مخالفان انتساب حسنین به پیامبر علیهم السلام از حمایت و پشتیبانی زیاد و اصرار فراوان حکام و دار و دسته آنان برخوردار بود، به گونه‌ای که تمامی نیروها و امکانات مادی و معنوی خود را در راه تأکید و تثبیت آن بسیج کردند، لیکن جریانی را در پیش روی خویش داشتند که همچون کوهی مقاوم در مقابل آنان ایستاده بود و مانع موفقیّت آن‌ها در تحریف حقایق و تزویر تاریخ می‌شد. این جریان، وجود اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله بود که قوی‌ترین حجّت‌ها و بزرگ‌ترین شواهد و قرائن را از قرآن و اخبار متواتر و موضع‌گیری‌های پشت‌درپشت نبوی، از آنِ خود داشت و بسیاری از صحابه رسول اکرم صلی الله علیه و آله آن را می‌دانستند و از پیامبر صلی الله علیه و آله دیده و نشنیده و تابعان از آن‌ها و دیگران از تابعان شنیده بودند.

از جمله این شواهد و دلایل دندان‌شکن غیر قابل انکار «آیه مباهله» است. امویان و عبّاسیان در مواضع گوناگون تلاش فراوانی از خود به خرج دادند. تا فرزندی حسنین سلام الله علیهما را انکار کنند؛ از این‌رو از سوی اهل بیت و شیعیان آن‌ها و دیگر افراد منصف، با احتجاجات و استدلال‌های قوی و شکننده‌ای مواجه شدند و موجب گردید تا کوشش‌های آنان به ضرر خودشان تمام شود که: «چاه کن خود به چاه است».

خوب متوجّه شدند که اسلوب احتجاج و منطق، حق را نمایان می‌کند؛ یعنی همان چیزی را که آن‌ها تلاش می‌کردند تا آن را مخفی نگه دارند و تحریف کنند؛ از این‌رو سعی کردند تا از راه ارهاب و اکراه و اجبار، ائمّه معصومین علیهم السّلام و شیعیان مخلص آنان را از میدان به‌در کنند و از انظار مردم دور نگه دارند و آن‌گاه که متوجّه شدند این روش نیز کارساز نیست، درصدد برآمدند تا از راه و رسم یا با شمشیر، آن‌ها را از میان بردارند.

نمونه هایی از تلاش برای انکار فرزندی حسنین علیهماالسلام

در این‌جا نمونه‌هایی را ذکر می‌کنیم که بیانگر تلاش و کوشش مخالفان برای انکار فرزندی حسنین سلام الله علیهما در این زمینه است. بعضی از آن‌ها متضمن استدلال به آیه مباهله است:

۱ – ذکوان، غلام معاویه گوید:

معاویه گفت: مبادا بفهمم که احدی این دو کودک را فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌نامد، بگویید: فرزندان علی علیه السّلام.

مدّتی پس از آن معاویه مرا امر کرد که فرزندانش را به ترتیب شرافت بنویسم. پس از فرزندان وی و فرزندان پسرانش را نوشتم و فرزندان دخترانش را رها کردم. نوشته را برایش آوردم، نگاهی به آن انداخت و گفت: وای بر تو! بزرگان فرزندانم را فراموش کرده‌ای؟

گفتم: کی؟

گفت: آیا فرزندان فلان دخترم، فرزندانم نیستند؟ آیا فرزندان فلان دخترم، فرزندانم به شما نمی‌روند؟

گفتم: خدایا، فرزندان دخترانت فرزندان تو هستند امّا فرزندان فاطمه فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله نیستند؟!

گفت: تو را چه شده؟ خدا تو را بکشد! احدی این سخن را از تو نشوند.[۱]

۲ – امام حسن علیه السّلام چنین با معاویه احتجاج فرمود:

«فأخرج رسول الله صلى الله علیه و آله من الأنفس معه أبی، و من البنین أنا و أخی، و من النساء فاطمه أمی من النّاس جمیعاً، فنحن أهله و لحمه و دمه، و نفسه، و نحن منه و هو منّا؛»[۲]

از میان همه مردم، رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلّم) از «انفس»، پدرم و از فرزندان، من و رادرم و از زنان، فاطمه مادرم را با خود برد، پس ما اهل بیت او و گوشت و خون او و نفس او هستیم، ما از اوییم و او از ما.

