مقدمه

تقیه یکی از فرامین اسلامی است که از ابتدا در میان شیعیان متداول بوده و اهمیت فراوانی یافته است. راز اینکه شیعیان نسبت به سایر مذاهب اسلامى بیشتر به تقیه عمل کرده‌اند، در این واقعیت تلخ تاریخى نهفته است که آنان در طول حیات پرفراز و نشیب خود از جنبه‌هاى گوناگون، سخت در تنگنا و فشار بوده‌اند.[۲] به‌همین دلیل تقیه یکی از راهبردهای شیعه برای حفظ مکتب خود و پاسداشت جان شیعیان بوده است. از سوی دیگر، برخی با چشم‌پوشی از حقایق موجود، به کلی تقیه را مردود شمرده و شیعیان را متهم به نفاق کرده‌ است.

تقیه در لغت به معناى محافظت کردن، پرهیز کردن و بر حذر داشتن است[۳] و در اصطلاح عبارت است از ابراز یا کتمان عقیده برخلاف نظر قلبى خود براى اجتناب از ضرر دینى یا دنیایى.[۴] در تعریفى دیگر، تقیه، نگاهدارى خود از آسیب دیگرى است، با ابراز موافقت با گفتار یا کردار مخالف حق یا با اظهار چیزى که خود بدان اعتقاد ندارد.[۵]

تقیه بر دو قسم است: یکى تقیه خوفى که براى دفع زیان و رفع خوف آن صورت می‌گیرد و بیشتر موارد تقیه از این گونه است؛[۶] دیگرى تقیه مداراتى یا تحبیبى که براى جلب نظر مخالفان و حتى همکارى آنان در اهداف مشترک انجام مى‌شود.[۷]

تقیه از جهت شیوه اجراى آن نیز بر دو قسم است: تقیه کتمانى و تقیه اظهارى. تقیه کتمانى، پوشانیدن و مخفى کردن عقیده و مذهب خود [۸] و تقیه اظهارى، ابراز نظرى بر خلاف عقیده یا مذهب خود است.[۹]  به لحاظ حکم شرعى نیز تقیه به پنج قسم واجب، حرام، مکروه، مستحب و مباح تقسیم شده است.[۱۰] توریه، یعنى انتقال مفهومى از کلام به مخاطب که مراد متکلم نیست[۱۱] نیز در متون دینى در شمار شیوه‌هاى تقیه آمده است.[۱۲]

در یک آیه از قرآن به صراحت از تقیه یاد شده است: «إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاهً»[۱۳] و در آیاتى دیگر مفهوم تقیه با تعابیرى دیگر آمده است؛ مانند کتمان ایمان: «وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ»[۱۴] و اظهار کفر همراه با ایمان قلبى: «مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ».[۱۵] در برخى آیات نیز تعابیرى به‌کار رفته که در احادیث به تقیه تفسیر شده است؛ مانند «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»[۱۶] و «وَیَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَهِ السَّیِّئَهَ».[۱۷] افزون بر این، مصادیقى از تقیه نیز در قرآن بازگو شده است؛ مانند: «فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ»؛[۱۸] «أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ»؛[۱۹] « وَلْیَتَلَطَّفْ وَلَا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَدًا {۱۹} إِنَّهُمْ إِن یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا»؛[۲۰] هرچند بیشتر موارد مذکور، مصداق توریه نیز هست.

