بحث و گفتگو بر سر مسئله خلافت و جانشینی رسول گرامی اسلام، در شمار مباحثی است که از نخستین ساعات درگذشت نبی مکرّم اسلام در میان مسلمانان مطرح بوده و در طی چهارده قرن که از درگذشت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌گذرد، همواره مطمع نظر متکلمان و مورخان و سایر دانشمندان فریقین بوده است. از آن تاریخ تاکنون، چه توسط دانشمندان مسلمان و چه توسط نویسندگان سایر ادیان و ملل، هزاران کتاب و رساله و مقاله در این باره به رشته تحریر در آمده است. بدینسان این موضوع، همواره به عنوان موضوعی زنده و مهم، نقش تعیین کننده ای در اعتقاد و عمل امت اسلامی ایفا نموده است.
گرچه در روزهای نخست درگذشت نبی اکرم (صلی الله علیه واله) به دلیل فضای خشن و آشفته‌ای که توسط جناح حاکم بر جامعه نو پای اسلامی سایه گسترده بود، و نیز به دلیل وجود سپاه جرّاری از جاعلان حدیث و وجود علل و عوامل دیگر، شرایط به گونه ای بود که تشخیص حق از میان آن همه گرد و غبار برخاسته از جَوَلان باطل، آن هم برای مردم مسلمانی که به تازگی از بندهای جهل رهیده و به وادی توحید قدم نهاده بودند، چندان کار ساده‌ای نبود.

 


اکنون که تا حدودی آن گرد و غبارها فرو نشسته و علوم مختلف اسلامی و بخصوص علم حدیث، مدوّن گشته و با پیشرفت ابزار چاپ و نشر، زمینه‌های نشر و گسترش علوم، بیش از پیش فراهم شده و دست یابی به منابع گوناگونِ مذاهب مختلف اسلامی آسان گشته است، بهتر می‌توان در این زمینه به بحث و گفتگو پرداخت و به داوری نشست.
مخالفان اهل بیت (علیهم السّلام) از همان روزهای نخست برنامه‌های وسیعی سامان دادند تا بتوانند با سر پوش نهادن بر حقایق، از انتقال آثار حقانیت اهل بیت (علیهم السّلام) به نسل‌های بعد جلوگیری کنند. برای نیل به این هدف، برنامه های وسیعی سامان دادند که گرفتن بیعت از همه مسلمانان و ممانعت از کتابت احادیث رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، و به دنبال آن ایجاد سپاه قهاری از جاعلان حدیث، و فضیلت تراشی برای این و آن، از آن جمله بود.

 


سیاست جناح حاکم و طرفدارانشان در این راستا هرگز متوقف نشد، بلکه آن مقدار از اسناد و مدارکی که می‌توانست افشا کننده اقدامات نادرست آنان باشد، و از سده‌های نخستینِ اسلامی سالم مانده بود، در سده‌های بعد توسط حافظان و کاتبان حدیث و… که اکثریت آنان را پیروان سیاست «ثقیفه» تشکیل می‌دادند مورد تعرض و دست اندازی قرار گرفت. رسالت اینان در ادامه آن خط سیر، این بود که کار ناتمام پیشینیان خویش را کامل کنند؛ لذا کوشیدند تا آثار اندکِ برجای مانده از گذشته را که می‌توانست به عنوان اسنادی علیه دست اندرکاران ثقیفه به کار رود، از راههای گوناگون نابود سازند. لکن علی رغم آن همه تلاش هنوز اسناد و مدارک فراوانی در گوشه وکنار کتابها و منابع تاریخ و تفسیر و حدیث آنان می‌توان یافت که استفاده صحیح از آن می‌تواند ما را در جهت آشکار ساختن چهره حقیقت بخوبی یاری دهد.
در این نوشته در پی آنیم، تا ببینیم درباره امامان و جانشینان دوازده گانه پیامبر(صلی الله علیه واله) در آثار و منابع اهل سنت چه شواهد و آثاری برجای مانده و به چه کار می‌آید. در این نوشتار محور بحث ما را آن دسته از احادیث رسول خدا (صلی الله علیه واله) تشکیل می‌دهد، که آن حضرت در آنها به عدد جانشینان خود اشاره نموده، و آنان را دوازده تن اعلام داشته‌اند.