۳ – رازی در تفسیر آیه شریفه: «مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ… وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى‏ وَ عیسى‏»؛[۳] بعد از بیان این‌که آیه فوق بر فرزندی حسنین سلام الله علیهما دلالت دارد، می‌گوید:

گویند: ابوجعفر باقر در نزد حجاج بن یوسف به این آیه استدلال کرد.[۴]

۴ – امیر المؤمنین علیه السّلام در روز شورا بر اعضای آن استدلال کرد که خدای متعال او را نفس پیامبر صلی الله علیه و آله و فرزندانش را فرزندان او و زنش را زن او قرار داده است.[۵]

۵ – شعبی گوید:

نزد حجاج بودم که یحیی بن یعمر، فقیه خراسان، را از بلخ ـ در حالی که با آهن بسته شده بود ـ به پیش او آوردند. حجاج به وی گفت: تو می‌گویی حسن و حسین فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله هستند؟

گفت: بلی.

حجاج گفت: باید دلیل آن را به طور روشن و آشکار از کتاب خدا برایم بیاوری، و گرونه اعضای بدنت را یکی‌یکی قطع خواهم کرد.

گفت: ای حجاج؛ آن را به طور واضح و آشکار از کتاب خدا می‌آورم.

شعبی گوید: از جرئت یحیی که گفت: «ای حجاج» تعجّب کردم. حجاج گفت: این آیه را برایم نیاوری که می‌گوید: «نَدعُ أبناءَنا و أَبناءَکم.»

گفت: آن را به طور واضح و اشکار از کتاب خدا می‌آورم و آن، این آیه است که می‌فرماید: «نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ…. وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى‏ وَ عیسى‏».

پدر عیسی کیست و حال این‌که خدا او را به اولاد نوح ملحق کرده است؟!

شعبی گوید: حجاج سرش را مدّتی به زیر انداخت، سپس بالا آورد و گفت: گویا من این آیه را در کتاب خدا نخوانده بودم، او را رها سازید.[۶]

در کتاب نورالقبس آمده است: حجاج از او خواست، دیگر آن را بیان نکند.

۶ – سعید بن جبیر نیز داستانی شبیه به داستان یحیی بن یعمر با حجاج دارد؛ از این‌رو کلام را با بیان آن طولانی نمی‌کنیم.[۷]

۷ – روزی هارون الرشید، امام کاظم علیه السّلام را خواست و گفت: چگونه می‌گویید ما ذریّه رسول خداییم، با این‌که رسول خدا صلی الله علیه و آله پسر نداشت؟ و ذریّه و نسل هر انسانی از فرزند پسر باقی می‌ماند، نه فرزند دختر و شما فرزندان دخترید، پس ذریّه رسول خدا صلی الله علیه و آله نیستید؟

امام کاظم علیه السّلام از او خواست که مرا از پاسخ به این سؤال معاف بدار، امّا هارون نپذیرفت. حضرت چنین استدلال کرد که قرآن در سوره انعام، عیسی را از ذریّه ابراهیم می‌داند با این‌که نسبت عیسی از طرف مادر به ابراهیم می‌رسد. آن‌گاه امام کاظم علیه السّلام به آیه مباهله که می‌فرماید : «ابناءنا» استدلال کرد.[۸]

۸ – عمرو بن عاص کسی را نزد امیر المؤمنین علیه السّلام فرستاد و چند چیز را بر او عیب گرفت. از جمله گفت: تو حسن و حسین را فرزندان رسول خدا می‌نامی؟

حضرت علیه السّلام به فرستاده عمرو گفت:

«قل للشانئ ابن الشانئ لو لم یکونا ولدیه لکان أبتر کما زعمه أبوک».[۹]

به بدخواه پسر بدخواه بگو: اگر حسن و حسین فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله نبودند، آن‌طور که پدرت پنداشت، ابتر و دوم بریده بود.

۹ – امام حسین علیه السّلام در کربلا عرضه داشت:

«اللَّهُمَّ إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ نَبِیِّکَ وَ ذُرِّیَّتُهُ وَ قَرَابَتُهُ فَاقْصِمْ مَنْ ظَلَمَنَا وَ غَصَبَنَا حَقَّنَا إِنَّکَ سَمِیعٌ قَرِیبٌ».

