پس از ساعت ۱۲ شب دگیر کسی او را در چادر نمیدید. او میرفت تا نماز شبش را بخواند. کنار در چادر میخوابید تا بتواند بدون سر و صدا از جایش بلند شود و به میعادگاهش برود. اصلاً دوست نداشت کسی او را در حال نماز شب خواندن ببیند. چون میترسید ریا شود و چون نمیخواست کسی به خلوت او با خدا نزدیک شود، هر وقت احساس میکرد که کسی توی چادر بیدار است، دوباره میخوابید. بارها بچههایی که خودشان را به خواب زده بودند که از بیدار شدنهای شبانهی او سر درآورند، او را دیده بودند که با چه احتیاطی از چادر بیرون میرود. بارها افرادی حریم خلوت او را پیدا کرده بودند و شهید پایدار را دیده بودند که در خلوتترین محل و در تاریکترین جایی که میشد از نگاه دیگران و توجه اطرافیان دور ماند، نماز میخواند و با ناله و گریه با خدا راز و نیاز میکند. بارها بچهها از او پرسیده بودند: «برادر پایدار چرا هر وقت نیمه شب از خواب بیدار میشویم، توی چادر نیستی؟»
و شهید پایدار که به چادرها هم سرکشی میکرد، جواب میداد: «خوب وظیفهی فرماندهی گردان است که به همه جا سرکشی کند و از امنیت و درستی اوضاع با خبر شود.»
ولی چشمهای قرمزش که از شدت اشک ریختن و گریه پُف کرده بودند، او را لو میدادند. در تمام مدتی که من با او بودم، نماز شبش را ترک نکرد و همیشه هم با وضو بود. برای هر کاری وضو میگرفت. وقتی میخواست به شناسایی برود، وضو میگرفت. وقتی میخواست تمرینات صبحگاهی را شروع کند، وضو میگرفت. حتی برای سخنرانی، حتی برای غذا خوردن.
رسم خوبان ۲۱- عبادت و پرستش، ص ۶۴ و ۶۵٫ / گردان نیلوفر، ص ۸۴ – ۸۳٫
پاسخ دهید