 


احادیث مورد نظر در منابع اهل سنت


احادیثی که درباره جانشینان پیامبر(صلی الله علیه واله) وارد شده و عدد خلفای بعد از رسول خدا را دوازده تن معرفی می‌کند، چه از نظر تعداد و چه از حیث محتوا از کثرت و تنوع فراوانی برخوردار است، به گونه‌ای که بحث مبسوط درباره آنها در این مجال نمی گنجد.
در این فرصت تنها بحث کوتاه و فشرده‌ای در این باره ارائه می‌دهیم، بنابراین ناچاریم در هر بخشی از بحث به ذکر نمونه هایی اکتفا کنیم.
اکنون نظری به منابع اهل سنت افکنده و به بررسی و نقد احادیث مورد نظر می‌پردازیم:


۱ –
 حافظ ابو عبدالله بخاری در کتاب صحیح خود از طریق جابر بن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل می‌کند که فرمود:
یکون اثنی عشر امیراً، فقال کلمه لم اسمعها فقال ابی انه قال: کلهم من قریش؛[۱]
[پس از من] دوازده امیر خواهند بود. سپس پیامبر سخنی فرمود که آن را نشنیدم. پدرم گفت: رسول خدا فرمود: همه آنان از قریش‌اند.
۲ –
 مسلم نیز در صحیح خود از طریق جابر بن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل می‌کند: لایزال الاسلام عزیزا الی اثنی عشر خلیفه، کلهم من قریش.[۲]
۳ –
 ترمذی در سنن خود از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل می‌کند:
یکون من بعدی اثنا عشر امیراً، کلهم من قریش.[۳]
۴ –
 حافظ ابی داود سجستانی در سنن خود از جابر بن سمره نقل می‌کند که گفت: از رسول خدا(صلی الله علیه واله) شنیدم می‌فرمود:
لایزال هذا الدین قائماً حتی یکون علیکم اثنا عشر خلیفه کلهم تجتمع علیه الامه. فسمعت کلاماً من النبی(صلی الله علیه واله) لم افهمه، قلت لاَبی ما یقول؟ قال: کلهم من قریش.[۴]
۵ –
 احمد حنبل نیز در مسند از طریق جابر بن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل می‌کند: یکون لهذه الامه اثنا عشر خلیفه.[۵]
۶ –
 حاکم نیشابوری در مستدرک از عون بن ابی جحیفه از پدرش از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل می‌کند: لایزال امر امتی صالحاً حتی یمضی اثنا عشر خلیفه، کلهم من قریش.[۶]
۷ –
 سیوطی از طریق جابر بن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل می‌کند:
لایزال هذا الامر عزیزاً یُنصرون علی من ناواهم علیه، اثنا عشر خلیفه، کلهم من قریش.[۷]
۸ –
 خطیب بغدادی از طریق جابر بن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل می‌کند: یکون بعدی اثنا عشر امیراً، کلهم من قریش.[۸]
۹ –
 طبرانی از طریق جابر بن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل می‌کند:
لایزال هذا الدین عزیزاً منیعاً الی اثنا عشر خلیفه، کلهم من قریش.[۹]
۱۰ –
 ابو نعیم از طریق جابر از رسول خدا نقل می‌کند: یکون من بعدی اثنا عشر خلیفه، کلهم من قریش.[۱۰]
۱۱ –
 صاحب التاج از طریق جابر از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل می‌کند:
لایزال الاسلام عزیزاً الی اثنی عشر خلیفه، کلهم من قریش.[۱۱]
۱۲ –
 بیهقی از طریق جابر از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل می‌کند:
لایزال هذا الدین قائماً حتی یکون علیکم اثنا عشر خلیفه کلهم تجتمع علیهم الامه، کلهم من قریش.[۱۲]
۱۳ –
 متقی هندی از طریق انس از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل می‌کند:
لن یزال هذا الدین قائماً الی اثنی عشر من قریش، فاذا هلکوا ماجت الارض باهلها.[۱۳]
۱۴ –
 نیز در منتخب کنزل العمال از طریق ابن مسعود از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل شده است:
یکون لهذه الامه اثنا عشر قیّماً لایفرهم من خذلهم، کلهم من قریش.[۱۴]
۱۵ –
 حنفی قندوزی از طریق جابر بن سمره از رسول اکرم(صلی الله علیه واله) نقل می‌کند:
بعدی اثنا عشر خلیفه، کلهم من بنی هاشم.[۱۵]
نیز از جابرنقل می‌کند که رسول خدا(صلی الله علیه واله) فرمود:
انا سید النبیین، وعلی سید الوصیین، وان اوصیائی بعدی اثنا عشر، اوّلهم علی وآخرهم القائم المهدی.[۱۶]
احادیث یاد شده در منابع اهل سنت به صورت گسترده‌ای انعکاس یافته و مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفته است.