خدایا؛ ما اهل بیت تو و ذریّه و نزدیکان او هستیم؛ پس کسانی را که بر ما ظلم کرده‌اند و حق ما را غصب نموده‌اند نابود کن! به راستی که تویی شنونده نزدیکی.

محمّد بن اشعص گفت: چه قرابتی بین تو و محمّد است؟!

امام حسین علیه السّلام عرضه داشت:

«اللّهم انّ محمّد بن الاشعث یقول: لیس بین و بین محمّد قرابه، اللّهم ارنی فیه هذا الیوم ذلاً عاجلاً»؛

خدایا؛ محمّد بن اشعث می‌گوید: بین من و محمبد قرابتی نیست؛ خدایا؛ در این روز هر چه زودتر او را ذلیل و خوار به من نشان ده!

پس خدا نفرین امام حسین علیه السّلام را اجابت فرمود.[۱۰]

از سوی دیگر، ائمّه علیهم السّلام احتجاجات دیگری نیز به «آیه مباهله» درباره خلافت امیرالمؤمنین علیه السّلام و برتری آن گرامی و غیر آن دارند که فعلاً مجال ذکر آن‌ها نیست.[۱۱]

مواضع امام حسن علیه السّلام

آری، ائمّه علیهم السّلام در مخالفت با کینه‌توزان و مغرضان و در ایستادگی با صلابت و محکم در مقابل سیاست‌های آنان، تنها به موضع‌گیری‌های استدلالی خویش اکتفا نکردند، بلکه آن را به دیگر مناسبت‌ها نیز کشاندند و در اعلان آن در ملأ عام استمرار و تداوم بخشیدند و در مناسبت‌ها و مواضع حساس زیادی بر آن تأکید نمودند و طوری بطلان ادعاهای پوچ و واهی آنان را برملا کردند که جای هیچ‌گونه شک و شبهه‌ای باقی نماند.

امام حسن علیه السّلام نیز مخالفت خود را در مناسبت‌ها و مواضع مختلفی بیان می‌کرد و فقط به اظهار و بیان این‌که فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله است، اکتفا نکرد بلکه تأکید می‌ورزید که امامت و خلافت فقط و فقط حق او است و با وجود او نوبت به کسانی مثل معاویه نمی‌رسد، زیرا معاویه نه تنها صفات و ویژگی‌های ضرروی و لازم برای امامت و خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله را ندارد، بلکه بر عکس، به صفاتی متصّف است که اساساً با خلافت و امامت در تضاد و تناقض است.

ما در این‌جا به بعضی موارد اشاره می‌کنیم:

۱ – امام حسن علیه السّلام بلافاصله پس از شهادت پدرش علی علیه السّلام، برای مردم خطبه‌ای خواند و در آن فرمود:

«یا ایها النّاس، من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی، فأنا الحسن بن علی، انا ابن النّبی و أنا ابن الوصی»؛[۱۲]

ای مردم؛ هر کس مرا شناخت که شناخت، هر کس مرا نشناخت، پس بداند که منم حسن پسر علی، منم پسر پیامبر و منم پسر وصی پیامبر.

به کلمه «وصی» در عبارت اخیر دقّت کنید.

در متن دیگری آمده که حضرت فرمود: «پس منم حسن پسر محمّد صلی الله علیه و آله».

در مقتل خوارزمی آمده است: «منم فرزند پیامبر خُدا.»[۱۳]

همچنین امام حسن علیه السّلام آن روز فرمود:

«انا البشیر النذیر، انا ابی الداعی الی الله باذنه، انا ابن السّراج المنیر، انا ابن من اذهب الله عنهم الرجس و طهّر هم تطهیراً، انا من اهل بیت افترض الله طاعتهم فی کتابه.»[۱۴]

منم فرزند بشیر، منم فرزند نذیر، منم فرزند آن کس که به اذن پروردگار مردم را به سوی او می‌خواند، منم پسر چراغ تابناک، من از خاندانی هستم که خدای تعالی پلیدی را از ایشان دور کرده و به خوبی پاکیزه‌شان فرموده، من از خاندانی هستم که خداوند طاعت ایشان را در کتاب خود واجب کرده است.

