روزی هنگامی که آنها تازه از عملیات برگشته بودند، حاج کاظم اعلام کرد دو نفر را لازم دارد تا به پایگاه ـ که وظیفهی پشتیبانی خط را بر عهده داشت ـ بروند. نیروها خسته و گرسنه بودند و از میان آنها تنها محمّد داوطلب شد. او به پایگاه رفت. دو روز در آنجا بود و وظیفهای را که داشت، انجام داد و سپس به یگان برگشت.
در آن زمان بود که متوجّه شد شلوارش حسابی کثیف و چرک شده است. او شلوارش را شست و آویزان کرد. صبح روز بعد چون هنوز شلوارش خیس بود، نتوانست در برنامهی صبحگاهی حضور داشته باشد. برنامهی کاظم هم این بود که هرگاه کسی در صبحگاه شرکت نمیکرد، باید تنبیه میشد. زمانی که شلوارش خشک شد، محمّد آن را پوشید و خود را به بچّهها رساند.
بچّههای گردان مجلس ختمی برای شهدای عملیات برپا کرده بودند. وقتی آنها متوجّه آمدن محمّد میشوند، مداحی مجلس را به محمّد که مداح اهل بیت بوده است، میسپارند.
محمّد گفت: «وسطهای کار خبر دادند که فرمانده با شما کار دارد و گفته است سریعاً پیش او بروید. مداحی را قطع کردم و از اتاقی که در آن جمع شده بودیم، بیرون آمدم. دیدم کاظم منتظر ایستاده است. تا مرا دید، بدون هیچ مقدمهای گفت: صبحگاه نبودی و غیبت داشتی، باید تنبیه بشوی، بدو!»
خیلی از بچّهها که در اتاق بودند، بیرون آمده بودند و ما را نگاه میکردند. با شنیدن کاظم شروع به خندیدن کردند. پیش خودم گفتم اگر دلیل غیبتم را توضیح بدهم، کار خرابتر میشود و بچّهها دستم میاندازند. بالاجبار شروع به دویدن کردم. گفته بود ده بار دور محوطه بدوم و هم باید دقیقاً ده بار میدویدم. حتّی اینکه برادرزنش هستم، باعث نشد تخفیفی برایم قائل شود.
رسم خوبان ۹٫ آراستگی و نظم. صفحهی ۶۰ـ ۶۱/ انتظار، ص ۳۱٫
پاسخ دهید