 

 


سابقه تاریخی بحث


درباره این سلسله از احادیث رسول خدا(صلی الله علیه واله) از همان سده‌های نخست هجری همواره گفتگوهایی میان عالمان فریقین، بلکه در میان عالمان اهل سنت نیز وجود داشته است. در سده‌های بعد نیز حافظان و مفسران حدیث وقتی به این گونه احادیث بر می‌خورده‌اند، هرکسی به نوعی در این باره، به چاره جویی پرداخته و تلاش کرده است تا برای حل و فصل آنها توجیه مناسبی ارائه کند.
نخستین اقدامات چاره اندیشانه در این رابطه به عصر صحابه باز می‌گردد، باید دانست که حساسیت دانشمندان اهل سنت در مورد این مسئله کاملاً بجا و قابل درک است. این بحث یکی از مباحثِ حیاتی امت اسلامی است؛ چرا که پیروان محمد(صلی الله علیه واله) در طی این بحث است که می‌خواهند جانشینان رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه واله) را بشناسند و مقتدای خود قرار دهند.
بنابراین، اگر دانشمندان اهل سنت در این باره پاسخ قابل قبولی ارائه ندهند، شالوده باورهای آنان در مورد مسئله خلافت فرو خواهد ریخت، در عین حال دانشمندان اهل سنت در حلّ این مشکل کاری از پیش نبرده و به موفقیتی دست نیافته‌اند. اکنون بر آنیم تا تعدادی از این اظهار نظرهای چاره اندیشانه را ذکر نموده و سپس به ارزیابی آن بپردازیم.

 

 

اظهارات چاره اندیشانه دانشمندان اهل سنت درباره این احادیث


در بررسی نظرات دانشمندان اهل سنت نیز بنا بر اختصار است، و تنها به ذکر چند نمونه از این اظهار نظرها اکتفا می‌کنیم. پس به گذشته باز می‌گردیم و بحث را از عصر صحابه آغاز می‌کنیم.
۱ –
 عبداللّه بن عمر
از عبدالله بن عمر نقل شده که روزی درباره خلافت اسلامی سخن می‌گفت، او در همین رابطه به بحث خلفای دوازده گانه بعد از رسول خدا پرداخت که چنانکه در روایت آمده، همگی آنان از قریش‌اند.
وی سپس خلفای دوازده گانه رسول گرامی اسلام را به این ترتیب نام می‌برد:
۱ –
 ابوبکر
۲ –
 عمر
۳ –
 عثمان
۴ –
 معاویه
۵ –
 یزید
۶ –
 سفاح
۷ –
 منصور
۸ –
 جابر
۹ –
 امین
۱۰ –
 سلام
۱۱ –
 مهدی
۱۲ –
 امیرالعصب[۱۷]