ابن عبّاس برخاست و گفت:

این، پسرِ دخترِ پیامبر شما و وصی امامتان است، پس با او بیعت کنید!

در متن دیگری آمده که امام حسن علیه السّلام در آن هنگام فرمود:

«وَ عِنْدَهُ نَحْتَسِبُ عَزَانَا فِی خَیْرِ الْآبَاءِ رَسُولِ اللَّهِ».[۱۵]

ما سوگواری خود را در عزای بهترین پدرها، یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله به حساب خدا موکول می‌کنیم.

۲ – در مناسبت دیگری در شام، معاویه به اشاره عمرو بن عاص از حضرت خواهش کرد که بالای منبر رفته و خطبه بخواند، به این امید که شاید درماند شود، پس حضرت بالای منبر رفت و حمد و ثنای الهی را به جای آورد. سگس خطبه مهمی ایراد کرد که مطالبی را که گذشت دربرداشت و در آن مطالب بسیار دیگری نیز بیان فرمود. راوی گوید:

طولی نکشید که دنیا بر معاویه تیره و تار شد و آن عدّه از مردم شام و دیگران که امام حسن علیه السّلام را نمی‌شناختند، او را شناختند.

سپس از منبر پایین آمد. معاویه به حضرت گفت: ای حسن؛ تو امیدوار بودی که خلیفه باشی، امّا شایستگی آن را نداری! امام حسن علیه السّلام فرمود:

«امام الخلیفه فمن سار بسیره رسول الله صلی الله علیه و آله و عمل بطاعه الله عزّوجل و لیس الخلیفه من سار بالجور و عطّل السنن و اتّخذ الدنیا اُمّاً و أباً، و عبادالله خولاً، و ماله دولاً، ولکن ذلک امر ملک اصاب ملکاً، فتمتع منه قلیلاً، و کأن قد انقطع عنه…»[۱۶]

خلیفه آن کس است که به روش پیامبر صلی الله علیه و آله سیر کند و به طاعت خدای عزّوجل عمل نماید. خلیفه آن کس نیست که با مردم به جور رفتار کند و سنّت را تعطیل نماید، دنیا را پدر و مادر خویش بگیرد و بندگان خدا را بَرده و مال او را دولت خود [پندارد] زیرا این، وضعیّت پادشاهی است که به سلطنت رسیده و مدّت کمی از آن بهره‌مند شده و سپس لذّت آن منقطع گشته است.

همین قضیّه پس از ماجرای صلحف در کوفه بین حضرت و معاویه روی داده است، امّا در مقتل خوارزمی آمده که این مسئله در مدینه اتّفاق افتاد.[۱۷]

این مسئله مؤدی گفته برخی است که می‌گویند: معاویه امام حسن علیه السّلام را مسموم کرد، زیرا آن حضرت برای رفتن به شام و مبارزه با او آماده می‌شد.[۱۸]

۳ – در متن دیگری آمده است: معاویه از امام خواست که بر فراز منبر رفته و برای مردم خطبه بخواند. حضرت بالای منبر رفت و خطبه خواند. از جمله فرمود: منم پسر… منم پسر… تا جایی که فرمود:

«لَوْ طَلَبْتُمُ ابْناً لِنَبِیِّکُمْ مَا بَیْنَ لَابَتَیْهَا لَمْ تَجِدُوا غَیْرِی وَ غَیْرَ أَخِی[۱۹]

اگر همه‌جا را بگردید تا برای پیامبران پسری پیدا کنید، بدانید که غیر از من و برادرم، کسی را نخواهید یافت.

۴- در نصر دیگری آمده است:

معاویه از امام حسین علیه السّلام خواست بالای منبر رفته و نسب خود را بیان کند. امام بالای منبر رفت و فرمود:

«بَلَدِی مَکَّهُ وَ مِنًى، وَ أَنَا ابْنُ الْمَرْوَهِ وَ الصَّفَا، وَ أَنَا ابْنُ النَّبِیِّ الْمُصْطَفَى…»

شهر من مکّه و مناست و منم فرزند مروه و صفا و منم پسر پیامبر برگزیده خدا.

