«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

محبّت رُبوبی انسان را وادار به رُکُوع در برابر خداوند متعال می‌نماید

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ * وَ جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ[۲]»؛ پروردگار حَکیم و وَدود و شَکور در این آیه‌ی مبارکه راهِ رسیدن به جهان نور، راهِ نجات از باتلاق نَفس و گرداب‌های خطرناک جاذبه‌های دُنیوی، چند دستور را به بندگان خودش ابلاغ فرموده است و در این فرمان‌های صادره بدون واسطه در بسیاری از مواقع خداوند متعال به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید که به بندگانم بگو؛ ولی در این‌جا خودش به بندگان خطاب می‌کند و فرمان‌هایش را به صورت مستقیم مَطرح می‌کند. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا»؛ ای کسانی که ایمان دارید، رُکُوع کنید. رُکُوع نوعی تواضع، تذلّل، تَکریم و احترام است. انسان در برابر یک کسی که خیلی مهمّ است، تواضعاً خَم می‌شود. وقتی شما به زیارت حضرت ثامن‌الحُجج (علیه السلام) می‌روید و از حرم بیرون می‌آیید، دل نمی‌کَنید. به هر دَربی که می‌رسید، دوباره برمی‌گردید و دست بر روی سینه می‌گذارید و خَم می‌شوید و سلام می‌کنید. کسی که انسان به او دل داده است، انسان دل‌شُده‌ی اوست، در برابر دلبر خودش خَم می‌شود، مهم‌ترین عامل برای خَم‌شدن کَمر عشق است، محبّت است. هر پدر و مادری خَم می‌شود و دست فرزندش را می‌بوسد. احترام نیست؛ بلکه عشق است، محبّت است. مثلاً کسی شخصیّت بزرگی است، وزیر است، نابغه است، نُخبه است، مُجتهد است؛ ولی به فرزندش که می‌رسد خَم می‌شود و دست او را می‌بوسد. محبّت انسان را خَم می‌کند. لذا اوّلین پیام «ارْکَعُوا» محبّت خداست. «الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ[۳]»؛ خَم‌شدن در برابر اَعتاب عالیات اگر به نیّت سَجده نباشد، محبّتاً باشد، تواضعاً باشد، هیچ اشکالی ندارد. این‌که انسان خَم بشود و آستانه را ببوسد و بعد وارد حَرم مُطهر بشود. محبّت دل را نَرم می‌کند و دلی که نَرم شود، کَمر را خَم می‌کند. خداوند متعال هم وصف مؤمن را که انسان خودش را مَحک بزند و ببیند که مؤمن هست یا مؤمن نیست، می‌فرماید: «الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»؛ کسی که مؤمن است، محبّت او نسبت به خداوند متعال شدید است. محبّت غیر واقعی نیست؛ طوفانی در درونش است. خداوند متعال خیلی برایش عزیز است، خداوند متعال خیلی برایش کَریم و بزرگ است. اگر واقعاً محبّت، محبّت باشد، نمی‌گذارد که انسان کاری انجام بدهد که محبوب آن کار را دوست ندارد. مهم‌ترین عامل در تربیت کودک، در تربیت شاگرد، در تربیت آحاد جامعه بُردن دل آن‌هاست. کُتک انسان را تربیت نمی‌کند. تَهدید کسی را نساخته است. فشار تا وقتی که هست، با فشار پیش می‌رود. اگر فشار را بردارید، می‌ایستد. گاهی هم برعکس می‌شود. «فَوّاره چون بلند شود، سرنگون شود». او را فشار بالا می‌بَرد و هرجایی فشار نباشد، برمی‌گردد.‌ لذا باید انسان حَواسش جمع باشد. در برخورد با مردم، در برخورد با شاگرد، در برخورد با فرزند و در برخورد با همسر مُطمئن باشد که زور دَوام ندارد، تأثیر درونی ندارد، بُعد تربیتی ندارد. لذا حُکما یک قانونی را مَطرح کرده‌اند و گفته‌اند: «اَلقَسر لا یَدوم[۴]»؛ زور دائمی نیست، فشار دائمی نیست. خداوند متعال که بندگان خودش را تربیت می‌کند، رُبوبیّتش برای بندگان ظهور پیدا می‌کند، خداوند متعال به بندگانش محبّت می‌کند و محبّت خودش را هم در قرآن کریم، جلوه‌های احسانش، جلوه‌های صُنعش، زیبایی‌های خلقتش را «آتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ[۵]»؛ خداوند متعال در این سوره‌ی مبارکه‌ی «الرّحمن» سی و چند مورد نعمت‌ها را برمی‌شُمارد و در آخر هم می‌فرماید: «فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ[۶]»؛ به کُدامین «آلَاءِ» یعنی نعمت‌ها، شما به کُدامین نعمت‌های الهی تَکذیب می‌کنید؟ چیزی را می‌بینید که نعمت خداوند نباشد؟! چیزی را می‌شنوید که نعمت خداوند نباشد؟! چیزی می‌چِشید که نعمت خداوند نباشد؟! چیزی هست که نعمت خداوند نباشد؟! شما غَرق در نعمت خدا هستید؛ «فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ». لذا جُزء آداب تلاوت سوره‌ی مبارکه‌ی الرّحمن این است که بعد از خواندن هر «فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ» بگوییم: «لا بِشَیءٍ مِن آلائِکَ ربِّ تُکَذِّب»؛ خدای من! به هیچ نعمتی از نعمت‌های تو تَکذیب ندارم. من نمک‌نَشناس نیستم، من کسی نیستم که نعمت‌ها را نادیده بگیرم، محبّت‌ها را نادیده بگیرم. لذا اوّلین چیزی که در رُکُوع برای ما باید درس باشد، اگر کسی بخواهد نماز را با فلسفه‌ی اَعضاء و اَجزا و اَذکار نماز بخواند، در رُکُوع توجّه داشته باشد که عشق است که کَمر او را خَم می‌کند؛ زیرا محبّت اطاعت می‌آورد. مَعصیت بی‌محبّتی است، نافرمانی بی‌مِهری است.

اطاعت نتیجه‌ی محبّت است

در خانه هم به همین صورت است. هیچ‌گاه منشأ اختلافات محبّت نیست. اختلافات، مُنازعات و دعواها برای انجماد قلب است. یخ است و اصلاً نمی‌چسبد. وقتی دل سخت شد، دیگر پذیرش ندارد. وقتی پذیرش نباشد، دافعه خواهد داشت. این است که بَناست خانواده‌ای خانواده‌ی خوبی باشد و لذّت خانوادگی را احساس نماید، خداوند متعال می‌فرماید: «وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً[۷]»؛ در جَوّ حاکم بر اعضای خانواده، خداوند متعال دو چیز را توصیه می‌نماید. اوّلین مورد مَودّت است و دوّمین مورد هم رحمت است. مَودّت محبّت شدید است. کسی را که دوست دارید، به او بگویید که دوستت دارم. این جُزء مُستحبّات است. مؤمنی، مؤمنی را دوست دارد، مردی همسرش را دوست دارد، بانویی شوهرش را دوست دارد؛ ببینید حضرت صدیقه‌ی طاهره فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) با چه زبانی اظهار علاقه می‌کنند: «رُوحی لروحِکَ الْفِداءُ و نَفْسی لِنَفْسِکَ الْوِقا یا اَبَالحَسَنْ[۸]»؛ ای اباالحسن! ای علی! روح فاطمه (سلام الله علیها) فدای روح تو و جان فاطمه سِپَر بَلای تو. یعنی یا علی ! فاطمه (سلام الله علیها) بَلاگردان توست. این مَودّت است. لذا در مسأله‌ی رُکُوع که از باب اطاعت رُکُوع می‌کنیم و خَم می‌شویم، منشأ با ارزش اطاعت حُبّ است. «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ[۹]»؛ حبیب من! به بندگانم بگو: «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ»؛ اگر واقعاً دل به خدا دادید، اگر دلبرتان خداست، «فَاتَّبِعُونِی»؛ جلوه‌ی محبّت خودش را در عمل نشان می‌دهد. من نماینده‌ی خداوند متعال هستم، من بَلدچی خداوند متعال هستم، من جارچیِ کاروان دلم را به سوی خداوند متعال می‌بَرم. اگر دوست دارید باید به دنیبال من بیایید. اطاعت لازمه‌ی محبّت است. لذا بخش عُمده‌ی آیات قرآن کریم در ارتباط با معرفت است و نتیجه‌ی معرفت «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی»، نتیجه‌اش چه می‌شود؟ نتیجه‌ی تَبعیت محبوبیّت برای خداوند متعال است. خداوند متعال‌ یک جاذبه‌ای در انسان ایجاد می‌کند که نسبت به طاعت حَسّاس می‌شود. نمی‌تواند در جایی گناه انجام بدهد. این علاقه‌ای که در دل انسان از خداوند متعال مُحقّق شده باشد که خداوند متعال فرمود: «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ[۱۰]»؛ در آن‌جا هم باز صحبت محبّت است. ایمان را خداوند متعال در دل‌ها محبوب کرد و پُرجاذبه کرد. «زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ[۱۱]»؛ هم محبوبیّت است و هم تَزیین است. خداوند متعال خانه‌ی دل را نَقّاشی می‌کند که این خانه زیبا بشود. آن را مُزیّن می‌کند. هم جاذبه‌ی محبّت در دل قرار می‌گیرد که انسان در ایمان کامل می‌شود و هم این ایمان فَضای دل را زیبا می‌کند، مُزیّن می‌کند.