و می‌افزاید که همه آنها صالح‌اند و نظیرشان یافت نمی‌شود!
در صورت حدیث عبداللّه عمر، نکاتی قابل ذکر است:
الف ـ نخست اینکه ایشان، معاویه و یزید و منصور را ازجانشینان پیغمبر دانسته، امّا از امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) ، پسر عم، داماد و برادر رسول خدا (صلی الله علیه واله) سخنی به میان نیاورده است، در حالی که تمام امت اسلامی، آن حضرت را خلیفه و جانشین پیامبر می‌دانند. شیعیان آن حضرت را خلیفه بلا فصل پیامبر می‌دانند واهل سنت نیز ایشان را ـ گرچه در مراتب بعد ـ جانشین پیامبر می‌دانند امّا گویا عبدالله عمر از اجتماع امت اسلامی کناره گیری کرده و نظر آنان را نمی‌پذیرد. شواهد و قرائنی نیز در زندگی او یافت می‌شود که بیانگر این واقعیت است؛ مثلاً اینکه او از سر خصومتی که با امیرالمؤمنین(علیه السّلام) داشت، با آن حضرت بیعت نکرد و از بیان فضایل وی نیز خود‌داری نمود. ولی در عوض با یزید بن معاویه بیعت کرد و رهبری او را به عنوان خلیفه پیغمبر(صلی الله علیه واله) پذیرفت!
براستی چه شباهتی میان اعتقاد و عملِ یزید با پیامبر خدا(صلی الله علیه واله) وجود داشته که عبدالله عمر او را به عنوان جانشین پیغمبر خدا می‌پذیرد، ولی امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را به عنوان جانشین آن حضرت نمی‌پذیرد؟
ب‌ـ چنانکه می‌دانیم، پیامبر خدا(صلی الله علیه واله) پرچم دار عدالت و ارزشهای الهی و انسانی و نمونه کامل ایمان و تقواست، و یزید مظهر فساد و ظلم و نمونه مجسّم همه رذائل انسانی است و چنین فردی نمی تواند جانشین پیغمبر خدا باشد؟ معاویه و منصور و… نیز چنین اند و دست کمی از یزید ندارند بلکه از او بدترند.
ج‌ـ ایشان، «جابر» و «سلام» و «امیرالعصب» را از جانشینان پیامبر معرفی نموده است. اینک این سؤال مطرح است که:
اینان کیانند؟ اصل و نسبشان چیست؟ آیا جزء خلفای اموی‌اند یا عباسی؟ در چه عصر می‌زیسته‌اند؟ تاریخ زندگی آنان را کدام یک از مورخان به رشته تحریر در آورده است؟ در چه تاریخی به حکومت دست یافته و در چه نقطه‌ای از جهان، سمت جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) را عهده دار بوده‌اند؟ از عملکردشان در آن دوران چه اطلاعاتی در دست است؟ و آیا اصولاً چنین افرادی وجود خارجی داشته‌اند یا اینکه وجودشان از نوع وجود ذهنی و آن هم تنها در ذهن عبدالله عمر بوده است؟
د‌‌ـ چنانکه می‌دانیم، خلافت از زمان یزید بن معاویه در سال ۶۴ هجری تا زمان «سفاح» در سال ۱۳۲ هجری قطع می‌شود، و امت اسلامی در طول این مدت مهمل و بدون سرپرست باقی می‌ماند. لابد به نظر عبدالله عمر، مردم مسلمانی که در طول این شصت و هشت سال می‌زیسته‌اند نیاز به رهبر نداشته‌اند! در حالی که خود او از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل می‌کند که:
من مات بغیر امام مات میته جاهلیه.[۱۸]
بدین ترتیب آیا مرگ کسانی که در طول این مدت مرده اند. از نوع مرگ جاهلیت نخواهد بود؟ نیز ابن حزم است که می‌گوید: برای مسلمان روانیست که دو شب را بدون آنکه بیعت امامی بر عهده اش باشد سپری گرداند.[۱۹]
هـ‌ـ از اینها که بگذریم، منصور ستمگر چه شخصیتِ برجسته ای دارد که رسول خدا(صلی الله علیه واله) به خلافتش نسبت به مسلمانان تصریح نماید؟ نیز چرا عمر بن عبدالعزیز که بهترین خلیفه اموی بوده به جای یزید معرفی نشده است؟ و چرا شرابخواری چون یزید و معاویه باید لباس خلافت اسلامی را بپوشند، ولی عمر بن عبدالعزیز ومعاویه بن یزید ـ که چهل روز لباس خلافت را پوشید و سپس کند و دور انداخت ـ حق ندارند آن را بپوشند و مورد تصریح قرار گیرند؟ در صورتی که بسیاری از ائمه حدیث، چنانکه در تاریخ ابن کثیر[۲۰] و تاریخ الخلفاء[۲۱] سیوطی آمده، تصریح به خلافت و عدالتِ عمر بن عبدالعزیز کرده و او را از خلفای راشدین دانسته‌اند.

