شیخ مفید به سندش از امام صادق (ع) روایت کرده:

هنگامی که رسول خدا (ص) از دنیا رفت و ابوبکر بر جایگاه و مقام پیامبر اکرم (ص) تکیه زد، کسی را به سوی نماینده‌ی فاطمه (ع) در فردک، روانه ساخت تا او را از فدک بیرون کرد. فاطمه (ع)، نزد ابوبکر آمده، گفت: ای ابوبکر! ادعا کردی که تو، خلیفه و جانشین پدرم هستی و بر جایگاهش، نشستی و فرستاده‌ای گسیل داشتی تا نماینده و وکیلم را از فدک، بیرون کند در حالی که می‌دانی پیامبر اکرم (ص)، آن را به من بخشیده است و من بر این مسأله، گواهانی دارم ابوبکر به حضرت فاطمه (ع) گفت: پیامبر، ارث نمی‌گذارد. فاطمه (ع)، بازگشت و علی (ع) را از ماجرا باخبر نموده آن حضرت فرمود: نزد او بازگرد و بگو: پنداشتی که پیامبر اکرم (ص)، نمی‌گذارد در حالی که سلیمان از داود و یحیی از زکریا، ارث برد و چگونه است که من از پدرم، ارث نمی‌برم؟ عمر گفت: تو، زنی تعلیم داده شد‌ه‌ای ـ کسی به تو یاد داده است ـ حضرت فاطمه (ع) فمرود: اگر هم تعلیم گرفته‌ام از پسر عمو و شوهرم، گرفته‌ام ابوبکر گفت:

عایشه و عمر، گواهی می‌دهند که از پیامبر اکرم (ص) شنیدند که فرمود: ما پیامبران ارث و میراث نمی‌گذاریم. فاطمه (ع) فرمود: این، نخستین گواهی ناروا و اوّلین دروغی است که در اسلام، پدیدار شده است سپس افزود: فدک را پیامبر اکرم (ص) به من بخشیده و وقف اولاد نموده است و من، بر این سخنم، شاهد و گواه دارم. او به فاطمه (ع) گفت: گواهانت را بیاور.

امام صادق (ع) می‌فرماید: فاطمه (ع)، امّ ایمن و علی (ع) را به عنوان گواه آورد. ابوبکر گفت: ای امّ ایمن! تو، چه چیزی از پیامبر اکرم (ص) درباره‌ی فاطمه (ع) شنیده‌ای؟ علی (ع) و امّ ایمن پاسخ دادند: شنیدیم که پیامبر اکرم (ص) درباره‌ی فاطمه (ع) فرمود: فاطمه (ع)، سرور زنان بهشت است و امّ ایمن افزود: کسی که سرور زنان بهشت است آیا چیزی را ادعا می‌کند که مالکش نباشد؟ من که زنی از زنان بهشت هستم گواهی بر چیزی نخواهم داد مگر این‌که آن را از پیامبر اکرم (ص) شنیده باشم عمر گفت: ای امّ ایمن! از این داستان‌ها، دست بردار و بگو: چه چیزی را گواهی می‌دهید؟ امّ ایمن گفت: در خانه فاطمه (ع)، همراه پیامبر اکرم (ص) نشسته بودم که جبرئیل امین، فرود آمده، گفت: ای محمّد! برخیز که خداوند تبارک و تعالی به من، دستور داده تا فدک را به دو بالم، برایت ترسیم کنم. رسول خدا (ص) با جبرئیل، برخاست و زمانی بعد بازگشت فاطمه (ع) گفت: کجا رفته بودی پدر؟ حضرت پاسخ داد: جبرئیل با بالهایش، فدک را برایم ترسیم کرد و حدود و مرزهای آن را مشخص نمود فاطمه (ع) گفت: ای پدر! من از بابت هزینه های زندگی و نیازهایم پس از تو، می‌ترسم فدک را بر من، ببخش و صدقه نما. حضرت فرمود: آن را به تو، بخشیدم و صدقه نمودم، لذا آن را تملک کن. فاطمه (ع) گفت: آری، تحویل گرفتم، پیامبر اکرم (ص) فرمود: ای امّ ایمن و ای علی (ع)! بر این مسأله گواه باشید. عمر گفت: تو، زن هستی و گاهی یک زن به تنهائی، سودی ندارد و امّا گواهی علی (ع)، آن هم سودی ندارد او، ذینفع است و می‌خواهد مال را به سوی خود بکشد.