خَم‌شدن در رُکُوع به دلیل عظمت و بزرگی حق‌تعالی است

نکته‌ی دوّم در خَم‌شدن کَمر عظمت و بزرگی است. گاهی انسان محبّتی هم ندارد؛ ولی آن‌قَدر طرف مقابل مُحیّرالعُقول است، مَظهر عجائب است و مُظهِر قَرائب است، انسان با دیدن شگفتی‌ها کَمر خَم می‌کند و خداوند متعال «یا مَنْ فِى الْبِحارِ عَجائِبُهُ»، کجا هست که آن‌جا مَظاهر قدرت مُحیّرالعُقول خداوند نباشد؟! ما غافل هستیم. متوجّه نیستیم که خداوند متعال چه سُفره‌ای از خَلائق خود را برای ما گُسترده است و در جای‌جای این سُفره عَجایب است. هر اندازه‌ای علم پیش برود، عَجایب خلقت را بیشتر برای انسان روشن می‌کند. ائمه‌ی ما (سلام الله علیهم اجمعین) همگی جُزء عَجایب خداوند متعال هستند. هرکدام‌شان اُعجوبه هستند. چون اُعجوبه هستند، انسان به خودی‌ِ خود در برابرشان سر خَم می‌کند و خَم می‌شود.

نماز بارِ گناهان انسان را سبُک می‌کند

نکته‌ی سوّم، پس اطاعت و فرمان خداوند متعال انسان را نَرم می‌کند و انسان خَم می‌شود. محبّت حق‌تعالی و عشق انسان را خَم می‌کند. قدرت و عظمتی که انسان از دیدن عَجایب می‌بیند، بی‌اختیار خَم می‌شود و سر خَم می‌کند. یک نکته‌ی دیگری هم هست. «وُجُودُکَ ذَنبٌ لَا یُقَاسُ بِهِ ذَنب[۱۲]»؛ وقتی گناه انباشته شد، برای انسانی که ایمان به خداوند متعال و آخرت دارد، این بار را دیگر نمی‌کِشد. به صورت مُرتّب نماز می‌خواند تا شاید خداوند متعال این بار را از روی دوشش بردارد. «إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ[۱۳]»؛ که برحسب روایت حَسنات نماز است. هم مُطلق نماز را در روایات دارد که حَسنات است. اگر کسی از گناهان خودش می‌ترسد که گناهش زیاد شده است، زیاد نماز بخواند. نماز گناهان را پاک می‌کند و بار انسان را سبُک می‌کند. در یک روایتی هم دارد که حَسنات نماز شب است؛ «إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ». و کسانی که شاه‌بیت نماز را رُکُوع و سَجده می‌دانند، این‌ها رُکُوع و سَجده‌های طولانی دارند. در رأس آن‌ها جناب «اُویس قَرنی[۱۴]» است. سلام خداوند بر اُویس قَرنی که دلش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را یافته بود، چشم دلش جَمال پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیده بود. لذا دل برای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌تَپید، دل برای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بیقرار بود، بی‌تاب بود. ولی با چشم سر یک‌مرتبه هم موفّق نشد که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را ببیند. مُتقابلاً پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به اُویس قَرنی چه شوقی داشتند. اصلاً بر زبان آوردند: «وا شوقا!»؛ من چه‌قَدر مُشتاق هستم که اُویس را ببینم. اُویس قَرنی شب‌هایش را تقسیم کرده بود و لیله الرُّکُوع داشت و لیله السُّجود داشت. مرحوم «شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی[۱۵]» (رضوان الله تعالی علیه) یکی از کسانی بود که تأسی به اُویس قَرنی داشت. این عُرفا و کسانی که اهل سِیر و سُلوک هستند، هرکدام‌شان یک اُلگو و نمونه‌ای برای خودشان انتخاب کرده‌اند. برخی از این‌ها اُویسی هستند. مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی (اعلی الله مقامه الشریف) اجازه می‌گیرد تا کنار گُنبد برود. ما مشهد مُقدّس را موفّق نشدیم که بدن خودمان را کنار گُنبد مُتبرّک کنیم، صورتی بر غُبار گُنبد بمالیم و با این غُبار بر خودمان ببالیم که غُبار گُنبد امام رضا (علیه السلام) بر صورت من است؛ ولی ما را در کنار گُنبد امام حسین (علیه السلام) بُرده‌اند. در آن‌جا جایی که انسان نماز بخواند، عبادت کند و خلوت نماید، وجود دارد. مرحوم حسنعلی (اعلی الله مقامه الشریف) گفته بود که من شب را می‌خواهم به آن‌جا بروم و عبادت کنم. کسی هم غیر از خودشان نبوده است. هوا سرد می‌شود و برف می‌آید. صبح که خادم می‌آید دَرب حَرم را باز می‌کند و بالا می‌رود، می‌بیند که مرحوم شیخ حسنعلی (اعلی الله مقامه الشریف) در حال رُکُوع است و شاید بیش از یک وجب برف بر روی دوش ایشان نشسته است؛ ولی اصلاً برای ایشان مهمّ نیست. ایشان لیله الرُّکُوع داشت، لیله السُّجود داشت.

خُصوصیّت الهی مرحوم شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی (رحمت الله علیه)

مرحوم «آیت الله شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی[۱۶]» (رضوان الله تعالی علیه) که نه تنها از عَجایب عصر خودشان، بلکه از عَجایب تاریخ هستند. آقای شیخ محمّد حسین (رضوان الله تعالی علیه) هم از نظر علمی جُزء برجستگان دانش هستند، هم در فقاهت، هم در اصول، هم در حکمت، هم در عرفان نظری، هم در عرفان عملی و هم در اخلاق جُزء تافته‌های جُدابافته بوده‌اند و مرحوم «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) که خودشان یک انسان از خود عبور کرده بود، از پُل گذشته بود؛ آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) در حدّ عصمت بود. از اساتید خودشان یاد می‌کردند و گاهی حَسرت می‌خورند که مگر ما می‌توانیم مانند آن‌ها باشیم؟ این تواضع ایشان بود. هرکسی مقامش بالاتر برود، خودش را کمتر از دیگران می‌بیند.‌ همیشه فکر می‌کند که دیگران خیلی جلوتر از او هستند؛ ولی در مورد استادشان مرحوم آقای شیخ محمّد حسین غروی (رضوان الله تعالی علیه) اصلاً یک نوع دلشُدگی و وابستگی باطنی داشتند. لذا آن مقداری که از مرحوم آقای شیخ محمّد حسین (رضوان الله تعالی علیه) در برخی از مجالس خصوصی یاد می‌کردند، از مرحوم آقای «میرزا علی آقای قاضی» (اعلی الله مقامه الشریف) به این اندازه یاد نمی‌کردند. دو سه خصوصیّتی که ایشان از آقای شیخ محمّد حسین (رضوان الله تعالی علیه) می‌گفتند، به محضر شما عرض می‌کنم. ما که جا ماندیم، شاید شما جوان‌ها ببینید که از این خبرها هم هست، یک تصمیم امام زمانی بگیرید و شما هم در خطّ آن‌ها بروید. خطّ نجات است. به خداوند قَسم خطّ راحتی در دنیا هم همین است. یکی از ویژگی‌های ایشان این بود که اِقبال و اِدبار دنیا برای آقای شیخ محمّد حسین (رضوان الله تعالی علیه) هیچ تغییر حالتی پیش نیاورد. نه آن زمانی که دنیا به ایشان اِقبال کرده بود دلش خوش بود که من دارایی دارم و مُتمکّن هستم و نه آن روزی که فقیر شد، تأسف می‌خورد که چرا من فقیر شده‌ام. اصلاً برایشان فرقی نمی‌کرد. باشد یا نباشد برای ایشان یکسان بود. هیچ تغییری برای ایشان نداشت. لذا روز و روزگاری بوده است که امکانات مادی مرحوم آقای شیخ محمّد حسین (رضوان الله تعالی علیه) در حدّی بوده است که تَسبیح بسیار قیمتی در دست‌شان گرفته بودند و این تَسبیحی که هر دانه‌اش چه‌قَدر قیمت بالایی داشته است. تَسبیح ایشان پاره می‌شود و در مسیر می‌ریزد. در شأن ایشان نبوده است که بنشیند و این دانه‌ها را جمع کند. آن‌ها را رها می‌کند و می‌رود. ولی روزگار «اَلدَّهْرُ یَوْمَانِ یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ[۱۷]»؛ دنیا دو روز است. انسان همیشه که دارایی ندارد. دنیا یک روز شیرین است و روز دیگر هم تَلخی خودش را نشان می‌دهد. بنده در مورد بیماری یکی از بستگان‌مان نزد مرحوم «آیت الله شیخ حسن پَهلوانی» (رحمت الله علیه) که جُزء اوتاد بودند، جُزء صُلحا بودند و جُزء موفّقین استثنائی بودند؛ ایشان در آن روز چیزی به بنده نگفتند، ولی روز دیگری که در خدمت‌شان بودیم، گفتند: این دنیا را می‌بینی؟ سُراغ همه می‌آید و هرکسی هرچیزی دارد، از او می‌گیرد. اصلاً بَنای دنیا همین است و بَنا نیست که انسان همیشه آن را داشته باشد. یک روز دارد و روز دیگر ندارد. جوانی داشتیم و آن را از ما گرفت. آرام‌آرام نور چشم کم می‌شود، قدرت شنیدن کم می‌شود، طاقت بدن کم می‌شود؛ هرچه سنّ انسان بالاتر می‌رود، لامسه‌اش حَسّاس‌تر می‌شود و یک استکان چای را نمی‌تواند نگاه دارد. آن احساس داغ‌بودن در سنین بالا خیلی اثرش بیشتر از جوانی است. تمام طاقت‌ها آرام‌آرام از انسان فاصله می‌گیرد و تا این‌گونه هم نشود، انسان نمی‌خواهد دست از این دنیا بردارد. ولی خداوند متعال آرام‌آرام آن را تَلخ می‌کند تا انسان رهایش کند و بگوید که دیگر این به درد نمی‌خورد. آقای شیخ محمّد حسین (رضوان الله تعالی علیه) به آن صورت بودند که یک روز تَسبیح قیمتی را خَم نمی‌شود بردارد و این اَواخر که هرچه داشتند از دست ایشان رفته بود، خودشان با آن شأن، با آن فقاهت، با آن عظمت، با آن شُهرت، با آن شاگردان زیاد مانند «آیت الله خویی» (اعلی الله مقامه الشریف) و «آیت الله میلانی» (اعلی الله مقامه الشریف) که چه شاگردان برجسته‌ای بودند و هرکدام‌شان عَلم و عَلمدار بودند. با این مقام می‌رود و از مغازه‌ی بَقالی پیاز می‌خرد و در گوشه‌ی عَبایشان جَمع می‌کنند. زیرا در آن روزها پلاستیک و پاکت نبود. یک کیلو پیاز را در گوشه‌ی عَبایشان می‌ریزند. وقتی می‌آمدند، این‌ها می‌ریزند و ایشان ناچار بودند تا بنشینند و این پیازها را جمع کند؛ همان کسی که آن دانه‌های مُرواریدی را رها کرده است، این‌جا از این پیازها نتوانسته است بگذرد، زیرا نیاز داشته است. ولی خودشان می‌گفتند که حال امروزم از نظر شارژبودن باطن و آرامش خیلی بهتر از آن روزی است که آن ثروت را داشتم. وقتی انسان الهی شد، این‌گونه می‌شود که دنیا برایش جاذبه ندارد. هیچ‌گاه عاشق دنیا نمی‌شود، هیچ‌گاه دنیاپَرست نمی‌شود، هیچ‌گاه نداشتن پول برایش کابوس نمی‌شود، وحشتناک نمی‌شود.