 


و‌ـ متن حدیث گواه صادقی بر ساختگی بودن آن است، زیرا خلیفه‌ای که بشارت آمدنش داده می‌شود، اگر چون معاویه پسر هند باشد و یا چون «جابر» و «سلام» و «امیرالعصب» وجود خارجی نداشته باشند معلوم است که چنین خبری ساختگی و دروغ است.
گذشته بر این، وقتی رسول خدا(صلی الله علیه واله) فرمود: «خلفای پس از من دوازده نفرند»، به طور قطع به افراد مشخصّی نظر داشته است؛ چرا که در غیر این صورت چه تفاوت می‌کند که عدد آنان دوازده تن باشد یا بیشتر و کمتر. از این گذشته، پیامبر(صلی الله علیه واله) فصیح ترین مرد عرب است و مشکل است باور کنیم که فصیح ترین فرد روزگار خود[۲۲] و یا همه روزگاران، سخنی بگوید که در مخاطبانش ایجاد سؤال کند، ولی این گوینده فصیح، آنان را برای همیشه در انتظار نگهدارد و به سؤالاتشان پاسخ ندهد! نیز نمی‌توان باور کرد که این گوینده فصیح و معصوم که ریزترین مسائل مورد نیاز جامعه اسلامی را به صراحت بیان نموده، در مورد چنین مسئله مهم و سرنوشت سازی، سخن را مجمل بیان کند و تفسیر و تعیین مصادیق آن را به عالمان دربار سلاطین اموی وعباسی و… واگذار کند، تا آنان براساس تمایلات نفسانی خود به تفسیر سخن پیامبر بپردازند و هر کسی را که خواستند انتخاب کنند و به عنوان جانشینان رسول خدا معرفی نمایند، و هرکسی را نخواستند یا سیاست روز اقتضا نکرد رد کنند، گرچه مورد توجه خاص رسول اکرم(صلی الله علیه واله) باشد؟
گذشته بر این، صحابه و یاران رسول خدا(صلی الله علیه واله) که درباره ریزترین مسائل از آن حضرت سؤال می‌کردند، وقتی مسئله ای چنین مهم را از پیامبر گرامی نشنیدند چرا از رسول(صلی الله علیه واله) خدا درباره جانشینان آن حضرت سؤال نکردند؟ بخصوص که آنان با همه وجود، این حقیقت را لمس کرده بودند که عزت مسلمانان، مرهون رهبری شایسته پیامبر است.
به طور قطع صحابه بارها در این باره از پیامبر(صلی الله علیه واله) سؤال کرده‌اند اما مصالحِ سیاسی و اجتماعی حافظان حدیث یا به تعبیر بهتر، مصالح و منافع حکام اموی و عباسی اقتضا نکرده تا این بخش از فرمایشات نبی مکرّم اسلام را در آثار خود ذکر کنند.

