داستان زیر نیز نمونه‌ای از جولان ذهن و گستره‌ی اطلاعات سیّد در حوزه‌‌ی گسترده‌ی دانش فقه را به نمایش می‌گذارد. مرحوم آیت‌الله حاج سیّد مهدی اخوان مرعشی ( از شاگردان برجسته‌ی آیات عظام: حجّت کوهکمری، سیّد احمد خوانساری، بروجردی، حکیم و خویی، و از اعلام مقیم قم) در گفتگو با این جانب ( مورخ ۲۲ شهریور ۷۹) اظهار داشتند:

آقای میر سیّد علی یثربی می‌گفت: برای استادم، مرحوم آقا ضیاء عراقی، از عراق عجم پانصد تومان پول آمد. او را که دیدم مشاهده کردم خیلی متفکر است. علّت را پرسیدم، معلوم شد صاحبان وجه، استفاده‌ی از آن را مشروط به اجازه‌ی سیّد یزدی کرده‌اند. گفتنی است که حوزه‌ی نجف در آن روزگار از نظر وضع مادی، در مضیقه بود و شهریه‌های معیّن و مستمرّ امروزی وجود نداشت. هر چند وقت یک بار به طور عمومی یا خصوصی پولی می‌رسید و زود هم تمام می‌شد و بنابراین بایستی با آن، مدّت‌های مدید، امر معیشت را با صرفه جویی و قناعت گذارند.

میر سیّد علی گفت: قرار شد من اجازه‌ی مزبور را از سیّد تحصیل کنم. سیّد همیشه عصرهای چهارشنبه به کوفه می‌رفت و در آن‌جا اتاقی داشت. همراه آقا ضیاء به آن‌جا رفتیم. گفتند نیست. گفتم کجا است؟ گفتند رفته در شط کوفه شنا کند. سیّد شناگر قابلی بود.

به شط رفتیم. آقا ضیاء پشت درختی پنهان شد و من نزد سیّد رفتم. دیدم از آب بیرون آمده، لُنگی بر کمر دارد و حوله‌ای بر سر؛ نشسته و مشغول کشیدن شَتَب (پیپ) است. سلام کردم و دستش را بوسیدم. گفت: هان! آسیّد کوچولو حالت چطور است[۱]، خوب است؟ گفتم: آقا ضیاء را می‌شناسید. طلبه‌ای است زحمتکش و مشغول درس و بحث است و خدمت می‌کند. گفت: بله. ماجرا را گفتم. خدمتکار خاصش، آشیخ عبدالرحیم یزیدی، را صدا زد و به او گفت: قلمدان را بیاور. خواست قبض را امضا کند، آقا ضیاء که دید سیّد می‌خواهد قبض را امضا کند آمد و دست ایشان را بوسید و عذرخواهی کرد و گفت: این قضیه‌ی مشروطه و استبداد که پیش آمد، نگذاشت ما از محضر شما کاملاً استفاده کنیم. سیّد جواب داد:

ـ آ شیخ ضیاء، ماهی را هر وقت از آب بگیری، تازه است! (یعنی، همین الآن هم می‌توانی بیایی!).

مرحوم آقا ضیاء یک اشکال علمی در مبحث فقهی «شرکت» داشت که آوازه‌ی آن، در نجف پیچیده بود. کار که به این‌جا رسید، خواست اشکال را خدمت سیّد هم نقل کند، و نقل کرد، به مجرد آن‌که اشکال را بیان کرد، سیّد لب به سخن گشود و مثل رگبار، شقوق و اقسام بسیار زیادی را برای شرکت برشمرد ( شرکت در اموال،‌ شرکت در املاک، شرکت در…، شرکت…) و نهایتاً پرسید که: شما در کدام یک از این موارد، اشکال دارید؟

آقا ضیاء (بر خلاف انتظار) در پاسخ سیّد خاموش ماند و لام تا کام حرفی نزد. میرسیّد علی می‌گفت: من از سکوت آقا ضیاء پس از آن اظهار وجود اوّلیه، خیلی خجالت کشیدم و چیزی نگفتم. وقتی از نزد سیّد برمی‌گشتیم در راه گفتم: آقا،‌مگر مجبور بودی چنین اشکالی را مطرح کنی که نتوانی در اطرافش بحثی بکنی و مایه‌ی خجالت ما بشوی؟! آقا ضیاء گفت:

ـ آخر، جناب سیّد آن قدر برای «شرکت»، فروع و شقوق و انواع و اقسام ذکر کرد که من سر رشته‌ی بحث را گم کردم و نفهمیدم اشکالم به کدام یک از این شقوق برمی‌گردد، و لذا صلاح دیدم دیگر هیچ صحبتی نکنم![۲]

منبع: کتاب فراتر از روش آزمون و خطا / موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران


[۱]ـ به گفته‌ی جناب اخوان مرعشی: آسیّد علی یثربی گویا ۷، ۸ سال شاگرد آسیّد محمّد کاظم بوده است. آسیّد محمّد کاظم به او می‌گفت، آسیّد علی کوچولو، قدش کوتاه بوده است.

[۲]ـ حاج آقا عزیز طباطبایی، پس از ذکر این داستان به نقل از جناب اخوان مرعشی، احتمال دادند که داستان فوق، بعد از فوت آخوند صورت گرفته باشد.