همه‌ی دارایی‌های انسان اَمانت‌های الهی هستند

دنیا چه چیزی است؟ «الدُّنْیَا جِیفَهٌ وَ طَالِبُهَا کِلَاب[۱۸]‏»؛ سگ‌ها هستند که بر سر مُردار با یکدیگر دعوا می‌کنند. این کسانی که بر سر دنیا بگو‌مگو دارند، قَطعِ رَحِم می‌کنند و دعوای فامیلی دارند، نمی‌دانند که در حال دعوا بر سر جیفه هستند. گاهی صورت باطنی‌شان آدم نیست. گاهی مَسخ شده‌اند. یکی این خُصوصیّت بوده است که انسانی که ارتقاء درجه پیدا کند و معرفتش به واقعیّت عالَم بیشتر بشود، هیچ‌گاه بخاطر دنیا حساب باز نمی‌کند. اِقبال و اِدبار دنیا او را نه خوشحال می‌کند؛ «لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ[۱۹]»؛ خداوند متعال در سوره‌ی مبارکه‌ی «حدید» برای زاهدین که فرمود: مَعنی زُهد واقعی در این آیه است. فرمود: «مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لَا فِی أَنْفُسِکُمْ[۲۰]»؛ هیچ مُصیبتی بر روی زمین یا در باطن شما واقع نمی‌شود، مگر این‌که ما قبلاً این را پیش‌بینی کردیم و جُزء برنامه‌ریزی‌های ما بوده است، در برنامه‌ی خلقت نوشته بوده است که الآن تو مُصیبت و مشکل می‌بینی و یا لذّتی برای تو پیش می‌آید. می‌فرماید که ما قبلاً این‌ها را برنامه‌ریزی کرده‌ایم، مهندسی‌شده است، تصادفی نیست که تو خیال می‌کنی چیزی را از دست داده‌ای؛ زیر اصلاً مال تو نبوده است و تو بی‌خودی غُصّه‌ی آن را می‌خوری. ما همین مقدار برای تو نوشته بودیم. تو نباید غُصّه‌ی چیزی را بخوری که برای غیر است. لذا چیزی را که از دست می‌دهید، بدانید که برای شما نبوده است. تا این مقدار در دست شما اَمانت بوده است و خداوند متعال حالا این اَمانت را از شما گرفته است. چرا ناراحت هستید؟ خوش باشید که بارتان سبُک شد. تا بحال اَمانت‌دار بودید و حال خداوند متعال اَمانت‌هایش را از شما گرفت. «وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ»؛ اما اگر خداوند متعال به شما شُهرتی داد، مَحبوبیّتی داد، بیان خوبی داد، مُدرّس خوبی شدید، مرجع تقلید شدید، عُمده التُجّار شدید، جُزء تولیدکنندگان برتر شدید، نکند بَدمَستی کنید! این اَمانت سنگینی است که خداوند متعال بر روی دوش شما گرفته است. باید به صورت مُرتّب در پیشگاه خدا بنالید که اگر حَلال است، چگونه می‌خواهید حساب این همه مال را بدهید و اگر حَرام است، چگونه می‌خواهید عِقاب این را تحمّل کنید، چگونه کیفر این را می‌خواهید تحمّل کنید؟! این درس بزرگی است، خیلی درس بزرگی است.

گریه‌ی بسیار زیادِ مرحوم مُحقّق اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه)

نکته‌ی دوّم این است که مرحوم آقای شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه) کَثیرالبُکاء بوده است. والله قَسم که این‌گونه است که «گریه بر هر درد بی‌درمان دَواست». وقتی دل می‌شِکند، «اَنَا عِندَ المُنکَسِرَهِ قُلُوبُهُم[۲۱]»؛ خداوند متعال فرمود: دل شکسته خانه‌ی من است. دل که بشکند، من در آن خانه هستم؛ «اَنَا عِندَ المُنکَسِرَهِ قُلُوبُهُم». مرحوم مُحقّق اصفهانی آیت الله غروی (رضوان الله تعالی علیه) که استاد بزرگانی مانند مرحوم آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) بوده‌اند، آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) می‌گفتند: حتی وقتی به بستر می‌رفت، به‌قَدری گریه می‌کرد که وقتی صبح می‌رفتند ایشان را صدا بزنند، می‌دیدند که بالشت ایشان خیسِ خیس است. ایشان کَثیرالبُکاء بوده‌اند. کسانی که گریه ندارند، زیاد استغفار کنند؛ چون فرمود: «جُمُودُ اَلْعَیْنِ وَ قَسْوَهُ اَلْقَلْبِ[۲۲]»؛ این‌که اَبر چشم پُرباران نیست، خداوند متعال را به اَشک‌های حضرت زهرا (سلام الله علیها) و به اَشک‌های حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) و به اَشک‌های حضرت زین‌العابدین (علیه السلام) و به گریه‌های در دل شب و جانسوز حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) قَسم می‌دهیم باران رحمتش را بر ما ببارد و مملکت ما را مُبتلا به خُشکسالی نکند. این دل که بشکند، خیلی خوب است. آقای شیخ محمّد حسین (رضوان الله تعالی علیه) دل‌شکسته بوده است و خیلی گریه می‌کردند و حتی در خواب هم این فَوران اَشک بیداد می‌کرده است. خوشا به حال ایشان! گناه ‌نکرده گریه می‌کردند؛ اما ما با این پَرونده‌های سنگین گریه نمی‌کنیم و شب‌ها خیلی راحت می‌خوابیم. هیچ نگران نیستیم که حضرت عزرائیل (علیه السلام) در مسیر است و باید شب اوّل قبر پاسخ بدهیم. پَرونده‌ی‌مان را باز می‌کنند. «یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ[۲۳]»؛ ما گریه نمی‌کنیم، آن‌ها گناه ‌نکرده به آن صورت گریه می‌کردند.