 


سیوطی به نقل از «احمد» و «بزاز» از «ابن مسعود» چنین نقل می‌کند:
از پیامبر(صلی الله علیه واله) در مورد عدد خلفایی که بر این امت حکومت می‌کنند سؤال شد، حضرت فرمود: دوازده نفرند به عدد نقبای بنی اسرائیل.[۲۳]
نیز دانشمند دیگر اهل سنت، حنفی قندوزی از طریق ابن عباس حدیثی را نقل می‌کند که براساس آن از رسول خدا درباره جانشینان وی سؤال شده و حضرت در پاسخ از تک تک آنان نام برده‌اند که اوّل آنان علی(علیه السّلام) و آخرشان مهدی است.[۲۴]
زـ خلفای دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه واله) ادامه دهنده خط رسالت و رهبران امت اسلامی‌اند، و امت اسلامی اختصاص به مردم مسلمانی که در عصر خلفای راشدین و سلاطین اموی و اوایل دوران شاهان عباسی می‌زیسته‌اند ندارد، بلکه مردم مسلمانی که در سده های بعد زندگی کرده و می‌کنند نیز از امت محمد(صلی الله علیه واله) به حساب می‌آیند. بنابراین معقول نیست که افرادی خواسته باشند خلفای دوازده گانه پیامبر را به آن عصر اختصاص دهند.
احادیث متعددی نیز وجود دارد که این معنا را تأیید می‌کند. مانند آنچه احمد حنبل در مسند از رسول خدا نقل کرده که فرمود: «یکون لهذه الامه اثنا عشر خلیفه»[۲۵]، که نشان می‌دهد خلفای دوازده گانه، به زمان و مردم خاصی اختصاص نداشته، بلکه متعلق به تمام امت اسلامی، درهمه اعصار و قرون است.

 


در این باره احادیثِ متعدد دیگری نیز هست که مواردی از آن خواهد آمد.
ح‌ـ در متن حدیث نیز بنابر نقل «ابوداود سجستانی» به جمله کلهم تجتمع علیه الامه بر می‌خوریم که توجیهات دانشمندان اهل سنت را درباره این حدیث نفی می‌کند، از این جمله استفاده می‌شود که یکی از ویژگیهای جانشینان دوازده‌گانه رسول خدا(صلی الله علیه واله) این است که همه امت درباره آنان وحدت نظر داشته و آنها را به جانشینی پیامبر پذیرفته‌اند، در حالی که می‌دانیم خلفای اهل سنت، نه در عصر خود و نه در عصرهای بعد، هیچ گاه مورد قبول همه امت اسلامی نبوده اند، چرا که اوّلاً: در عصر خود حاکمان اموی و عباسی هزاران انسان بی گناه از میان شخصیتهای برجسته اسلامی بسر می‌برده‌اند و هزاران نفر دیگر نیز توسط آنان به قتل رسیده‌اند. آنچه این افراد را به چنین سرنوشتی دچار ساخته بود، مخالفت آنان با حکومت آن حکام بود. همچنین امامان شیعه که همگی آنان از اهل بیت و فرزندان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) هستند، به دست همین خلفا به شهادت رسیده‌اند. و شهادت آنان نیز به این دلیل بود که نه تنها حکام اموی و عباسی را قبول نداشتند، بلکه همواره با آنان در حال مبارزه بودند.
گذشته بر این، مسئله بیعت و انتخاب آزادانه مردم برای هیچ یک از حاکمان اموی و عباسی تحقق نیافته است، چرا که خلافت در میان آنان موروثی بوده است. در این صورت، بیعت مردم امری صوری و ظاهری بیش نبوده است.
ثانیاً: این مسئله در میان اهل سنت نیز مورد اختلاف است؛ زیرا توجیهات آنان متناقض بوده و هرکس در این باره، چیزی گفته و نظر جدا از نظر دیگری ارائه نموده است. این اختلاف آرا نشان می‌دهد که جانشینان دوازده گانه پیامبر(صلی الله علیه واله) کسانی نیستند که دانشمندان اهل سنت معرفی کرده اند وگرنه باید مورد اتفاق امت می‌بودند.
ادامه دارد ….