در احادیث امامان معصوم(علیهم السلام) تقیه سپر خداوند[۲۱] یا سپر مؤمن[۲۲] و جزء دین آنان خوانده شده است و کسانى که تقیه نمى‌کنند، بى‌دین شمرده شده[۲۳] و شیعیان به مدارا کردن با پیروان دیگر مذاهب و شرکت در مجالس و نمازهاى جماعت آنان در شرایط خاص و تشییع جنازه‌هاى آنان ترغیب شده‌اند.[۲۴]

افزون بر ادله یادشده، اجماع فقهاى امامى نیز بر مشروع بودن تقیه دلالت دارد.[۲۵] مستند مشروعیت تقیه، افزون بر ادله قرآنى و حدیثى، حکم عقل و سیره عقلاست. شکی نیست که اظهار عقیده صحیح و حق و تبلیغ آن در میان دیگر اقوام، ارزش بسیاری دارد و رسالت تمامی انبیای الهی بوده است، اما اگر از اظهار آن فایده مهمی حاصل نشود، بلکه همراه با ضرر احتمالی مادی و یا معنوی باشد، عقل بشر حکم به کتمان عقیده و یا اظهار خلاف عقیده را می‌کند و حتی در برخی موارد حکم به وجوب این کار می‌کند؛ همانند آنچه در جریان برخورد حضرت ابراهیم با مشرکین اتفاق افتاد.[۲۶] در واقع کتمان عقیده و یا اظهار خلاف عقیده، عقب‌نشینی و کوتاه آمدن در برابر باطل نیست، بلکه نوعی تاکتیک در نحوه برخورد با جبهه باطل است که عقل سلیم به آن حکم می‌کند؛ زیرا عقل پرهیز از زیان رساندن به جان، آبرو و مال را واجب مى شمارد[۲۷] و در موارد تعارض میان مصالح مهم و مهم‌تر، به تقدم مهم‌تر حکم مى‌کند.[۲۸]

در چنین مواردى سیره عقلا نیز کتمان عقیده و رفتارکردن برخلاف عقیده باطنى خود است.[۲۹] در سیره صحابیان و تابعیان نیز تقیه رواج داشته و از برخى صحابه مانند ابن‌مسعود،[۳۰] جابر بن‌عبدالله انصارى،[۳۱] ابوهریره[۳۲] و …، عمل به تقیه گزارش شده است. البته حکم فقهى تقیه، مطلق و در همه موارد یکسان نیست، بلکه بسته به مورد تقیه و شخص تقیه‌کننده و زمان و مکان تقیه، متفاوت است و دارای یکی از احکام پنج‌گانه وجوب، حرمت، کراهت، استحباب و اباحه است.

تقیه از دیدگاه وهابیان

ابن‌تیمیه، از جنجالی‌ترین چهره‌های تفکر وهابیت، تقیه را نوعى دروغ‌گویى و نفاق برشمرده؛ می‌گوید: از چیزهایی که در روافض وجود دارد، شباهت آنها به سامری‌هاست که آنها بدترینِ قوم یهود هستند؛ از این رو مردم آنها را در میان مسلمانان، همانند سامری‌ در میان یهود می‌دانند.[۳۳] نشانه‌ها و اسباب نفاق، در میان شیعیان روشن‌تر از دیگر گروه‌های مسلمان است. شعار آنها تقیه است؛ یعنی با زبان چیزی گفته شود که در قلب به آن اعتقاد ندارد و این از نشانه‌های نفاق است.[۳۴]

محمد بن‌عبدالوهاب در توضیح آیه شریفه «مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ وَلَکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ»[۳۵] می‌گوید: این آیه تنها دلالت دارد بر اینکه اگر کسی با اکراه کلمات کفر آمیز بگوید، کافر نیست، ولی اگر به جهت خوف و یا مدارا کلمات کفرآمیز بگوید و قلبش هم مطمئن به ایمان باشد، از اسلام خارج و کافر است.[۳۶]  او همچنین در رساله فی الرد على الرافضه می‌گوید:

اقتضای تقیه، عدم وثوق به اعمال و اقوال اهل‌بیت است؛ زیرا ممکن است آنها این کارها را از روی تقیه کرده و این سخنان را از روی تقیه گفته باشند. پس هیچ‌یک از سخنان و اعمال آنها حجت نیست. تقیه در واقع مخالفت با امر خداست و مخالفت با امر خدا به بهانه ترس از مردم، موجب می‌شود انسان به پیامبر اعتماد نداشته باشد و این از مقام آنها دور است. هر کسی که چنین چیزی را بر پیامبر جایز بداند، آنها را ناقص دانسته و ناقص دانستن انبیا کفر است.[۳۷]