عبادت‌های طولانی مرحوم آیت الله شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه)

سوّمین نکته هم این است ‌که سَجده‌های طولانی داشته‌اند و هفت هشت ساعت سَجده می‌رفتند. رُکُوع‌های چند ساعته و سَجده‌های چند ساعته داشته‌اند. ولی همیشه نبوده است. یک‌مرتبه یک حالت جَذبه‌ای برای ایشان پیش می‌آمده است که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه فرمودند: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَهً وَ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً[۲۴]»؛ دل گاهی اِقبال دارد و گاهی اِقبال ندارد. گاهی انسان دلش می‌خواهد کاری را انجام بدهد و گاهی برایش تَحمیل است. غذاخوردن هم به همین صورت است، با کسی حرف‌زدن هم به همین صورت است، رفت و آمد هم به همین صورت است، مطالعه هم به همین صورت است. گاهی انسان دلش می‌خواهد مطالعه کند، اما گاهی تَحمیل است و نمی‌کِشد. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: دل اِقبال و اِدبار دارد؛ اما در اُمور مُستحبّی «فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا[۲۵]»؛ وقتی دیدید اشتهای عبادت دارید، اشتهای مُستحبّات دارید، به دنبال آن بروید. اِقبال دل خیلی مهمّ است. اما اگر دیدید اِقبال ندارید، مُستحبّات را به خودتان تَحمیل نکنید. «فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ[۲۶]»؛ وقتی چیزی را به دل تَحمیل می‌کنید، دل کور می‌شود. برای همیشه لَنگ می‌زند. دیگر با شما همراهی نمی‌کند که کارهای خوب بکنید، صدقات بدهید و به فُقرا برسید. در آن اِقبال فُرصت‌شناسی کنید و اِبنُ‌الوقت باشید. «إِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ[۲۷]»؛ وقتی که نسیم دلی بر دلت می‌وَزد، آن‌جا هر کار خیری می‌توانی بکنی، مُضایقه نکن. اما وقتی این نسیم نیامده است و دل اِقبال ندارد، سعی کن یک کاری انجام بدهی که اِقبال برایت پیش بیاید. مرحوم آقای شیخ محمّد حسین (رضوان الله تعالی علیه) این‌گونه بوده است. یک‌مرتبه این اِقبال می‌آمده است و ایشان هم این فُرصت را از دست نمی‌داده‌اند. در همان حال به سَجده می‌افتاده و گاهی یک روز در سَجده بوده است، یک شب در سَجده بوده است. فرمودند: یک وقتی در حرم حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) زیارت‌شان را کردند، وقتی می‌خواستند از دَرب زیر قُبّه بیرون بیایند، آن حال برایشان پیش آمد که سَجده‌ی چند ساعته داشته باشند. اُفتاد که در سَجده بماند، صدای مبارک خودِ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را شنید. امام حسین (علیه السلام) فرمودند: این‌جا جای آن نیست. یعنی این‌گونه کارهای مُستحبّی را در اَنظار انجام ندهید، به رُخ دیگران نکشید. این‌ها برای خلوت‌هاست و این‌جا جای آن نیست؛ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا».

روضه و توسّل به حضرت ام‌ البنین (سلام الله علیها)

در آستانه‌ی رحلت یا وفات و یا شهادت حضرت ام البنین (سلام الله علیها) هستیم که چهار قُربانی با امام حسین (علیه السلام) همراه کردند و افتخارشان این بود که چهار قُربانی به امام حسین (علیه السلام) تحویل داده است و امام حسین (علیه السلام) هم همه‌ی قُربانی‌های ایشان را قبول کرده است. گریه‌ی حضرت ام البنین (سلام الله علیها) بعد از حضرت صدیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) گریه‌ی استثنائی است. در یک گوشه‌ی بَقیع می‌نشست و صورت چهار قَبر می‌کشید. آن‌چنان ناله می‌کرد، آن‌چنان آه و سوز و گُداز داشت که هر عابری را از حرکت وامی‌داشت. مانند بی‌بی حضرت زهرا (سلام الله علیها) خیلی بانوی بامعرفتی بود. در مجالس توسّل شنیده‌اید که وقتی به خانه‌ی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد، آن زمان که ام البنین نبود و نام ایشان فاطمه بود، «فاطمه کِلابیه» بود. بعد که خداوند متعال فرزندانی از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ایشان عنایت کرد، کُنیه‌ی ام البنین زینت زندگی‌اش شد. ولی می‌گویند از حضرت علی (علیه السلام) درخواست کرد: یا امیرالمؤمنین! به من فاطمه نگویید؛ در ظاهر هَووی حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. حضرت پرسیدند تا دیگر بدانند که او حالت هَوو ندارد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: چرا به تو فاطمه نگویم؟ عرض کرد: یادگاران حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) وقتی نام مادرشان را می‌برید، نگران هستم که ناراحت بشوند. گویا به فرزندان حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم عرضه داشت: بزرگ زاده‌ها! بی‌بی زاده‌های من! من به جای مادرتان نیامده‌ام؛ من آمده‌ام تا کَنیز بچّه‌های فاطمه (سلام الله علیها) باشم. این بود که به تأسی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای اقامه‌ی ماتم امام حسین (علیه السلام) کلاس برگزار کرده بود. در گوشه‌ی بَقیع می‌نشست و آن‌چنان گریه می‌کرد که گویا دیوارهای مدینه را به لَرزه در می‌آورد. این‌قَدر گریه‌ی ایشان شدید بود که «مروان» را در حال عبور دیدند که بسیار سخت گریه می‌کند. با همه‌ی قَساوت قلب، آن‌ها به گریه در می‌آمدند. اما معرفت این‌جاست که حضرت ام البنین (سلام الله علیها) چهار قَبر تشکیل داده بود و خطاب به فرزندان خودش و نهایتاً به حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) می‌گفت: من برای شما گریه نمی‌کنم. حسین من! من برای تو گریه می‌کنم. وقتی «بَشیر» وارد مدینه شد، «یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ بِها[۲۸]»، فریادش بلند شد: مردم مدینه! چه نشسته‌اید؟ کربلاییان از کربلا برگشتند. زنان بنی‌هاشم سراسیمه از خانه‌ها بیرون زدند. هرکسی می‌پُرسید که بَشیر چه خبر از حسین من داری؟ می‌گفت: کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بیایید که می‌خواهم بگویم چه خبری است. اما دید در میان این بانوان یک بانو برجسته است. خیلی شخصیّت عَجیبی است و با چه وقاری در حال آمدن است. مُشخّص است که با دیگران متفاوت است. دست یک کودکی را هم گرفته است. آمد جلوی بَشیر را گرفت. به‌گونه‌ای وقار داشت که بَشیر بی‌اختیار پرسید که این خانم چه کسی است؟ گفتند: این خانم ام البنین است. پرسید: آن کودک چه کسی است؟ گفتند: فرزند اباالفضل العبّاس (علیه السلام) است که دست او را گرفته است. حضرت ام البنین (سلام الله علیها) سُراغ امام حسین (علیه السلام) را گرفت، ولی بَشیر فَهمید که این مادر اباالفضل العبّاس (علیه السلام) است، مانند برادر حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) است، مادر شهید است، مادر چهار شهید است. یکی یکی نام فرزندانش را بُرد و خبر شهادت‌شان را داد. فریاد حضرت ام البنین (سلام الله علیها) بلند شد و گفت: بَشیر! چه می‌گویی؟! «أولادی وَمَن تَحتَ الخَضراء کُلُّهُم فداءُ لأبی عَبدِاللهِ الحُسین[۲۹]»؛ همه‌ی فرزندان من و همه‌ی عالَمیان به قُربان حسین. از حسینم بگو.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

ان‌شاءالله برای تَعجیل در ظهور، برای دَوام انقلاب، برای تَداوم عزّت و اقتدار و عُمر مقام معظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی)، برای نجات مردمی که این همه شهید داده‌اند از مشکلات، برای قطع‌شدن زبان شِماتت‌گَران، برای نابودی شیطان بزرگ و همه‌ی مُلحدین که «الکُفرُ مِلَّهٌ وَاحِدَهٌ[۳۰]» است و شَرق و غَرب ندارد. این‌ها در باطن همگی در مقابل حضرت علی (علیه السلام) و شیعیان حضرت علی (علیه السلام) هستند. برای پیروزی مقاومت و نابودی صهیونیست‌ها و اربابان و همراهانشان، ان‌شاءالله با این دل‌های شکسته با اعتقاد و یَقین دعا کنید.

«اللّهُمَّ انّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْاعْظَمِ، الْاعَزِّ الْاجَلِّ الْاکْرَمِ یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ یا قَدیمَ الْإِحْسَان بِحَقِّ الْحُسَیْنِ[۳۱]».

دعا

خدایا! امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! قلب امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را همواره از ما راضی بدار.

خدایا! کشورمان را از مشکلات نجات بده.

خدایا! زبان شِماتت دشمنان‌مان را کوتاه بگردان.

خدایا! نفوذی‌ها را اِفشا و شیشه‌ی عُمرشان را بشکَن.

الها! دشمنان ما و در رأس آن‌ها شیطان بزرگ و حُکّام کشورهای غَربی و اروپایی و صهیونیست‌ِ کودک‌کُش، بی‌رَحم، بی‌دین، بی‌شَرف، بی‌همه‌چیز و این حُکّام عَرب که نه غیرت دارند، نه دین دارند، نه عَصبیّت عَربی دارند، اصلاً برایشان مهمّ نیست و تماشا می‌کنند، نه سفارت اسرائیل را تَعطیل کردند، نه مُعاملات‌شان را قَطع کردند؛ خدایا! به حضرت زهرا (سلام الله علیها)، به ناله‌های حضرت ام البنین (سلام الله علیها) قَسمت می‌دهیم همه‌ی این‌ها را سرنگون بفرما.

الها! پروردگارا! بیرَق تشیّع و اسلام ناب را در سراسر گیتی به اهتزاز درآور.

خدایا! این جوان‌های پاک‌نَهاد ما که با انگیزه و عشقی آمده‌اند و سرباز امام زمان (ارواحنا فداه) شده‌اند، دنیا و آخرت‌شان را در پَناه حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) مَحفوظ و مَصون بدار.

خدایا! همه‌ی جوان‌ها و این جوان‌ها و همه‌ی ما را از شَرّ فتنه‌های آخرالزّمان و وَسوسه‌های نَفس اَمّاره حفظ بفرما.

