در زمان مرجعیت آیت‌الله بروجردی قدرت روحانیت در وجود ایشان متمرکز شده بود. به همین دلیل شاه نمی‌توانست برنامه‌ی خودش را پیاده کند. بعد از رحلت آیت‌الله بروجردی شاه سعی کرد با کمک ایادی‌اش کاری کند که مرجعیت در خود ایران نباشد. یا اگر هم باشد، در افراد متعدد باشد تا قدرت خودش مسلط به تمام قدرت‌های داخلی باشد که تا حدی هم موفق شد.

وقتی شاه زمان و مکان را برای اجرای برنامه‌هاش مناسب دید، از انجمن‌های ایالتی و ولایتی شروع کرد. جدای از آن، یک لایحه هم برای قانون اساسی تنظیم شده بود و می‌خواستند در مجلس تصویب و اجراش کنند، که چند تا نکته داشت. یکی این‌که مسلمان بودن شرط انتخاب نبود. و همین‌طور قسم به قرآن خوردن، که در این مملکت برای خودش سنت بود. بعد هم حق رأی دادن به زن‌ها بود که می‌خواستند آن‌ها را به محیط فاسد اجتماع بکشانند، نه این‌که حق رأی به آن‌ها بدهند. چون مردها هم حق رأی نداشتند، چه برسد به زن‌ها.

امام از همان زمان مصمم بود که «روحانیت باید منسجم باشد.»

انتظار حمله‌ی دستگاه بر ضد روحانیت و اسلام را هم داشتند. می‌دانستند رژیم نقشه دارد.

می‌گفتند «چرا نباید روحانیون این مردم را به طرف قیام هدایت کنند؟»

می‌گفتند «وظیفه‌ی امثال ما فقط گفتن مسأله‌ نماز و روزه و مستحبات که نیست. برنامه‌ی روحانیت همین برنامه‌ی انبیاست.»

این‌ها را در درس‌هاشان می‌گفتند.

می‌گفتند «منهای نبوت و ولایت تشریعی، هر وظیفه‌یی که حضرت پیامبر (ص) و امامان معصوم علیهما السلام داشتند، به عهده‌ی مرجع تقلید هم هست. از قضاوت بگیرید تا حکومت و تمام شؤون.»

این را آقایان فراموش کرده بودند.

وقتی امام قیام را شروع کردند گفتند «کار ما سخت است. هم باید تکلیف خودمان را انجام بدهیم، هم تکلیف گذشتگان‌مان را.»

به نقل از شهید فضل الله محلاتی، قاصد خنده‌رو، ص ۶۲ و ۶۳٫