رشید رضا در تفسیر آیه ۲۸ سوره آل عمران، بعد از قبول کردن اصل تقیه می‌گوید: از شیعه نقل شده که تقیه نزد ایشان اصلی از اصول دین است که تمامی انبیا و ائمه بر این مذهب بوده‌اند.[۳۸]

احمد امین نیز تقیه را اساس دین شیعه و از ارکان دین شیعه ذکر کرده است[۳۹]

نقد و بررسی

تقیه از دیدگاه شیعه، حکمی از احکام مسلّم اسلام است، ولی آن را یکی از اصول دین ندانسته است. در ابتدا لازم است تعریف کوتاهی از اصول و فروع دین ارائه دهیم. نزد شیعه امامیه، اصول دین به امورِ مربوط به عقاید افراد درباره خدا، پیامبر، معاد ‌باشد و اعتقادی قلبی است و در کتب کلامی این مباحث مطرح شده‌اند و انکار یکی از این اصول موجب خروج از دین می‌شود، اما فروع دین مربوط به مسائلی است که به اعمال و رفتارهای انسان بازگشت می‌کند و دارای احکام تکلیفی پنج‌گانه (وجوب، حرمت، اباحه، استحباب، کراهت) است و اختصاص به کتب فقهی دارد. با این بیان به آسانی معلوم می‌شود تقیه جزء فروع دین است؛ چرا که به عمل شخص مسلمان باز می‌گردد و دارای احکام تکلیفی است و فقهای شیعه در کتب فقهی خود از آن بحث کرده‌اند.

اما آنچه امام صادق(علیه السلام) درباره تقیه فرموده‌اند که «دین ده جزء است که نه جزء آن تقیه است»[۴۰] و روایات دیگر با این مضمون، جنبه تأکیدی دارد. این حدیث همانند حدیث پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) در بیان اهمیت صبر و سخاوت است که فرمود: «ایمان همان صبر و سخاوت است».[۴۱] در زمان آن حضرت سیطره حکومت با امویان و عباسیان بود و شیعیان در بدترین شرایط زندگی می‌کردند.[۴۲] لذا حضرت به شیعیان خود به حفظ تقیه سفارش می‌کردند تا از ظلم حاکمان در امان باشند.

آیه ۲۸ سوره آل عمران[۴۳] به اجماع مفسرین اهل‌سنّت، دلیل بر مشروعیت تقیه است.[۴۴] آلوسی در تفسیرش تصریح می‌کند این آیه دلیل بر مشروعیت تقیه است.[۴۵] بخاری نیز در صحیح خود از حسن بصری نقل می‌کند که تقیه تا روز قیامت وجود دارد.[۴۶] همچنین آیه ۱۰۶ سوره نحل[۴۷] درباره داستان تقیه عمار از کفار و بر زبان آوردن کلمات کفرآمیز در برابر  شکنجه آنان نازل شده است که به صراحت ایمان عمار را اثبات کرده و عمل به تقیه را جایز دانسته است.[۴۸]

ابن‌تیمیه که یکی از دلایل رد تقیه را دروغ بودن آن می‌داند، گفتار دروغ یکی از صحابه را که برای اصلاح رابطه بین دو نفر بود، تایید می‌کند و می‌گوید:

اما این دروغ زمانی جایز است که از آن رضای الهی را در نظر داشته باشد و نخواهد مسلمانی از دست وی آزار ببیند و از کاری که انجام داده است، پشیمان باشد و با این کار شر او را از خویش باز دارد و نخواهد با دروغ جایگاهی در نزد ایشان پیدا کند و طمع در چیزی که نزد ایشان است، نداشته باشد؛ چون در این موارد دروغ جایز نیست. دروغ زمانی جایز است که نگران خشم ایشان باشد و از دشمنی ایشان بترسد. حذیفه گفته است من بعضی از دینم را برای حفظ قسمتی دیگر می‌فروشم که مبادا مشکلی بزرگ‌تر از آن پیش آید.[۴۹]