الها! مریض‌ها عُموماً، مریض‌های مورد نظر و سفارش‌شده خُصوصاً شِفای عاجل روزی بفرما.

خدایا! دست گِدایی این جمع و همه‌ی مُلتمسین و مُتوقّعین ما، کسانی که ما را دعا می‌کنند و ما خبر نداریم، همه‌ی این جمع و آن‌ها را السّاعه حاجت‌رَوا بفرما.

خدایا! نَسل جوان ما را در حفظ دیانت‌شان، مِتانت‌شان، پاکدامنی‌شان، پاک‌چشمی‌شان، پاک‌دستی‌شان و پاک‌دلی‌شان در اشتغال و ازدواج‌شان، در وُسعت رِزق حَلال‌شان به سامان برسان.

الها! پروردگارا! امام ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای ما، والدین و مَشایخ ما را بر سر سُفره‌ی اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) مُتنعّم و همواره از ما راضی بدار.

خدایا! به ضِلع مَکسوره‌ی حضرت زهرا (سلام الله علیها)، به ناله‌های حضرت زهرا (سلام الله علیها) باران رحمت خود را به مقدار کافی بر ما بباران.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه حج، آیات ۷۷ و ۷۸٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ  اسْجُدُوا وَ  اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ  افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ * وَ  جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ ۚ هُوَ  اجْتَبَاکُمْ وَ  مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ ۚ مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ ۚ هُوَ  سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ  فِی هَٰذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَ  تَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ ۚ فَأَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَ  آتُوا الزَّکَاهَ وَ  اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ  مَوْلَاکُمْ ۖ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَ  نِعْمَ النَّصِیرُ».

[۳] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۶۵٫

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ ۖ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ۗ وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ».

[۴] قسر در مقابل طبع و مرادف با جبر است و حرکت قسری حرکت بر خلاف میل را گویند و حرکتی است که از خارج بر اجسام تحمیل می‌شود و بالاخره محرک اجسام گاه میل و طبع آنها است و گاه عامل خارجی است که شق دوم را حرکت قسری گویند. بنابراین حرکت قسری از جانب جسمی از خارج است. در جواب این سؤال که چرا اشیاء سقوط می‌کنند، ارسطو و پیروانش نظریه‌ای دارند بر این اساس که، در این حرکت، طبق تمایل ذاتی هر چیز، به بازگشت به قرارگاه طبیعی اش تبیین می‌شود. قرارگاه یا “مقر طبیعی” آتش بالا است، و مقر طبیعی خاک پایین است. اشیاء سنگین تر گرایش نیرومند تری به سمت پایین تر دارند. فلاسفه پیشین دو نوع فعل و تاثیر را در جهان شناسایی کرده بودند یکی فعل ارادی که موجودات زنده و ذی شعور با اراده خودشان انجام می‌دهند و جهت حرکت و سایر ویژگی‌هایش تابع اراده فاعل است مانند افعال اختیاری انسان که بصورت‌های گوناگونی تحقق می‌یابد و دیگری فعل و تاثیری که از موجودات بی شعور و بی اراده سر می‌زند و همواره یک نواخت و بی اختلاف است. ایشان برای هر نوعی از موجودات جسمانی طبیعت خاصی قائل بودند که ذاتا اقتضاء ویژه‌ای دارد و از جمله هر یک از انواع عناصر چهارگانه خاک و آب و هوا و آتش را مقتضی مکان طبیعی و کیفیات طبیعی خاصی می‌دانستند به طوری که اگر مثلا بواسطه عامل خارجی در مکان دیگری قرار بگیرند در اثر میل طبیعی به سوی مکان اصلی خودشان حرکت می‌کنند و بدین ترتیب سقوط سنگ و ریزش باران و بالا رفتن شعله آتش را توجیه می‌کردند و طبیعت را بعنوان مبدا حرکت معرفی می‌نمودند.

سپس با توجه به اینکه گاهی حرکات و آثاری در اشیاء بر خلاف مقتضای طبیعت‌شان پدید می‌آید مثلا در اثر وزش باد گرد و غبار بسوی آسمان بلند می‌شود قسم سومی از افعال را بنام فعل قسری اثبات کردند و آن را به طبیعت مقسور نسبت دادند و معتقد شدند که گرد و غبار که از جنس خاک است با حرکت قسری بسوی آسمان می‌رود و با حرکت طبیعی به زمین برمی گردد و در مورد چنین حرکاتی معتقد بودند که هیچگاه دوام نخواهد یافت یعنی همان قاعده “القسر لا یدوم” در اینجا محقق شده است. از سوی دیگر با توجه به اینکه ممکن است فاعل با اراده‌ای نیز در اثر تسلط فاعل قویتری مجبور شود که بر خلاف خواست خودش حرکت کند نوعی دیگر از فاعلیت را بنام فاعل جبری اثبات کردند که در مورد فاعل ارادی مانند فعل قسری نسبت به فاعل طبیعی است. به عقیده حکماء این حرکت قسری که توسط جسمی از خارج بر جسم تحمیل می‌شود نیز ناشی از طبیعت خود جسم است ولی نه طبیعت اولی بلکه طبیعت ثانوی (یعنی طبیعت تحت تاثیر یک عامل خارجی)؛ یعنی همانطور که به هنگام حرکت سنگ از بالا به پایین، طبیعت خود اوست که او را به پایین می‌کشد، در وقتی که سنگ به بالا می‌رود باز طبیعت خود اوست که او را به بالا می‌کشد ولی در این حال، طبیعت در تحت تاثیری که ضربه بر او وارد کرده است کار دوم را انجام می‌دهد. پس چنین نیست که هنگامی که سنگ از پایین به بالا می‌رود طبیعت بی‌کار باشد و سنگ خود به خود حرکت کند، زیرا هیچ پدیده‌ای خود به خود نمی‌تواند حادث شود و خود به خود هم نمی‌تواند به وجود خود ادامه دهد؛ و نیز نمی‌توانیم بگوییم که عامل حرکت همان ضربه است، زیرا ضربه در یک “آن” حادث شد و از میان رفت، پس حتما باید حکم کنیم که در اثر ضربه یک حالت ثانوی در طبیعت پیدا شده و این خود طبیعت است که سنگ را رو به بالا می‌برد.

اما با اینکه این حرکت قسری باز هم به خود طبیعت جسم منتسب است، نمی‌تواند باعث شود تا جسم دائما در حالت قسر باشد؛ یعنی حرکت قسری نمی‌تواند دائمی باشد. علت عدم دوام حرکت قسری این است که هر حرکتی دائما با یک سری مانع برخورد می‌کند که می‌خواهند او را از حرکت باز دارند؛ اگر حرکت طبعی باشد و نیروی موانع پی در پی هر کدام کمتر از نیروی طبیعت باشد و هیچکدام نتواند در مقابل طبیعت مقاومت کند خواه نا خواه طبیعت به حرکت خود ادامه خواهد داد؛ اما اگر حرکت طبیعت قسری باشد، نظر به اینکه حرکت طبیعت به حکم اثری است که عامل خارجی روی طبیت گذاشته است و از طرف دیگر موانع در جهت مخالف آن قاسر اولی روی طبیعت اثر می‌گذارند، تدریجا اثر قاسر اولی خنثی می‌شود و طبیعت به حالت اول بازگشت می‌کند. بنابر این اگر حرکت قسری در خلا صورت بگیرد که هیچ گونه عایقی وجود نداشته باشد برای همیشه دوام خواهد داشت. اما سؤالی که در این مرحله پر اهمیت می‌نماید این است که آیا نظریه جدید فیزیک در باب حرکت که از آن با عنوان “قانون جبر” در حرکت یاد می‌کنند مناقض این قاعده و امثال این قاعده است که در ارتباط با منشا ایجاد حرکت -یعنی وجود طبیعت در اجسام- می‌باشد. به عبارت دیگر آیا اکنون که فیزیک جدید ثابت کرده است که مثلا منشا حرکت خاک به سوی محل پایین، جاذبه زمین است نه طبیعت آن خاک، آیا با چنین نقض‌هایی در باب منشا حرکت در اجسام این قاعده القسر لا یدوم نیز مورد انکار واقع می‌شود؟ و آیا چنین موارد نقضی می‌تواند کلیت وجود طبیعت در اجسام را مورد انکار قرار دهد و به تبع آن قاعده “القسر لا یدوم” مورد انکار واقع شود.

البته این قاعده منحصر در این موارد نیست به این ترتیب که اثبات این قاعده به نوعی جدای از مساله طبع است، زیرا یکی دیگر از معانی‌ای که برای این قاعده است مرتبط کردن این قاعده با غایت مندی موجودات است؛ بر این اساس که خداوندی که موجودات را خلق کرده است -بدون لحاظ مساله طبع- غایتی عاقلانه و هوشمندانه برای وجود آن قرار داده است و این موجود برای رسیدن به این غایت خلق گردیده است، بر همین اساس این موجوات نمی‌توانند دائما به گونه‌ای قرار بگیرند که دور از غایت خود باشند. ملا صدرا از این قاعده در مساله عدم خلود در آتش دوزخ استفاده کرده است، و با توسل به این قاعده این مطلب عدم خلود را به اثبات رسانده است. وی دلیل این مطلب را اینگونه بیان می‌کند که عدم قسر دائمی به این دلیل است که هر موجودی در افعال خویش غایت و نهایتی دارد که به جهت لطف باری تعالی بالاخره به آن می‌رسد و این غایت مندی او به جهت هدفی است که خدواند برای او معین کرده است و او را به گونه‌ای آفریده تا در مسیر حرکت به سوی آن مقصد باشد، بر همین اساس است که هیچ موجودی را نمی‌توان دائما در قسر نگه داشت، و در نهایت این موجود مقسور به آن جایگاهی که خداوند برای او تعیین کرده است خواهد رسید. آنچنان که در عبارات صدرا نیز مشاهده کردیم این نوعی تقریر متفاوت از قاعده القسر لا یدوم است که ربطی به علم تجربی ندارد، یعنی با تغییر یافته‌های دانشمندان تغییری در آن حاصل نمی‌شود. گر چه آن تقریر نخستین نیز با کشفیات جدید منسوخ نشد، چون گفته شد که در نظریات جدید اصلا تصوری از حرکت قسری داده نشده است تا در مرحله بعد مورد نقض یا قبول واقع شود.

