله (علیه السّلام).

اصلاً شلمچه بو و عطر خاصی داشت؛ زمینش، هوایش، همه چیزش انرژی خاصی به بچه‌ها می‌داد. بچه‌ها (در شلمچه) سؤال اولشان این بود: «از این‌جا تا کربلا چقدر راه است! می‌گن شلمچه به کربلا نزدیکه. برای همینه که اینجا بیشتر بوی امام حسین (علیه السّلام) رو می‌دهد.

می‌توانم به تعبیر دیگری بگویم، خاک شلمچه، نه به همان قداست، اما بوی خاک چادر حضرت زهرا (علیها سلام) را می‌داد. تربت شلمچه بوی تربت ابا عبدالله (علیه السّلام) را می‌دهد. خاکش هم رنگ خاک تربت ابا عبدالله (علیه السّلام) است.

علمدار، جمعی از دوستان شهید، ص ۱۶۶ و ۱۶۷٫