ذکر این نکته‌ لازم است که برخی علمای اهل‌سنت از این‌رو به جواز تقیه اعتراف نکرده‌اند که مبادا به حقانیت شیعه در این مساله اعتراف کنند، ولی آنان احادیث و مسائل تقیه را تحت عناوینی دیگر آورده‌اند. برای نمونه بخاری در صحیحش احادیث تقیه را در کتاب الإکراه و کتاب الأدب باب مدارات آورده است. عبداللطیف بن‌عبدالرحمن النجدی در تعریف مدارات می‌گوید: دور کردن شری که سبب فساد می‌شود با زبان نرم، و ترک غلظت یا اعراض و دوری از شخص از ترس شر او.[۵۰] سپس از عایشه نقل می‌کند که پیامبر در برابر شخص ناسزاگو خوش‌رفتاری می‌کرد، ولی به شدت از ملاقات با او کراهت داشت.[۵۱] از همین‌جا روشن می‌شود که معنای تقیه حتی شامل مدارات با دیگران نیز می‌شود.

آلوسی نیز در تفسیرش بعد از ذکر اقسام تقیه قول عده‌ای را که می‌گویند مدارات از باب تقیه است، نقل می‌کند و بعد از قبول آن می‌گوید: مدارات با کفار، فلاسفه و ظالمان و نرمی سخن با آنها و خندیدن به روی آنها از همین باب است و این غیر از موالاتی است که نهی شده، بلکه اینها از امور مشروع است. سپس روایات متعددی از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) در فضیلت مدارات ذکر می‌کند.

رشید رضا، از مفسرین سلف‌گرا، در تفسیر آیه ۲۸ سوره آل‌عمران می‌گوید:

مدارات در اموری است که حقی را از بین نبرد و باطلی را بنیان ننهد. مدارات زیرکی و هوشیاری نیکویی است که ادب مجالست، آن را اقتضا می‌کند، تا زمانی‌که به نفاق منجر نشود و این مستحب در مواجهه با سفها برای در امان ماندن از سفاهت و پرهیز از ناسزاگویی آنها تأکید می‌شود.[۵۲]

دیدگاه‌های متناقض وهابیان

وهابیان حتی اهل‌سنت را که به جهت خوف و مدارات در مقابل کفار تقیه می‌کنند، کافر دانسته‌اند.[۵۳] آنها طبق عقیده خود ساخت هر بنایی برای قبور را حتی برای بزرگداشت صاحب قبر جایز نمی‌دانند و در این مورد فرقی میان پیامبران الهی، اولیای خدا، صالحان و غیر آنها قائل نیستند و حتی ساخت بنا بر قبر پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) را بدعت می‌شمرند.[۵۴]

محمد ناصر البانی، امام محدثین وهابی، اعتقاد دارد قبه سبزی که بر فراز قبر مطهر پیامبر اعظم(صلّی الله علیه وآله) وجود دارد بدعتی است که باید نابود شود. همچنین می‌گوید: متأسفانه بدعت دیگری که وجود دارد، واقع شدن قبر مطهر رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله)در مسجد است که باید از محدوده مسجد خارج شود.[۵۵] با این حال تنها دلیلی که باعث شده آنان قبر مطهر پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) را  تخریب نکنند، ترس از خشم و غضب مسلمانان علیه آنهاست چراکه آنها تا به حال به هیچ‌یک از آثار باقیمانده از پیامبر حتی مولد النبی و منزل ام المومنین خدیجه(علیها السلام) رحمی نکرده و همه آنها را تخریب کرده‌اند.