[۵] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۳۴٫

«وَ آتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ ۚ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا ۗ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ».

[۶] سوره مبارکه الرحمن، آیه ۷۷٫

[۷] سوره مبارکه روم، آیه ۲۱٫

«وَ مِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ».

[۸] کوکب الدری؛ مهدی حائری؛ ج ۱، ص ۱۹۶؛ نهج الحیاه، محمد دشتی؛ ص۱۴۷، ح ۷۵٫

«رُوحی لروحِکَ الْفِداءُ و نَفْسی لِنَفْسِکَ الْوِقا یا اَبَالحَسَنْ اِن کُنْتَ فی خیرٍ کُنْتُ مَعَکَ و اِنْ کُنْتَ فی شَرٍّ کُنْتُ مَعَک».

[۹] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۳۱٫

«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ».

[۱۰] سوره مبارکه حجرات، آیه ۷٫

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ ۚ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لَٰکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ».

[۱۱] همان.

[۱۲] التفسیر الصوفی الفلسفی للقرآن الکریم محمدغازی عرابی ، جلد ۲ ، صفحه ۹۲۰٫

«الأخذ بالذنب أخذ المعلول بالعله و الموصوف بالصفه فیکون الأخذ جزاء وفاقا، إذ کل معلول صادر عن علته، و الذنب ذنب الوجود نفسه کما قال صوفی: وجودک ذنب لا یقاس به ذنب و الذنب هنا احتجاب العرض عن الجوهر و قیامه بذاته و هذا خطأ وجودی فلسفی، و هو کفر باللّه، فما لم یرجع الإنسان إلى جوهره، و یعرف جوهره، فهو مذنب مشرک غافل عن الوجود الإلهی، و غافل عن حقیقته و حقیقه نفسه».

[۱۳] سوره مبارکه هود، آیه ۱۱۴٫

«وَ أَقِمِ الصَّلَاهَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَ زُلَفًا مِنَ اللَّیْلِ ۚ إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ ۚ ذَٰلِکَ ذِکْرَىٰ لِلذَّاکِرِینَ».

[۱۴] ابوعمرو اُوَیس بن عامر قَرَنی (شهادت ۳۷ق)، از تابعین و شهدای صفین. او در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای دیدار حضرت به مدینه آمد، اما موفق به دیدار او نشد. اویس با حضرت علی (علیه السلام) بیعت کرد و در جنگ صفّین در رکاب آن‌حضرت به شهادت رسید. اویس به زهد و پارسایی شناخته شده و او را یکی از زاهدان هشتگانه در میان تابعین خوانده‌اند. ابوعمرو اویس بن عامر بن جزء قرنی مرادی یمنی از تیره قَرَن، شاخه‌ای از قبیله یمانی بنی مراد بود. نام پدر او عامر و در برخی منابع انیس، خلیص یا عمرو هم آمده است.  اویس یکبار به مدینه آمد تا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ببیند ولی نتوانست و همان‌روز به یمن بازگشت. او در خلافت عمر بن خطاب و برپایی کوفه (۱۷ق) به این شهر آمد. و در ۳۷ق/۶۵۷م، سن ۶۷ سالگی، در جنگ صفین به‌همراه امام علی (علیه السلام) شرکت کرد و بدست نیروهای معاویه کشته شد.

قبری در ناحیه رقه در سوریه و نیز در جاهای دیگری همچون قبرستان باب‌الصغیر دمشق، اسکندریه و دیار بکر به قبر وی منسوب است. مزار منسوب به اویس در رقه، سمت چپ قبر عمار یاسر قرار دارد. و گنبد، بارگاه و صحن دارد. روی سنگی که نصف روی قبر را گرفته به خط کوفی نام اویس نوشته شده است. اویس در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، در یمن می‌زیست و هرگز موفق به دیدار آن حضرت نشد. او از راه شتربانی روزگار را با مادر پیر، نابینا و ناتوان خود سپری می‏‌کرد. زمانی که آوازه دعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را شنید، از مادرش درخواست کرد برای دیدن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه برود. مادرش به او اجازه داد ولی شرط کرد که بیش از نصف روز در آنجا نماند. اویس به مدینه سفر کرد ولی زمانی که به خانۀ پیامبر رسید، وی در خانه نبود. به خاطر قولی که مادر از او گرفته بود مدینه را به قصد یمن ترک کرد. زمانی که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به خانه بازگشت، فرمود: این نور کیست که در این خانه می‏‌نگرم؟ گفتند: شتربانی که اویس نام داشت به اینجا آمد و زود رفت. فرمود: این نور را در خانه ما هدیه گذاشت و رفت.

در ادبیات صوفیانه اشارۀ زیادی به احوال اویس شده است و در این میان حدیثی مشهور شده که به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) منسوب است بدین مضمون: «بوی بهشت از جانب یمن به مشام من می‌رسد». طبق روایتی، اویس در حالی که از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بسیار دور بوده، از احوال آن حضرت آگاهی می‌یافته است. امام علی(علیه السلام) در روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کند که ایشان در مورد اویس فرموده: او از حزب خدا و رسول اوست. مرگش به شهادت در راه دین خواهد بود، و گروه بسیاری به واسطه شفاعت او از آتش جهنم رهایی می‌یابند. بر اساس نقلی که عطار نیشابوری در تذکره الاولیاء آورده، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به اصحاب خود سفارش کرد سلام حضرت را به او برسانند، لباسش را به او داده و از او بخواهند تا در حق امت پیامبر دعا کند. بعد از وفات پیامبر، خلیفه دوم وی را در سرزمین عرفات دید و سفارش پیامبر را انجام داد. در قندهار، شهری در جنوب افغانستان، مکانی به‌نام زیارت خرقه شریف وجود دارد که گفته شده محل نگهداری همین لباس اهدایی پیامبر به اویس قرنی است. نزد شیعه امامیه، اویس قرنی به عنوان یکی از یاران امام علی (علیه السلام) مقامی ویژه دارد. شیخ مفید نام اویس را از جمله کسانی آورده است که با علی (علیه السلام) بیعت کرد.

در ۲۱ رمضان سال ۱۴۳۴ق /۶ مرداد ۱۳۹۲ش، همزمان با شب‌های قدر، گروه‌های تکفیری در سوریه که کنترل استان رقه را به دست گرفته بودند، با حمله خمپاره‌ای به حرم عمار یاسر و اویس قرنی، صحن آن را تخریب و با شلیک پیاپی موشک به دیوارهای حرم، بخش‌هایی از آن را منهدم کردند. در ۶ فروردین ۱۳۹۳ش/ ۲۴ جمادی‌الاول ۱۴۳۵ق گروه تروریستی تکفیری داعش با کارگذاشتن مواد منفجره، دو مناره مقبره عمار یاسر و اویس قرنی را تخریب کردند. داعش در مرحله بعد در ۲۵ اردیبهشت همان سال/ ۱۵ رجب ۱۴۳۵ق این زیارتگاه را به طور کامل تخریب کرد.

[۱۵] حسنعلی نخودکی اصفهانی (۱۲۷۹-۱۳۶۱ق)، عالم و عارف امامی قرن سیزدهم و چهاردهم هجری قمری، مشهور به داشتن کرامت و استجابت دعا. وی از محضر جهانگیرخان قشقایی، آخوند ملا محمد کاشی و سید محمد کاظم طباطبائی یزدی بهره برد و پس از آن، تهذیب نفس و ریاضت‌های شرعی را با نظر شخصیت‌هایی چون سید جعفر حسینی قزوینی و سید مرتضی کشمیری در پیش گرفت. او در کنار فلسفه، فقه، اصول، تفسیر و ریاضی، بر علوم غریبه هم تسلط داشت. وی صوفی مسلک بود و اعتقاد داشت صورت کامل تصوف در اسلام به ظهور رسیده است. حسنعلی مقدادی در ۱۵ ذی‌القعده ۱۲۷۹قمری/۱۲۴۲ شمسی در اصفهان به دنیا آمد. شهرت وی به نخودکی در اواخر عمر، به سبب اقامتش در نخودک، یکی از روستاهای اطراف مشهد بود. پدر او، علی اکبر مقدادی، فردی عامی و از کاسبان اصفهان و متصف به زهد و پارسایی بود. وی همچنین مرید محمدصادق تخت پولادی، از مشایخ سلسله چشتیه، و مشهور به استجابت دعا و کرامت بود. نخودکی در ۱۷ شعبان ۱۳۶۱ق (۸ شهریور، ۱۳۲۱ش) در ۸۲ سالگی در گذشت. پیکر وی با حضور بسیاری از اهالی مشهد تشییع و در صحن عتیق حرم امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد.