امام صادق (ع) می‌فرماید: فاطمه (ع)، خشمگین برخاسته، فرمود: خدایا! این دو تن، در حق دختر پیامبرت محمّد (ص)، ستم روا داشتند، آن‌ها را سخت به کیفر رسان. سپس فاطمه (ع) بیرون رفته و علی (ع) او را بر حماری که روی آن، پارچه‌ی از قطیفه پوشانده بودند سوار کرد، آن‌گاه حضرت را در حالی که حسن (ع) و حسین (ع) نیز همراه او بودند، چهل بامداد در میان خانه‌های مهاجران و انصار گردانید آن حضرت به مردم می‌فرمود: ای مهاجرین و انصار! خدا را یاری کنید من، دختر پیامبرتان هستم با پیامبر اکرم (ص) بیعت کردید و پیمان بستید که باز دارید، او و فرزندانش را از هر آنچه، خود و فرزندانتان را باز می‌دارید. اکنون به پیمان خود، وفا کنید.

امام صادق (ع) می‌افزاید: هیچ کس، او را کمک و یاری نکرده، دعوتش را اجابت ننمود سپس امام (ع) می‌فرماید: فاطمه (ع)، نزد معاذ بن جبل رفت و فرود: ای معاذ! من به نزد تو آمده‌ام، تو با پیامبر خدا پیمان بسته‌ای که او و فرزندانش را یاری کنی و آن چه را که خود و فرزندانت را از آن باز می‌داری، پیامبر اکرم (ص) و فرزندانش را از آن باز داری ابوبکر، فدک را از من با اجبار و اکراه گرفته! و نماینده‌ام را از آن بیرون کرده است! معاذ پرسید: آیا کس دیگری با من، همراه است؟ پاسخ داد: نه! هیچ کس، مرا اجابت ننموده و پاسخم را نداده است معاذ گفت: پس من، چگونه تو را یاری کنم؟ امام صادق (ع) می‌افزاید: فاطمه (ع)، معاذ را ترک کرده و پسر معاذ نزد او رسیده، پرسید: چه چیزی، دختر محمّد (ص) را به سوی ما آورده است؟ معاذ پاسخ داد: او، آمده بود تا بر علیه ابوبکر از من یاری طلبد، چون فدک را از دستش گرفته‌اند. پسر معاذ گفت: به او چه پاسخی دادی؟ معاذ گفت: به او گفتم: یاری من به تنهائی، چه سودی دارد؟ پسرش پرسید: پس تو از یاری او، سر باز زدی؟ گفت: آری! پرسید: فاطمه (ع) چه چیزی به تو گفت: معاذ گفت: به من گفت: به خدا سوگند همواره با تو منازعه خواهم کرد تا رسول خدا را دیدار نمایم. امام صادق (ع) می‌فرماید: پسر معاذ گفت: به خدا سوگند! من نیز تا زمانی که روح از تنم، بیرون نرفته با تو منازعه خواهم کرد و این منازعه را تا زمانی که نزد پیامبر اکرم (ص) برود، ادامه خواهم داد، چون تو دعوت دختر رسول خدا (ص) را اجابت نکردی.

امام (ع) می‌فرماید: فاطمه (ع) از نزد معاذ، بیرون رفت در حالی که می‌فرمود: به خدا سوگند! با تو، کلمه‌ای سخن نخواهم گفت تا وقتی که به خدمت رسول خدا (ص) برسم سپس از آن‌جا دور شد. علی (ع) به فاطمه (ع) گفت: زمانی که ابوبکر تنهاستف نزد او برو، او نازک دل‌تر از دیگران است بگو تو،ادعای نشستن در جایگاه پدرم را داری و این‌که خلیفه و جانشین وی، هستی و بر مقام پدرم تکیه زده‌ای، اگر فدک مال تو باشد و من آن را به عنوان بخشش از تو بخواهم، لازم است آن را به من باز گردانی. آن حضرت، نزد ابوبکر آمده و آن سخنان را به وی گفت: ابوبکر گفت: راست گفتی.