تا این‌که مؤذن اذان گفت و بدین‌جا رسیدک «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»؛ حضرت رو به معاویه کرد و فرمود:

«مُحَمَّدٌ أَبِی أَمْ أَبُوکَ؟! فَإِنْ قُلْتَ لَیْسَ بِأَبِی، کَفَرْتَ وَ إِنْ قُلْتَ: نَعَمْ، فَقَدْ أَقْرَرْتَ… أَصْبَحَتِ الْعَجَمُ تَعْرِفُ حَقَّ الْعَرَبِ بِأَنَّ مُحَمَّداً، مِنْهَا، یَطْلُبُونَ حَقَّنَا وَ لَا یَرُدُّونَ إِلَیْنَا حَقَّنَا[۲۰]

آیا محمّد پدر من است یا پدر تو؟! اگر بگویی که پدرم نیست، کفر ورزیده‌ای و اگر بگویی آری، پس اقرار کرده‌ای که من پسر او هستم… اقوم غیر عرب، حقوق عرب را در این‌که محمّد صلی الله علیه و آله از اینان است به رسمیت شناختند، اینان حق ما را خواستارند، امّا به ما برنمی‌گردانند.

۵ – در مناسبت دیگری معاویه از امام حسین علیه السّلام خواست که خطبه بخواند و آنان را موعظه کند. پس حضرت خطبه‌ای ایراد کرد و از جمله فرمود:

«أَنَا ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا ابْنُ صَاحِبِ الْفَضَائِلِ أَنَا ابْنُ صَاحِبِ الْمُعْجِزَاتِ وَ الدَّلَائِلِ أَنَا ابْنُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ أَنَا الْمَدْفُوعُ عَنْ حَقِّی… أَنَا إِمَامُ خَلْقِ اللَّهِ وَ ابْنُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ[۲۱]

منم پسر رسول خدا، منم پسر صاحب فضایل، منم پسر صاحب معجزات و دلایل، منم پسر امیر المؤمنان، منم که از حق خود بر کنارم… منم امام خلق خدا و منم پسر محمّد، رسول خدا صلی الله علیه و آله.

معاویه ترسید که مبادا حضرت چیزی بگوید که از گفتارش میان مردم شورشی پدید آید، گفت:‌ آنچه گفتید بس است. پس آن حضرت از منبر فرود آمد.

۶ – معاویه هم به این مسئله اعتراف دارد. او روزی به امام عرضه داشت:

خصوصاً تو ای ابو محمّد! تو پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سرور جوانان اهل بهشتی.[۲۲]

فرموده امام حسن علیه السّلام به ابوبکر و نیز گفته امام حسین علیه السّلام به عمر که «از منبر پدرم فرود آی!» اگر مقصود از پدرم، «ابی» رسول اکرم صلی الله علیه و آله باشد، در همین زمینه داخل است و آن‌طور که از اعتراف آن دو (ابوبکر و عمر) برمی‌آید، منظور، رسول اکرم صلی الله علیه و آله است و در صورتی که منظور از «ابی» پدرشان امیر المؤمنین علیه السّلام باشد ـ‌ آن‌طور که محقق پژوهشگر، سیّد مهدی روحانی، احتمال داده است ـ در این زمینه احتجاجاتی داخل است که در برتری علی علیه السّلام بر دیگران در مسئله خلافت انجام داده‌اند و بدین صورت از ابوبکر و عمر در این زمینه، اعتراف صریح و مهمی گرفته‌اند.

مواضع ائمّه و ذریّه پیامبر

امام حسین علیه السّلام برای مردم خطبه خواند و فرمود:

«أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَهِ وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ ص ثُمَّ إِنَّکُمْ زَحَفْتُمْ إِلَى ذُرِّیَّتِهِ وَ عِتْرَتِهِ تُرِیدُونَ قَتْلَهُمْ… أَ لَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکُمْ وَ ابْنَ وَصِیِّهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ».[۲۳]

به اطاعت و فرمان‌برداری اعتراف کردید و به رسول خدا محمّد صلی الله علیه و آله ایمان آوردید؛‌ سپس بر ذریّه و عترت او یورش بردید و می‌خواهید آنان را به قتل برسانید! آیا من دخترزاده پیامبر شما و فرزند وصی و پسر عمویش نیستم؟!