بن‌باز، رئیس وقت هیئت افتای علمای وهابی، دستور تخریب بنایی را داد که در اردن برای بزرگداشت اصحاب کهف در مدفن آنها ساخته شده بود؛[۵۶] در حالی‌که قبر بخاری، که بزرگترین محدث نزد وهابیت است و همچنین ابوحنیفه که یکی از ائمه چهارگانه اهل‌سنّت است دارای بناهای زیبایی است ولی تا به‌حال از جانب هیچ‌یک از وهابیان نه فتوای به تخریب آنها داده شده و نه اقدامی برای نابودی آنها انجام شده است.

تقیه مسلمان از مسلمان

تقیه پیش از آنکه حکم شرعی باشد، حکم عقلی و عقلایی است. هیچ عقلی اجازه نمی‌دهد انسان در برابر افراد خطرناکی که برای کشتن مسلمانان به بهانه توسل، زیارت و انجام سایر امور دینی حتی به کودکان رحم نمی‌کنند، با بیان اعتقاد جان خود را از دست دهد. عقل می‌گوید عقیده خود را کتمان کن و بی‌جهت جان خود را به خطر نیفکن.

از دیدگاه عقل هیچ فرقی میان تقیه از کافر و تقیه از مسلمانی که به دیگران ظلم می‌کند، نیست؛ زیرا معیار مشروعیت تقیه در هر دو موجود است و در هر دو صورت اگر دین، جان، مال، آبرو و… در خطر باشد، عقل حکم می‌‌کند که به صورت موقت دست از اظهار عقیده بردارد. قانون تقدم امر اهم بر مهم که قضیه‌ای پذیرفته شده در میان عقلاست، فرقی میان این دو مورد نمی‌گذارد.

ادله قرآن بر مشروعیت تقیه نیز عام است و اختصاص به تقیه از کفار ندارد، خصوصاً آیه «إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاهً»[۵۷] و آیه «إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ».[۵۸]

این دو آیه ثابت می‌کند که اگر جان کسی در خطر باشد و یا به کاری مجبور شود، می‌تواند تقیه کند و به صورت موقت از اظهار عقیده خودداری بورزد و چون این حکم مطلق است، پس هم شامل تقیه از کافر می‌شود و هم شامل تقیه از مسلمان ظالم.

درست است که این آیه در مورد تقیه از کفار نازل شده است، اما این قاعده ثابت شده است که شأن نزول نمی‌تواند دلیل بر تخصیص حکمی باشد که به صورت عام و مطلق نازل شده است.[۵۹]

دیگر مذاهب اسلامی نیز در این مسئله با شیعیان همراه هستند و آنها نیز صراحتاً فتوی داده‌اند که فرقی میان تقیه مسلمان از کافر و تقیه مسلمان از مسلمان ظالم نیست.

فخررازی معتقد است ظاهر آیه دلالت می‌کند که تقیه فقط از کفار مشروع باشد، اما مذهب شافعی بر این است که اگر در میان مسلمانان نیز همان وضعیت میان مسلمان و مشرک، پیش بیاید، تقیه برای حفاظت از جان جایز است.[۶۰]

همچنین در برخی از تعاریفی که از علمای اهل‌سنت ارائه شده است، هیچ قیدی که تقیه را مختص به تقیه از کفار کند، وجود ندارد. ابن‌حجر عسقلانی، از علمای بزرگ اهل‌سنت که گرایش سلفی دارد، می‌گوید: معنای تقیه ترس از اظهار کردن آنچه در دل است برای دیگران، خواه از اعتقادات باشد یا غیر آن.[۶۱]

آلوسی نیز می‌گوید:

در تعریف تقیه گفته‌اند: حفظ کردن جان، آبرو و مال از شر دشمنان؛ و دشمن دو گونه است: یکی آن‌که دشمنی او به دلیل اختلاف دینی است مانند اختلاف مسلمان و کافر؛ و دیگری آن‌که دشمنی‌اش به‌جهت اهداف دنیوی است؛ مانند مال، کالا، حکومت و فرماندهی.[۶۲]

نمونه‌هایی از تقیه مسلمان از مسلمان

سیره عملی صحابه، تابعین و علمای اهل‌سنت، بهترین دلیل بر جواز تقیه مسلمان از مسلمان است. در اینجا نمونه‌هایی از این نوع تقیه را که در کتب معتبر اهل‌سنت نقل شده، ذکر می‌کنیم.

