در یک عملیات، مثل همیشه پیشاپیش نیروها بود و پا به پای بقیه کمک می‌کرد تا این‌که پایش شکست و مجبور شدند پایش را گچ بگیرند. نیاز شدیدی به او بود. بروجردی هم این را درک می‌کرد و با وجود این‌که پایش توی گچ بود، راضی به ترک منطقه نشد. هر چه اصرار کردیم که برو، استراحت کن و به عملیات نیا، فایده‌ای نکرد. می‌گفت: «من حتماً باید بیایم و در کنار شما و کنار پیشمرگان و مردم کردستان باشم.»


رسم خوبان ۲۳ – تهوّر و شهامت،  ص ۷۳٫ / فرمانده‌ی سرزمین قلب‌ها، ص ۹۷٫