در جای دیگر، آن‌گاه که اوضاع جنگ بحرانی شد، فرمود:

«وَ نَحْنُ عِتْرَهُ نَبِیِّکَ وَ وُلْدُ حَبِیبِکَ مُحَمَّدِصلی الله علیه و آله الَّذِی اصْطَفَیْتَهُ بِالرِّسَالَهِ…»[۲۴]

و ما عترت پیامبر تو و فرزند حبیب تو محمّد صلی الله علیه و آله هستیم که او را به رسالت برگزیدی.

در روز عاشورا، در وصف لشکر یزید فرمود:

«فانما انتم طواغیت الامه… و قتله اولاد الانبیاء و مبیری عتره الاوصیا.»[۲۵]

یقیناً شما طاغوت‌های امّت هستید… شمایید قاتلان فرزندان پیامبران و نابودکنندگان عترت اوصیا…

آن‌گاه که آنان را به خدا سوگند داد و فرمود:

«أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْرِفُونِّی؟»

شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا مرا می‌شناسید؟

اعتراف کردند و گفتند: آری، تو فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و دخترزاده‌ی او هستی.[۲۶]

امام سجاد علیه السّلام نیز آن‌گاه که خطبه غرّای خود را در شام ایراد کرد، موضع مهمی اتخاذ کرد. در آن‌جا فرمود:

«أَیُّهَا النَّاسُ! أَنَا ابْنُ مَکَّهَ وَ مِنَى أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا… أَنَا مَنْ حُمِلَ عَلَى الْبُرَاقِ وَ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِیلُ إِلَى سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى»؛

ای مردم؛ منم فرزند مکّه و منا، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند آن کس که حجرالاسود را در وسط ردای خود گذاشت و به مردم فرمان داد تا بردارند و خود با دستان خویش بر محل آن گذاشت… منم فرزند آن‌کس که و را به بُراق حمل کردند و جبرئیل او را به سدره المنتهی رساند.

نتیجه این خطبه چنان شد که مردم فریاد گریه برآوردند و یزید ترسید که فتنه و آشوبی برپا شود؛ پس به مؤذن دستور داد که برای اقامه نماز اذان بگوید، امّا حضرت سجاد علیه السّلام خطبه خود را ادامه داد و احتجاجات دندان‌شکن خود را علیه یزید دنبال کرد؛ مردم پراکنده شدند و در آن روز نمازشان به هم ریخت.[۲۷]

عقیله بنی‌هاشم؛ زینب سلام الله علیها را می‌بینیم که در مقابل یزید به پاد می‌خیزد تا بگوید:

«امن العدل یا ابن الطلقاء تخدیرک حرائرک و اماء‌ک و سوقک بنات رسول الله سبایا؟… و استأصلت الشأفه باراقتک دماء ذریه رسول الله صلی الله علیه و آله… و لتردنّ علی رسول الله بما تحمّلک من سفک دماء ذرّیته و انتهکت من حرمته و لحمته».[۲۸]

ای پسر طلقاء، این عدالت است که زنان و دختران و کنیزکان تو در پس پرده بنشینند و تو دختران پیغمبر را به عنوان اسیر، این‌سو و آن‌سو ببری؟ تو با ریختن خون فرزندان پیغمبر صلی الله علیه و آله ریشه را از بن کندی… با باری به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد خواهی شد که ریختن خون دودمان پیامبر صلی الله علیه و آله و شکستن حرمت عترت و پاره‌های تن او بر دوش می‌کشی.

او در خطبه‌ای که برای مردم کوفه ایراد کرد، فرمود:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاهُ عَلَى أَبِی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الْأَخْیَارِ».

در متن دیگری چنین آمده است:

«وَ الصَّلَاهُ عَلَى أَبِی رَسُولِ اللَّهِ».[۲۹]

فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام نیز در خطبه‌ای که برای مردم کوفه بیان کرد، گفت:

«وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ أَوْلَادَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الْفُرَاتِ».[۳۰]

و شهادت می دهم که محمّد بنده و فرستاده خداست و فرزندانش در کنار شط فرات کشته شدند.