۱ – تقیه پیامبر اسلام از تازه مسلمانان

از عایشه همسر رسول خدا(صلّی الله علیه وآله) روایت شده است که آن حضرت فرمود: آیا نمی‌دانی که قوم تو وقتی کعبه را ساختند، آن را از پایه‌هایی که حضرت ابراهیم قرار داده بود، کوچک‌تر گرفته‌اند؟ گفتم: چرا شما آن را به حالت اول باز نمی‌گردانید؟ فرمود: اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند (و ایمانشان قوی بود)، چنین می‌کردم.[۶۳]

البانی نیز این حدیث را صحیح دانسته و گفته است: این روایت را بخاری، مسلم، ابونعیم در المستخرج، دارمی، ابن‌ماجه، طحاوی و بیهقی نقل کرده‌اند.[۶۴]

۲ – تقیه حذیفه بن یمان از عثمان[۶۵]

سرخسی می‌گوید: حذیفه برای مدارای با عثمان قسم خلاف واقع می‌خورد و سپس می‌گوید: از ابراهیم ذکر شده: مردی به من گفت که از طرف شخصی به ستوه آمده، چگونه با او رفتار کند؟ ابراهیم دستور داد توریه کند. همچنین از عقبه بن غرار نقل شده: ما در نزد ابراهیم بودیم و او از حجاج بسیار بیمناک بود. زمانی که از نزد او خارج شدیم، به ما گفت اگر حجاج از مکان من پرسید، قسم بخورید که نه مکان من را می‌دانید و نه از من اطلاعی دارید.[۶۶] همچنین در جای دیگر می‌گوید: حذیفه از کسانی بود که بنابر آنچه نقل شده، برای مدارای با دیگران تقیه می‌کرد و به سبب همین به او منافق گفته می‌شد، ولی او در جواب می‌گفت: من بعضی از دین خود را با بعضی دیگر خریداری می‌کنم.[۶۷]

۳ – تقیه ابوهریره از عمر

از ابوهریره روایت شده است که گفت: من روایاتی را به شما می‌گویم که اگر در زمان عمر یا در نزد وی آنها را بر زبان آورده بودم، سرم را می‌شکست.[۶۸]

ذهبی روایت را صحیح دانسته و از ابوهریره نقل کرده: ما در زمان عمر نمی‌توانستیم بگوییم رسول خدا این‌چنین گفته، تا اینکه عمر از دنیا رفت. [۶۹]

این روایات ثابت می‌کند که ابوهریره در زمان عمر از ترس شلاق عمر، از باب تقیه برخی روایات را نقل نمی‌کرده است.

۴ – تقیه ابن‌عمر

از ابن‌عمر روایت شده است: روزی نزد حفصه رفتم؛ در حالی‌که وی با کنیزانش گوشواره در گوش می‌کردند. به او گفتم: دیدی که کار مردم (معاویه) به کجا رسیده است و به ما چیزی داده نشد! در پاسخ گفت: نزد ایشان برو که ایشان منتظر تو هستند و می‌ترسم که اگر  نزد ایشان نروی، سبب تفرقه شود. وقتی که مردم (از گرد عبد الله یا حفصه) پراکنده شدند، معاویه سخنرانی کرد و گفت: هرکس می‌خواهد در مورد حکومت با ما سخن بگوید، باید برای ما شاخ و شانه بکشد! ما از وی و پدر وی سزاوارتر به خلافت هستیم (کنایه از عبدالله بن‌عمر!). در این هنگام حبیب بن‌مسلمه به عبدالله بن‌عمر گفت: پس چرا پاسخ معاویه را ندادی؟ عبد الله گفت: من از هدایای خویش گذشتم و خواستم که به او بگویم سزاوارتر بر این کار کسی است که با تو و پدرت جنگید تا اسلام بیاورید! اما ترسیدم که سخنان من سبب تفرقه در بین مردم و خون‌ریزی شود و کسی گمان کند که من منظور دیگری دارم (گمان کنند مقصود من حسن بن‌علی است!) به‌همین سبب یاد نعمت‌های بهشتی افتادم. حبیب گفت: از بلا حفظ شدی و از گناه به دور ماندی.[۷۰]