 

 

منبع:پرسمان



پی نوشتها :
[۱].
صحیح البخاری، کتاب الاحکام، باب ۵۱؛ البدایه والنهایه، ابن کثیر، مکتبه المعارف، ج۱، ص۱۵۳؛ مسند احمد بن حنبل، دارالفکر، ج۵، ص۹۰، ۹۳، ۹۵؛ دلائل النبوه، بیهقی، دارالکتب العلمیه، ج۶، ص۵۶۹؛ معجم الکبیر، طبرانی،چاپ عراق، ج۲، ص۲۷۷.
[۲].
صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب ۱، حدیث ۷؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۰، ۱۰۰، ۱۰۶؛ کنز العمال، متقی هندی، موسسه الرساله، ج۱۲، ص۳۲؛ فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، دارالمعرفه، ج۱۳، ص۲۱۱؛ مشکاه المصابیح، محمد عمری تبریزی، المکتب الاسلامی، حدیث ۵۹۷۴.
[۳].
سنن الترمذی، کتاب فتن، باب ۴۶، حدیث ۱؛ معجم الکبیر، ج۲، ص۲۱۴؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۹؛ کنزل العمال، ج۱۲، ص۲۴؛ سلسله الاحادیث الصحیحه، محمد ناصرالدین البانی، المکتب الاسلامی، شماره ۱۰۷۵.
[۴].
سنن ابی داود، کتاب المهدی، حدیث۱؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، دارالقلم، ص۱۸؛ دلائل النبوه، ج۶، ص۵۲۰؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۲۱۲.
[۵].
مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۰۶؛ کنز العمال، ج۱۲، ص۳۳.
[۶].
المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، دارالکتاب، ج۳، ص۶۱۸.
[۷].
تاریخ الخلفاء، سیوطی، انتشارات رضی، ص۱۰.
[۸].
تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، دارالکتب العلمیه، ج۱۴، ص۳۵۳ و ج۶، ص۲۶۳؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۲؛ التاریخ الکبیر، محمد بخاری جعفی، دارالفکر، ج۱، ص۴۴۶.
[۹].
معجم الکبیر، داراحیاء التراث، ج۲، ص۱۹۵؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۹؛ کنزل العمال، ج۱۲، ص۳۲؛ صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب ۱، حدیث۹.
[۱۰].
حلیه الاولیاء، ابونعیم، دارالکتب العلمیه، ج۴، ص۳۳۳؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج۲، ص۲۱۶؛ کنزل العمال، ج۱۲، ص۳۳.
[۱۱].
التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول(ص)، منصور علی ناصف، چاپ استانبول، ج۳، ص۳۹؛ صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب۱، حدیث ۷؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۰؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۲۱۲.
[۱۲].
دلائل النبوه ،ج۶، ص۵۲۰؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۲۱۲.
[۱۳].
کنزالعمال، ج۱۲، ص۳۴.
[۱۴].
منتخب کنزالعمال در حاشیه مسند احمد بن حنبل، دارالفکر، ج۵، ص۳۱۲.
[۱۵].
ینابیع الموده، حنفی قندوزی، انتشارات رضی، ج۲، ص۵۳۳.
[۱۶].
همان، ص۵۳۴.
[۱۷].
تاریخ الخلفاء، ص۲۱۰.
[۱۸].
مسند ابی داوود، طیالسی، دارالمعرفه، ص۲۵۹.
[۱۹].
المعلی، ابن حزم، دارالآفاق، ج۹، ص۳۵۹.
[۲۰].
تاریخ ابن کثیر، مکتبه المعارف، ج۶، ص۱۹۸.
[۲۱].
تاریخ الخلفاء، ص۱۲.
[۲۲].
تهذیب تاریخ دمشق الکبیر لابن عساکر، داراحیاء التراث العربی، ج۲، ص۱۳۱.
[۲۳].
تاریخ الخلفاء، ص۱۰.
[۲۴].
ینابیع الموده، ج۲، ص۵۲۹.
[۲۵].
مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۰۶.