امام (ع) می‌فرماید: ابوبکر، کاغذی خواست و دستور بازگرداندن فدک به فاطمه (ع) را نوشت. امام (ع) می‌فرماید: فاطمه (ع) با سندی که ابوبکر برای او نوشته بود، بیرون آمد، عمر با او، روبرو شد و پرسید: ای دختر محمّد (ص)! این نوشته، چیست؟ حضرت پاسخ داد: سندی است که ابوبکر درباره‌ی برگرداند فدک، برایم نوشته است. عمر گفت: آن را به من بده! فاطمه (ع) از دادن آن سند، خودداری کرد. عمر لعنه الله علیه با پایش، لگدی به فاطمه (ع) زد در حالی‌که آن حضرت، محسن را باردار بود و با این لگد محسن را سقط کرد سپس سیلی بر گونه‌ی فاطمه (ع) نواخت و گویا، که گوشوار از گوش آن حضرت افتاده، پراکنده شد سپس نوشته را از او گرفته، پاره کرد این جریان، گذشت وفاطمه (ع) فقط هفتاد و پنج روز در حالی که از این ضربت عمر بیمار شده بود، در دنیا زیست.[۱]

 

 

روی المفید:

عَنْ أَبِیِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ جَلَسَ أَبُوبَکْرٍ مَجْلِسَهُ بَعَثَ إِلَى وَکِیلِ فَاطِمَهَ (ص) فَأَخْرَجَهُ مِنْ فَدَکَ فَأَتَتْهُ فَاطِمَهُ (ع) فَقَالَتْ: یَا أَبَا بَکْرٍ ادَّعَیْتَ أَنَّکَ خَلِیفَهُ أَبِی وَ جَلَسْتَ مَجْلِسَهُ وَ أَنَّکَ بَعَثْتَ إِلَى وَکِیلِی فَأَخْرَجْتَهُ مِنْ فَدَکَ وَ قَدْ تَعْلَمُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) صَدَّقَ بِهَا عَلَیَّ وَ أَنَّ لِی بِذَلِکَ شُهُوداً، (فَقَالَ لَهَا: إِنَّ النَّبِیَّ (ص) لَا یُورَثُ فَرَجَعَتْ إِلَى عَلِیٍّ ع فَأَخْبَرَتْهُ، فَقَالَ: ارْجِعِی إِلَیْهِ وَ قُولِی لَهُ: زَعَمْتَ أَنَّ النَّبِیَّ (ص) لَا یُورَثُ وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ وَرِثَ یَحْیَى زَکَرِیَّا وَ کَیْفَ لَا أَرِثُ أَنَا أَبِی؟ فَقَالَ عُمَرُ: أَنْتِ مُعَلَّمَهٌ، قَالَتْ: وَ إِنْ کُنْتُ مُعَلَّمَهً فَإِنَّمَا عَلَّمَنِی ابْنُ عَمِّی وَ بَعْلِی، فَقَالَ أَبُوبَکْر:ٍ فَإِنَّ عَائِشَهَ تَشْهَدُ وَ عُمَرُ أَنَّهُمَا سَمِعَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) وَ هُوَ یَقُولُ إِنَّ النَّبِیَّ لَا یُورَثُ، فَقَالَتْ: هَذَا أَوَّلُ شَهَادَهِ زُورٍ شَهِدَا بِهَا فِی الْإِسْلَامِ[۲] ثُمَّ قَالَتْ فَإِنَّ فَدَکَ إِنَّمَا هِیَ صَدَّقَ بِهَا عَلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ لِی بِذَلِکَ بَیِّنَهٌ فَقَالَ لَهَا: هَلُمِّی بِبَیِّنَتِکِ قَالَ: فَجَاءَتْ بِأُمِّ أَیْمَنَ وَ عَلِیٍّ (ع) فَقَالَ أَبُوبَکْرٍ: یَا أُمَّ أَیْمَنَ إِنَّکِ سَمِعْتِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) یَقُولُ فِی فَاطِمَهَ؟ فَقَالا: سَمِعْنَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) یَقُولُ: إِنَّ فَاطِمَهَ سَیِّدَهُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّهِ، ثُمَّ قَالَتْ أُمُّ أَیْمَنَ: فَمَنْ کَانَتْ سَیِّدَهَ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّهِ تَدَّعِی مَا لَیْسَ لَهَا؟ وَ أَنَا امْرَأَهٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّهِ مَا کُنْتُ لِأَشْهَدَ إِلَّا بِمَا سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقَالَ عُمَرُ: دَعِینَا یَا أُمَّ أَیْمَنَ مِنْ هَذِهِ الْقِصَصِ، بِأَیِّ شَیْ‏ءٍ تَشْهَدَانِ؟ فَقَالَتْ: کُنْتُ جَالِسَهً فِی بَیْتِ فَاطِمَهَ (ع)‏ وَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) جَالِسٌ حَتَّى نَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ قُمْ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَمَرَنِی أَنْ أَخُطَّ لَکَ فَدَکاً بِجَنَاحِی، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) مَعَ جَبْرَئِیلَ (ع) فَمَا لَبِثْتُ أَنْ رَجَعَ فَقَالَتْ فَاطِمَهُ (ع): یَا أَبَتِ أَیْنَ ذَهَبْتَ؟ فَقَالَ خَطَّ جَبْرَئِیلُ  لِی فَدَکاً بِجَنَاحِهِ وَ حَدَّ لِی حُدُودَهَا، فَقَالَتْ یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ الْعَیْلَهَ وَ الْحَاجَهَ مِنْ بَعْدِکَ فَصَدِّقْ بِهَا عَلَیَّ، فَقَالَ: هِیَ صَدَقهٌ عَلَیْکِ، فَقَبَضْتُهَا قَالَتْ: نَعَمْ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) یَا أُمَّ أَیْمَنَ اشْهَدِی وَ یَا عَلِیُّ اشْهَدْ، فَقَالَ عُمَرُ: أَنْتِ امْرَأَهٌ وَ لَا نُجِیزُ شَهَادَهَ امْرَأَهٍ وَحْدَهَا، وَ أَمَّا عَلِیٌّ فَیَجُرُّ إِلَى نَفْسِهِ، قَالَ: فَقَامَتْ مُغْضَبَهً وَ قَالَتْ: اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا ظَلَمَا ابْنَهَ مُحَمَّدٍ نَبِیِّکَ حَقَّهَا فَاشْدُدْ وَطْأَتَکَ عَلَیْهِمَا، (ثُمَّ خَرَجَتْ وَ حَمَلَهَا عَلِیٌّ عَلَى أَتَانٍ عَلَیْهِ کِسَاءٌ لَهُ خَمْلٌ فَدَارَ بِهَا أَرْبَعِینَ صَبَاحاً فِی بُیُوتِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ (ع) مَعَهَا وَ هِیَ تَقُولُ: یَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ انْصُرُوا اللَّهَ فَإِنِّی ابْنَهُ نَبِیِّکُمْ وَ قَدْ بَایَعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ (ص) یَوْمَ بَایَعْتُمُوهُ أَنْ تَمْنَعُوهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ مِمَّا تَمْنَعُونَ مِنْهُ أَنْفُسَکُمْ وَ ذَرَارِیَّکُمْ فَفُوا لِرَسُولِ اللَّهِ (ص) بِبَیْعَتِکُمْ، قَالَ: فَمَا أَعَانَهَا أَحَدٌ وَ لَا أَجَابَهَا وَ لَا نَصَرَهَا، قَالَ: فَانْتَهَتْ إِلَى مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ فَقَالَتْ: یَا مُعَاذَ بْنَ جَبَلٍ إِنِّی قَدْ جِئْتُکَ مُسْتَنْصِرَهً وَ قَدْ بَایَعْتَ رَسُولَ اللَّهِ (ص) عَلَى أَنْ تَنْصُرْهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ وَ تَمْنَعَهُ مِمَّا تَمْنَعُ مِنْهُ نَفْسَکَ وَ ذُرِّیَّتَکَ وَ إِنَّ أَبَابَکْرٍ قَدْ غَصَبَنِی عَلَیَّ فَدَکَ وَ أَخْرَجَ وَکِیلِی مِنْهَا قَالَ: فَمَعِی غَیْرِی قَالَتْ لَا مَا أَجَابَنِی أَحَدٌ، قَالَ: فَأَیْنَ أَبْلُغُ أَنَا مِنْ نُصْرَتِکَ؟ قَالَ: فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ دَخَلَ ابْنُهُ فَقَالَ: مَا جَاءَ بِابْنَهِ مُحَمَّدٍ إِلَیْکَ؟ قَالَ: جَاءَتْ تَطْلُبُ نُصْرَتِی عَلَى أَبِی بَکْرٍ فَإِنَّهُ أَخَذَ مِنْهَا فَدَکاً قَالَ: فَمَا أَجَبْتَهَا بِهِ؟ قَالَ: قُلْتُ: وَ مَا یَبْلُغُ مِنْ نُصْرَتِی أَنَا وَحْدِی؟ قَالَ: فَأَبَیْتَ أَنْ تَنْصُرَهَا؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَأَیَّ شَیْ‏ءٍ قَالَتْ لَکَ؟ قَالَ: قَالَتْ لِی: وَ اللَّهِ لَأُنَازِعَنَّکَ الْفَصِیحَ مِنْ رَأْسِی حَتَّى أَرِدَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص)  قَالَ: فَقَالَ: أَنَا وَ اللَّهِ لَأُنَازِعَنَّکَ الْفَصِیحَ مِنْ رَأْسِی حَتَّى أَرِدَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) إِذْ لَمْ تُجِبْ ابْنَهَ مُحَمَّدٍ (ص) قَالَ: وَ خَرَجَتْ فَاطِمَهُ (ع) مِنْ عِنْدِهِ وَ هِیَ تَقُولُ: وَ اللَّهِ لَا أُکَلِّمُکَ کَلِمَهً حَتَّى اجْتَمَعَ أَنَا وَ أَنْتَ عِنْد رَسُولِ اللَّهِ (ص) ثُمَّ انْصَرَفَتْ،[۳]) فَقَالَ عَلِیٌّ (ع) لَهَا: ائْتِی أَبَا بَکْرٍ وَحْدَهُ فَإِنَّهُ أَرَقُّ مِنَ الْآخَرِ وَ قُولِی لَهُ: ادَّعَیْتَ مَجْلِسَ أَبِی وَ أَنَّکَ خَلِیفَتُهُ وَ جَلَسْتَ مَجْلِسَهُ وَ لَوْ کَانَتْ فَدَکُ لَکَ ثُمَّ اسْتَوْهَبْتُهَا مِنْکَ لَوَجَبَ رَدُّهَا عَلَیَّ فَلَمَّا أَتَتْهُ وَ قَالَتْ لَهُ ذَلِکَ، قَالَ: صَدَقْتِ، قَالَ: فَدَعَا بِکِتَابٍ فَکَتَبَهُ لَهَا بِرَدِّ فَدَکَ، فَقَالَ: فَخَرَجَتْ وَ الْکِتَابُ مَعَهَا، فَلَقِیَهَا عُمَرُ فَقَالَ: یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ مَا هَذَا الْکِتَابُ الَّذِی مَعَکَ؟ فَقَالَتْ: کِتَابٌ کَتَبَ لِی أَبُوبَکْرٍ بِرَدِّ فَدَکَ فَقَالَ: هَلُمِّیهِ إِلَیَّ، فَأَبَتْ أَنْ تَدْفَعَهُ إِلَیْهِ، (فَرَفَسَهَا بِرِجْلِهِ وَ کَانَتْ حَامِلَهً بِابْنٍ اسْمُهُ الْمُحَسِّنُ فَأَسْقَطَتِ الْمُحَسِّنَ مِنْ بَطْنِهَا ثُمَّ لَطَمَهَا فَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى قُرْطٍ فِی أُذُنِهَا حِینَ نُقِفَتْ[۴]) ثُمَّ أَخَذَ الْکِتَابَ فَخَرَقَهُ فَمَضَتْ وَ مَکَثَتْ خَمْسَهً وَ سَبْعِینَ یَوْماً مَرِیضَهً مِمَّا ضَرَبَهَا عُمَرُ…[۵]

 


[۱] ـ اختصاص، ص ۱۸۳٫

[۲] ـ ما وقع بین القوسین ایضاً ممّا یظن به الخلط فاننّها (ع) یصرّح بالنحله و الصدقه و أبوبکر ینکر المیراث، و یأتی کلامنا فیه.

[۳] ـ ما وقع بین القوسین ایضاً ممّا یظن به الخلط من امر السقیفه و فدک.

[۴] ـ همان.

[۵] ـ الاختصاص۱۸۳، عنه البحار ۲۹: ۱۸۹ ح ۳۹٫