۵ – تقیه علما و مردم اهل‌سنّت در فتنه خلق قرآن

مذهب اعتزال در زمان خلفای عباسی به اوج قدرت‌خود رسیده بود و خلفای عباسی مردم را مجبور به پذیرش اعتقادات کلامی معتزله می‌کردند؛‌ به‌طوری‌که هرکس معتقد به خلق قرآن نبود، کشته می‌شد. بسیاری از علما و تقریباً تمام مردم اهل‌سنت، با اجابت کردن دعوت سلاطین، به خلق قرآن اقرار می‌کردند، با اینکه اعتقاد قلبی آنها عکس آن بود. تاریخ‌نویسان اهل‌سنت از این فتنه به «محنه خلق القرآن» یاد می‌کنند و تقیه کردن مردم را تأیید می‌کردند و به آن مشروعیت می‌بخشیدند.

ذهبی،‌ دانشمند مشهور اهل‌سنت، در باره این فتنه می‌نویسد: هرکس از روی تقیه پاسخ داده باشد، اشکالی ندارد!![۷۱]

۶ – تقیه ابوحنیفه از ابن ابی‌لیلی

خطیب بغدادی از ابن‌الفضل از دعلج بن‌احمد از أحمد بن‌علی الأبار از سفیان بن‌وکیع نقل می‌کند: عمر بن‌حماد بن‌ابی‌حنیفه نزد ما آمد و گفت: از پدرم شنیدم که می‌گفت: ابن‌ابی‌لیلی شخصی را نزد ابوحنیفه فرستاد و از وی در مورد قرآن سؤال کرد. وی پاسخ داد: قرآن مخلوق است. ابن‌ابی‌لیلی گفت: یا توبه می‌کنی و یا علیه تو اقدام می‌کنم! به‌همین سبب ابوحنیفه از وی اطاعت کرد و گفت: قرآن کلام خداست. سپس وی را در شهر می‌گرداندند و این مطلب را به مردم می‌گفت که وی از اعتقاد به مخلوق بودن قرآن دست برداشته است. پدرم گفت: از ابوحنیفه پرسیدم چرا از او تبعیت کردی؟ پاسخ داد: ای فرزند، ترسیدم که علیه من اقدامی انجام دهد و از روی تقیه به وی پاسخ گفتم.[۷۲]

۷ – تقیه ابن‌تیمیه

در مناظره‌ای که در روز جمعه ۱۲ رجب سال ۷۰۵ میان ابن‌تیمیه و فقهای عصرش درباره عقیده ابن‌تیمیه برگزار شده بود، در روز دوم مناظره کمال الدین زملکانی در مناظره او را ساکت کرد و ابن‌تیمیه از ترس بر جانش در میان حاضرین شهادت داد که شافعی مذهب است و به هر آنچه امام شافعی اعتقاد دارد، معتقد است.[۷۳]

وجوب تقیه از دیدگاه مذاهب اسلامی

شیعه تنها در برخی موارد تقیه را واجب می‌داند و این‌طور نیست که در همه موارد تقیه واجب باشد. در بعضی موارد مانند قتل نفس، شرب خمر، ضرر به دین و جایی که مصلحت عدم تقیه بیشتر باشد، تقیه حرام است؛ همان‌گونه‌که حضرت اباعبدالله(علیهم السلام) در برابر حکومت یزید برای امر به معروف و نهی از منکر، در مقابل بدعت‌ها و مفاسد حکومت اموی قیام کرد و در این راه جان خود و اهل‌بیت و یارانش را فدا کرد و زنان ایشان را به اسارت گرفتند؛ چرا که اصل اسلام در خطر نابودی قرار داشت. میثم تمارها نیز بر فراز چوبه دار پرده تقیه را پاره کردند و فضایل علی(علیه السلام) را در دوران خفقان‌بار بنی‌امیه گفتند و شربت شهادت نوشیدند.