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۹ ، علامه سید جعفر مرتضی عاملی


 

[۱]ـ همان، ۲/۱۷۶٫

[۲]ـ ینابیع الموده، ۴۷۹؛ نقل از: زرندی مدنی و نیز ۵۲/۴۸۲؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ۱/۲۸۶؛ امالی، طوسی، ۲/۱۷۲٫

[۳]ـ انعام: ۸۴/۸۵٫

[۴]ـ التفسیر الکبیر، ۱۳/۶۶؛ فضائل الخمسه، ۱/۲۴۷؛ (نقل از: رازی).

[۵]ـ ینابیع الموده، ۲۶۶؛ نقل از: دارقطنی و الصواعق المحرقه، ۱۵۴؛ فضائل الخمسه، ۱/۲۵۰؛ حیاه امیر المؤمنین (علیه السّلام)، ۲۰۵؛ از: الصواعق المحرقه.

[۶]ـ التفسیر الکبیر، ۲/۱۹۴؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۱۶۴؛ فضائل الخمسه، ۲/۱۴۸ـ۲۴۷؛ الدر المنثور، ۳/۲۸؛ نقل از: ابن ابی‌حاتم، ابوالشیخ، حاکم و بیهقی؛ الغدیر؛ ۷/۱۲۳؛ نقل از: تفسیر القرآن العظیم، ۲/۱۵۵؛ مقتل الحسین (علیه السّلام) خوارزمی، ۱/۸۹؛ ر.ک: العقد الفرید، ۵/۲۰؛ نور القبس، ۲۱ـ ۲۲٫

[۷]ـ مقتل الحسین (علیه السّلام) خوارزمی، ۱/۸۹ـ۹۰٫

[۸]ـ نور الابصار، ۱۴۸ـ۱۴۹؛ عیون اخبار الرضا (علیه السّلام)، ۱/۸۴ و ۸۵؛ تفسیر نور الثقلین، ۱/۲۸۹ـ۲۹۰؛ المیزان، ۳/۲۳۰؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ۱/۲۸۹٫

[۹]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۲۰/۳۳۴٫

[۱۰]ـ مقتل الحسین (علیه السّلام)، خوارزمی، ۱/۲۴۹ و مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، ۲۷۸؛ از: خوارزمی.

[۱۱]ـ ر.ک: بحار الانوار، ۴۹/۱۸۸؛ المیزان، ۳/۲۲۹ـ ۲۳۰؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ۱/۲۸۶ـ ۲۸۷٫

[۱۲]ـ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۱۷۲؛ ذخائر العقبی، ۱۳۸؛ (نقل از: دولابی)؛ کشف الغمّه، ۲/۱۷۳؛ (نقل از: جنابذی).

[۱۳]ـ مقاتل الطالبیین، ۵۲؛ تفسیر فرات، ۷۲ـ۷۰؛ مقتل الحسین (علیه السّلام)، خوارزمی، ۱/۱۲۶؛ حیاه الصحابه، ۳/۵۲۶؛ مجمع الزوائد، ۹/۱۴۶؛ وی گوید: این حدیث را احمد با اختصار زیاد نقل کرده و اسناد احمد و بعضی از طریق بزار و طبرانی در کتاب الکبیر حسان، موجود است.

تیسیر المطالب، ۱۷۹؛ نقل از: امالی، طوسی، ۱۶۹؛ الارشاد مفید؛ الطبقات الکبری، ۲/۲۵؛ جمهره الخطب، ۲/۷٫

[۱۴]ـ ر. ک: الفصول المهمه، ۱۴۶؛ تفسیر فرات، ۷/۷۲؛ کشف الغمّه، ۲/۱۵۹؛ ینابیع الموده، ۲۲۵، ۲۷۰، ۳۰۲، ۴۷۹ـ۴۸۲؛ نقل از: ابوسعد، شرف النبوه، الکبیر، طبرانی، بزار؛ زرندی، مدنی و دیگران؛ الارشاد، ۲۰۷؛ فرائد السمطین، ۲/۱۲۰؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۱۷۲؛ مجمع الزوائد، ۹/۴۶؛ حیاء الصحابه، ۳/۵۲۶؛ ذخائر العقبی، ۱۳۸ـ۱۴۰؛ نقل از: دوالبی، الذریه الطاهره؛ نزهه المجالس، ۲/۱۸۶؛ المحاسن و المساوی، ۱/۱۳۲ـ۱۳۳؛ مناقب آل ابی‌طالب، ۴/۱۱ـ۱۲؛ الاحتجاج، ۱/۴۱۹؛ بحار الانوار، ۴۴؛ امالی، طوسی، ۱/۱۲۱؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ۲۰۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۶/۳۰٫