نخودکی گفته بود در زمان حیات خود، هنگامی که در یکی از حجره های صحن عتیق رضوی مشغول عبادت بود، کرامت و لطف ویژه امام رضا (علیه السلام) به زائران خود را شهود کرده و وصیت کرد در همان مکانی که امام را شهود کرده بود زیر پای زائران دفن شود. پدر حسن‌علی، وی را نیز نزد مرشدش برد و از او خواست تا تربیت و مراقبت از وی را برعهده بگیرد. حسنعلی از هفت سالگی تا یازده سالگی زیر نظر محمدصادق تخت پولادی به ریاضت شرعی مشغول شد. در ۱۲۹۰ق محمد صادق تختپولادی درگذشت و حسنعلی ۳ سال دیگر نیز به ریاضت پرداخت، چنانکه شب‌ها تا صبح بیدار می‌ماند و هر روز، روزه می‌گرفت. پس از آن برای بهره بردن از محضر سید جعفر حسینی قزوینی به شهرضا رفت. نخودکی تا سال ۱۳۱۱ق در کنار تهذیب نفس، به آموختن علوم دینی و ادبی، منطق، فلسفه، فقه، اصول و ریاضی، در حوزه علمیه اصفهان، حوزه علمیه مشهد و حوزه علمیه نجف پرداخت. او در نجف به دیدار عالم و زاهد مشهور، سید مرتضی کشمیری، رفت و مدتها با او ارتباط داشت و در تهذیب نفس، از راهنمایی‌های وی بهره برد.

نخودکی از ۱۳۱۱ تا ۱۳۱۴ق در مشهد اقامت گزید و به ریاضت‌های شرعی پرداخت و از درس استادانی همچون محمدعلی خراسانی (مشهور به حاجی فاضل)، سیدعلی حائری یزدی، حاج‌ آقا حسین قمی و عبدالرحمن مدرس استفاده کرد. وی در ۱۳۱۹ به شیراز سفر کرد و در آنجا به فراگرفتن طب و آموختن کتاب قانون نزد میرزا جعفر طبیب پرداخت. نخودکی در رمضان همان سال به بوشهر و از آنجا، از طریق دریا، به مکه رفت. وی چند بار دیگر نیز به نجف و اصفهان سفر کرد و سرانجام در ۱۳۲۹ق به مشهد رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند. نخودکی در مشهد بیشتر اوقات خویش را به عبادت، ریاضت، اعتکاف و زیارت قبور عرفا، مانند ابوعلی فارمدی، شیخ محمد کارَندِهی (مشهور به پیر پالان‌دوز) و شیخ محمد مؤمن گذراند. وی با وجود عبادت بسیار، گاه در فقه و اصول و ریاضیات، کتاب‌هایی چون شرح لمعه، معالم‌ الدین و خلاصه الحساب را تدریس می‌کرد. گفته شده است نخودکی به علوم غریبه نیز مسلط بود و در این رشته شاگردانی داشت. پاره‌ای از اوقاتِ او نیز صرف پاسخگویی به سؤالات طالبان سیر و سلوک و دادن دعا و دوا به گرفتاران و بیمارانی می‌شد که از شهرهای دور و نزدیک به او مراجعه می‌کردند. برخی از شاگردان و مریدان نخودکی عبارتند از: فرزندش علی مقدادی اصفهانی، عبدالنبی خراسانی، ذبیح‌الله امیر شهیدی، محمدحسین خراسانی، محمود حلبی، محمد احمدآبادی (مشهور به طبیب‌زاده)، سید علی رضوی، و ابوالحسن حافظیان.

سید شهاب الدین مرعشی نجفی و غلامرضا عرفانیان یزدی نیز ازشاگردان وی در حدیث و از جمله کسانی بودند که از او اجازۀ نقل حدیث گرفتند. آثار نخودکی را فرزند وی، مقدادی اصفهانی، در کتابی به نام نشان از بی نشان‌ها، در دو مجلد، به چاپ رسانده، که مشتمل است بر تعلیقه‌ای بر کتاب تذکره المتقین اثر شیخ محمد بهاری همدانی، نامه‌هایی به برخی از مریدان، تقریر برخی از مجالس وی و رساله‌هایی با موضوع‌های بیشتر عرفانی و اخلاقی همچون توحید، ولایت و محبت اهل بیت (علیهم السلام)، عشق و محبت، زهد و پارسایی، حقوق مسلمانان بر یکدیگر، دعا و شرایط استجابت آن، و اخلاص. نخودکی کتاب‌های ارشاد البیان و اسرارنامۀ عطار نیشابوری را تصحیح و در ۱۳۵۵ق و ۱۳۵۶ق در تهران به چاپ رساند. او همچنین کتاب ترجمه الصلاه، اثر ملا محسن فیض کاشانی، را به همراه تأویلاتی از خویش دربارۀ نماز، چاپ کرد. او گاهی شعر نیز می‌سرود. از نخودکی کرامت‌های بسیاری نقل شده است. برخی وی را قطب یا شیخ سلسله چشتیه معرفی کرده و لقب طریقتی وی را‌ بنده‌علی دانسته‌اند، اما وی کسی را به این سلسله دعوت نکرد. او به درویشان خاکسار نیز علاقه‌مند بود و بیشتر شب‌های جمعه به تکیۀ گنبد سبز، که محل اجتماع خاکساران بود، می‌رفت و با آنان معاشرت می‌کرد. از محمدتقی بهجت نقل شده است که ظاهراً شیخ حسنعلی از حاج آقا حسین بروجردی تقلید می کرده است و پسر حسنعلی نیز گفته است: پدرم مکرر وجوه شرعی به من می داد و من می بردم و به آقای بروجردی می دادم. اساس دستورهای سلوکی نخودکی به شاگردانش عبارت بود از: اهتمام فراوان به رعایت شرع، حلال بودن غذا، به‌جاآوردن نمازهای واجب در اول وقت، سعی در تحصیل حضور قلب. وی همچنین به بیداری در سحرها، مراقبه در طول روز و محاسبه نفس در شب بسیار توصیه می‌کرد.

بنا بر بعضی از نامه‌های نخودکی به شاگردانش، او اعتقاد داشته است که در زمان وی، عارف کامل و استادی که توانایی دستگیری از سالکان را داشته باشد، وجود ندارد. وی ضمناً مکرر اظهار می‌داشته است که کامل نیست و نمی‌تواند مرشد باشد و بنابراین، از سر ناچاری، برای کسانی که طالب بودند و اصرار داشتند، دستورهایی را از شخص‌‌ کاملی که موفق به درک او شده بود به طالبان می‌داد و مداومت بر آن‌ها را تا رسیدن به محضر یکی از عارفان کامل توصیه می‌کرد. وی همچنین تصوف را طریق وصول الی‌ الله (راه رسیدن به خدا) می‌دانست و از این‌رو اعتقاد داشت که تصوف مخصوص ‌‌اسلام نیست و در همۀ ادیان وجود دارد و طریقۀ همۀ انبیا و اولیا بوده، ولی صورت کامل آن در اسلام به ظهور رسیده است. او همچنین ظاهر تصوف را شریعت اسلام و باطن و حقیقت آن را اتصال با ولایت، یعنی ایمان به ولایت امام علی (علیه السلام) و جانشینان وی می‌دانست.‌ بنابراین، از نظر وی قطب کسی است که رشتۀ اجازۀ وی به علی و فرزندان معصوم وی اتصال داشته باشد تا بتواند راهنمایی دیگران را بر عهده بگیرد و آنکه به ولایت متصل نیست، اگرچه ظاهر اعمالش با شرع نبوی مطابقت داشته باشد، از اسلام و تصوف بهره‌ای ندارد. زندگانی نوع انسان‌های غیر عادی که غالباً با کرامات و حوادث عجیب و غریب همراه است، خالی از نقد و تجزیه وتحلیل نیست. زندگانی نخودکی و کرامات و حوادث منسوب به وی نیز مورد نقد و ارزیابی های مختلف قرار گرفته است که برخی از آنها بر مبنای انکار هر گونه حادثه و کرامت از سوی انسان‌های عادی و غیر معصوم است و برخی از نقدها نیز متوجه پاره‌ای از مصادیق و نمونه هایی است که باور پذیری اش مشکل‌تر است. البته برخی نیز بر این باورند که با همه داستان‌هایی که در اطراف عبادت‌های طولانی و تهجدهای شگفت‌آور وی نقل شده، امر مسلّم آن است که او هرگز در این مسیر، از مسیر شرع خارج نشد و ریاضت‌هایش همگی بر مبنای توصیه‌های معصومین (علیهم السلام) و اولیای الهی بود. برخی از صاحب نظران هم یکی از نقدهای جدّی که متوجه نخودکی است این می دانند که عارف نباید از نزول مشیّت حقّ در همه مراتب ظهور با اختلاف مظاهر به امر دیگری بپردازد و خود را در دسترس عوام ‌النّاس قرار دهد و به میل و دلخواه مردم که با عقول ضعیفه و ناقصه خود که چه بسا خلاف مشیّت و مصلحت حکیمانه حضرت حقّ است و حَدِّ یَقِفی (حد ومرز و نقطه پایانی) ندارد حرکت کند. این گونه نقدها بیشتر متوجه این بخش از زندگانی مرحوم نخودکی است که وی نوعاً و غالباً با کار و توصیه ساده‌ای و یا خوراکی بسیار کمی مانند قند یا کشمش تلاش برای شفای بیماری بیماران مختلف داشته است. البته برخی بر این باورند که مرحوم نخودکی خود نیز از پاره ای از کارهایش همانند تلاش برای شفای بیماران مخصوصاً در سال های پایانی عمر پشیمان بوده است.

