مخبر به سپاه راسک اطلاع داد که چند نفر ضد انقلاب قصد دارند از مرز پاکستان بگریزند. شهید جندقیان به من گفت: «آماده باش که امشب به مأموریت می‌رویم.»

من گفتم: «با نیرو؟»

گفت: «نه! تنها می‌رویم.»

ساعت ۸ شب حرکت کردیم و به منطقه‌ی مذکور رسیدم و سنگر گرفتیم. تا این‌که خودروئی مورد نظر رسید. شهید با صدای رسا ایست داد و خودرو را متوقّف کرد و بعد با صدای بلند گفت: «اگر تکان بخورید شما را هدف قرار خواهم داد.»

و صدا زد: «عباس! سعید! حمید! بچّه‌ها! اگر کوچکترین عملی انجام دادند آن‌ها را سوراخ سوارخ کنید.»

سرنشینان کاملاً ترسیدند و دست‌ها را از ترس بالا بردند. شهید همه را بازرسی کرد و دستبند زد و سوار همان ماشین نمود و به من گفت: «به طرف سپاه پیشین حرکت کنید و مواظب آن‌ها باش.»

ما حرکت کردیم خود شهید هم پشت سر ما آمد. وقتی به پیشین رسیدم، خودروی لندکروز شهید از ما سبقت گرفت، آن چند نفر ایرانی فراری با دیدن ماشین شوکه شدند. زیرا دیدند فقط یک نفر (راننده) است و از سپاهیان و سرنشینان خبری نیست!


رسم خوبان ۱۱- بینش و شگردها، ص ۱۵ و ۱۶٫/ ترمه نور، صص ۸۴ ۸۱٫