[۱۵]ـ بحار الانوار، ۴۳/۳۶۳٫

[۱۶]ـ الاحتجاج، ۱/۴۱۹؛ الخرائج و الجرائح، ۲۱۸؛ ذخائر العقبی، ۱۴۰؛ نقل از: ابو سعد؛ ر.ک: مقتل الحسین (علیه السّلام)، خوارزمی، ۱/۱۲۶؛ بخار الانوار، ۴۴/۱۲۲؛ المحاسن و المساوی، ۱/۱۳۳؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۶/۴۹؛ مقاتل الطالبیین، ۷۳؛ الحسن بن علی (علیه السّلام)، آل یاسین، ۱۱۰ـ۱۱۴؛ تحف العقول، ۱۶۴٫

[۱۷]ـ ذخائر العقبی، ۱۴۰؛ نقل از: ابوسعد؛ ر.ک: مقتل الحسین (علیه السّلام) خوارزمی، ۱/۱۲۶؛ بحار الانوار، ۴۴/۱۲۲؛ المحاسن و المساوی، ۱/۱۳۳؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۶/۴۹؛ مقاتل الطالبیین، ۷۳؛ الحسن بن علی (علیه السّلام)، آل یاسین، ۱۱۰ـ۱۱۴؛ تحف العقول، ۱۶۴٫

[۱۸]ـ الغدیر، ۱۱/۸؛ (نقل از: الطبقات الکبری).

[۱۹]ـ مناقب آل ابی‌طالب، ۴/۱۲؛ نقل از: العقد الفرید و مدائنی؛ ر.ک: مقتل الحسین (علیه السّلام)، خوارزمی، ۱/۱۲۶؛ بحار الانوار، ۴۳/۳۵۵ـ۳۵۶؛ عیون الاخبار، ابن قتیبه، ۲/۱۷۲٫

[۲۰]ـ مناقب آل ابی‌طالب، ۴/۱۲؛ بحار الانوار، ۴۳/۳۵۶؛ ۴۴/۱۲۱ـ۱۲۲؛ نقل از: تحف العقول، ۲۳۲؛ الخرائج و الجرائح، ۲۱۷ـ۲۱۸٫

[۲۱]ـ امالی (للصدوق)، ۱۵۸٫

[۲۲]ـ المحاسن و المساوی، ۱/۱۲۲٫

[۲۳]ـ مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، ۲۷۴؛ (نقل از: مقتل محمّد بن ابی‌طالب حائری)

[۲۴]ـ همان جا، نقل از: اقبال، مصباح المتهجد و از آن دو در کتاب مزار بحار الانوار، ۱۰۷؛ باب «زیارته یوم ولادته.»

[۲۵]ـ مقتل الحسین (علیه السّلام)، خوارزمی، ۲/۷؛ ر. ک: مقتل الحسین (علیه السّلام)، مقرم، ۲۸۲٫

[۲۶]ـ امالی، صدوق، ۱۴۰٫

[۲۷]ـ ر. ک: مقتل الحسین (علیه السّلام)، خوارزمی، ۲/۶۹ـ۷۰؛ مقتل الحسین (علیه السّلام)، مقرم، ۴۴۲ـ ۴۴۳؛ از خوارزمی و نفس المهموم، ۲۴۲٫

[۲۸]ـ بلاغات النساء، ۳۵ـ ۳۶؛ مقتل الحسین (علیه السّلام)، خوارزمی، ۲/۶۴ـ۶۵؛ مقتل الحسین (علیه السّلام)، مقرم، ۲/۴۵۰ـ۴۵۱٫

[۲۹]ـ ر. ک: امالی، طوسی، ۱/۹۰؛ مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، نقل از: امالی طوسی و امالی فرزندش و کتاب لهوف، ابن نما، ابن شهر آشوب و الحتجاج طبرسی.

[۳۰]ـ مقتل الحسین (علیه السّلام)، مقرم، ۳۹۰٫