[۱۶] محمدحسین غروی اصفهانی، مشهور به کمپانی (۱۲۹۶-۱۳۶۱ق) فقیه، اصولی و فیلسوف قرن چهاردهم. او در کنار آقاضیاء عراقی و میرزای نایینی، یکی از سه مکتب اصولی در شرح و بسط مکتب اصولی آخوند خراسانی را ایجاد کرده است. کتاب نهایه الدرایه از مهمترین آثار او در اصول فقه و در شرح کفایه الاصول آخوند خراسانی است. تلاش او برای تغییر در باب‌های علم اصول با مرگ او ناتمام ماند. دیوان کمپانی در مدح و رثای اهل بیت از آثار اوست. تخلص او در شعر «مفتقر» است. محمدحسین اصفهانی، فرزند محمدحسن اصفهانی نخجوانی، در ۲ محرم سال ۱۲۹۶ق در نجف متولد شد. پدرش اصالتاً نخجوانی بود و پس از امضای قرارداد ترکمانچای نخست به تبریز و سپس به اصفهان مهاجرت کرد و سپس به کاظمین رفت. پدرش از تجار مشهور کاظمین بود. او دوست داشت محمدحسین راه او را در تجارت ادامه دهد؛ اما محمدحسین با توسل به امام کاظم (علیه السلام) رضایت پدر را به دست آورد و در حدود بیست سالگی برای تحصیل علم راهی حوزه علمیه نجف شد. وی به سبب شغل پدرش به «کمپانی» مشهور بود. گفته شده است وی از این نام ناخشنود بود. با این حال، دیوان اشعار او در یکی از چاپ‌ها به نام دیوان کمپانی منتشر شده است. محمدحسین غروی اصفهانی در ۵ ذی‌الحجه سال ۱۳۶۱ق درگذشت. پیکر او در حجره‌ای متصل به گلدسته شمالی ایوان طلای حرم امیرالمؤمنین، نزدیک مقبره علامه حلی به خاک سپرده شد. درگذشت او یک هفته پس از وفات آقاضیاء عراقی بود.

[۱۷] کنز الفوائد، جلد ۱، صفحه ۶۱.

«وَ قَالَ: اَلدَّهْرُ یَوْمَانِ یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ فَإِنْ کَانَ لَکَ فَلاَ تَبْطَرْ وَ إِنْ کَانَ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ فَکِلاَهُمَا عَنْکَ یَمْضِى».

[۱۸] مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، امام صادق(علیه السلام)، مؤسسه الأعلمی، بیروت، ۱۴۰۰ قمری، چاپ اول، ص ۱۳۸، الباب الرابع و الستون (فی الزهد).

[۱۹] سوره مبارکه حدید، آیه ۲۳٫

«لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَکُمْ وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ ۗ وَ اللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ».

[۲۰] سوره مبارکه حدید، آیه ۲۲٫

«مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لَا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ».

[۲۱] منیهُ المرید، صفحه ۱۲۳٫

[۲۲] الخصال، جلد ۱، صفحه ۲۴۲.

«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ اَلْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ اَلسَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَنِ اَلنَّوْفَلِیِّ عَنِ اَلسَّکُونِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : مِنْ عَلاَمَاتِ اَلشَّقَاءِ جُمُودُ اَلْعَیْنِ وَ قَسْوَهُ اَلْقَلْبِ وَ شِدَّهُ اَلْحِرْصِ فِی طَلَبِ اَلرِّزْقِ وَ اَلْإِصْرَارُ عَلَى اَلذَّنْبِ».

[۲۳] سوره مبارکه طارق، آیه ۹٫

[۲۴] نهج البلاغه، حکمت ۱۹۳؛ انجام کارها هنگام تمایل دل.

«وَ قَالَ (علیه السلام): إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَهً وَ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا، فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ».

[۲۵] همان.

[۲۶] همان.

[۲۷] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۸، صفحه ۲۲۱.

«کَمَا رُوِیَ عَنِ اَلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: إِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ أَلاَ فَتَعَرَّضُوا لَهَا».

[۲۸] اللهوف ابن طاووس، ص ۱۹۸.

«یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ بِها *** قُتِلَ الْحُسَیْنُ فَأَدْمُعی مِدْرارُ

اَلْجِسْمُ مِنْهُ بِکَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ *** وَالرَّأسُ مِنْهُ عَلَى الْقَناهِ یُدارُ».

[۲۹] منتهی المقال، ج ۲، ص ۷۰؛ تذکره الشهداء، ص ۴۴۳٫

[۳۰] حدیث منسوب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و شعاری که از سوی وابستگان به رژیم داده می‌شد تا اسرائیل (وبهاییت) نیز چون کشورهای مسیحی تلقی گردیده و به رسمیت شناخته شود. امام خمینی این سخن را مخالف نص صریح قرآن و اسلام دانستند.

«الکُفرُ کلُّه ملَّهٌ واحِدهٌ، وإنَّما یَختَلِفُ فی صُوَرِه؛ فجَمیعُهم یَفْتری على اللهِ الکَذِبَ، ویُشرِکُ به ما لم یُنزِّلْ به سُلْطانًا، ومِن أقبَحِ مَقالاتِ المُشرِکینَ قَولُ النَّصارى: إنَّ للهِ ولَدًا، تعالَى عن ذلک عُلوًّا کَبیرًا، وقَولُ مُنْکِری البَعثِ. وفی هذا الحَدیثِ القُدسیِّ الَّذی یَرْویه رَسولُ اللهِ صلَّى اللهُ علیه وسلَّمَ عن ربِّه عزَّ وجلَّ، یقول ربُّ العزَّهِ: «کَذَّبَنی ابنُ آدَمَ، ولم یکُنْ له ذلک، وشتَمَنی، ولم یکُنْ له ذلک»، أی: لم یکُنْ له حقٌّ فی ذلک، والتَّکذیبُ هو اتِّهامُ المُتکلِّمِ أنَّ خَبَرَه خِلافُ الواقِعِ، فأمَّا تَکْذیبُ ابنِ آدمَ للهِ تعالَى فزَعْمُه أنَّ المَوْلى سُبحانَه وتعالَى لا یَقدِرُ أنْ یُعیدَه مرَّهً أُخْرى بعْدَ مَوتِه، وهو القادرُ على ذلک سُبحانَه، وقد أخبَرَ اللهُ تعالَى أنَّه کما بَدأَ الخَلقَ سیُعیدُه مرَّهً أُخْرى، وهو على کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ، فقال تعالَى: {کَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْدًا عَلَیْنَا إِنَّا کُنَّا فَاعِلِینَ} [الأنبیاء: ۱۰۴]. والشَّتمُ هو وَصفُ الشَّخصِ بالنَّقائصِ والمَعایبِ، وأمَّا شَتمُ ابنِ آدَمَ للهِ فهو نِسبهُ الولَدِ له سُبحانَه وتعالَى، ویُعَدُّ هذا شَتْمًا فی حقِّ اللهِ تعالَى؛ إذ إثْباتُ الولَدِ إنَّما یکونُ عن والدهٍ تَحمِلُه، ثمَّ تَضَعُه، ویَستَلزِمُ ذلک سَبْقَ النِّکاحِ، والنَّاکحُ یَستَدْعی باعثًا له وحاجهً تَطلُبُ ذلک، واللهُ سُبحانَه وتعالَى مُنَزَّهٌ عن جَمیعِ ذلک، وممَّن قال بهذا الیَهودُ والنَّصارى، وادِّعاؤُهم أنَّ للهِ وَلدًا، سُبحانه وتعالى عن ذلک عُلوًّا کَبیرًا؛ فإنَّ الیَهودَ قالوا: عُزَیرٌ ابنُ اللهِ، والنَّصارى قالوا: عِیسى ابنُ اللهِ، ویَشمَلُ کذلک مَن قال مِن العَربِ: المَلائکهُ بناتُ اللهِ. ثمَّ قال اللهُ تعالَى: «فسُبْحانی أنْ أتَّخِذَ صاحِبهً أو ولَدًا!»، أی: تَنْزیهًا وتَطْهیرًا وتَعْظیمًا لی؛ تَنزَّهْتُ عنِ اتِّخاذِ الزَّوْجهِ أوِ الولَدِ، فنَزِّهونی عن ذلک، تعالَى اللهُ عمَّا یَقولُ الظَّالِمونَ عُلوًّا کَبیرًا. وقد ردَّ اللهُ على مَن زعَمَ أنَّه لا یُعیدُ الخَلقَ، وعلى مَن زعَمَ أنَّ له ولَدًا، فی أکثَرَ مِن آیهٍ فی کتابِه، منها قولُه: {وَیَقُولُ الْإِنْسَانُ أَإِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا} إلى قولِه: {لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئًا إِدًّا} [مریم: ۶۶ – ۸۹]. وفی الحَدیثِ: حِلمُ اللهِ سُبحانَه على مَن تَطاوَلَ على مَقامِه العَلیِّ منَ البشَرِ، وإمْهالُه سُبحانَه لهم».

[۳۱] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.