علمای اهل‌سنت نیز در برخی موارد قائل به وجوب و یا استحباب تقیه‌اند. زمخشری در تفسیر آیه ۲۸ سوره آل عمران می‌گوید:

اگر از امری بیمناک شوید، واجب است از باب تقیّه، خود را از آن حفظ کنید؛ چنان‌که اگر عده‌ای از دشمنان بترسند، به آنها اجازه داده شده که با ایشان دوستی کنند و مراد از این دوستی، خوش‌خویی و معاشرت ظاهری است؛ درحالی‌که کینه و دشمنی آنها را در دل دارند.[۷۴]

برخی از عالمان اهل‌سنّت نیز تقیّه را واجب شرعی دانسته و ترک آن را حرام تلقّی کرده‌اند. ابوحیان اندلسی از مسروق نقل می‌کند که او گفته: هرگاه کسی که باید تقیّه کند، به این وظیفه عمل نکند، وارد دوزخ می‌شود.[۷۵]

حکم به وجوب تقیه، در میان علمای سلف‌گرا نیز دیده می‌شود؛ از جمله رشید رضا در تفسیر آیه ۲۸ سوره آل‌عمران در برخی موارد تقیه را واجب دانسته است. همچنین آلوسی نوع دیگری از تقیه را واجب می‌داند و آن حفظ اسرار الهی و افشا نکردن آن در برابر اغیار است.[۷۶]

فتوا به تقیه در میان اهل‌سنت

از بررسی ادله بر می‌آید که تقیه در جایی است که مصلحت بیشتر در انجام تقیه باشد و اختصاصی به زمان ضعف ندارد، حتی صحابه و علمای اهل‌سنت نیز هرجا مصلحت اقتضا می‌کرده، حتی در غیر حالت ضعف، فتوا به تقیه داده‌اند که نمونه‌هایی از این قبیل را ذکر می‌کنیم:

۱ – مالک بن‌انس، رئیس مذهب مالکی، به پیروانش می‌گوید:

در نماز جماعت اقتدا کردن به امامی که قدریه است جایز نمی‌باشد مگر در صورتی‌که از جانب ایشان خوف و ترس بر خود داشته باشی که در این صورت جایز است به آنها اقتدا کنی و بعداً قضای نماز را بجا بیاوری.[۷۷]

۲ – مراغی، مفسر معاصر اهل‌سنت و شیخ الازهر(م۱۳۷۱ق) می‌گوید: معنای آیه شریفه«إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاهً»[۷۸] چنین است که ترک دوستی مؤمنان با کفار در همه حال لازم است، مگر در حالتی که بترسد آسیبی از ایشان به وی برسد. در این هنگام شما می‌توانید با ایشان تا زمانی‌که در هراس هستید، تقیه کنید؛ زیرا قاعده شرعی این است که دفع کردن ضرر، مقدّم بر به دست آوردن مصلحت است و وقتی که دوستی با ایشان برای دفع ضرر ایشان جایز شد، برای به دست آوردن منفعت مسلمانان قطعاً واجب است. بنابراین مانعی ندارد که دولت‌های اسلامی با دولت‌های غیر اسلامی به جهت فایده‌ای که به مسلمانان می‌رسد، هم‌پیمان شوند، این فایده برای به دست آوردن منفعت باشد یا دفع ضرر. نیز دولت‌های اسلامی حق ندارند با دولت‌های غیر مسلمانان ارتباطاتی داشته باشند که به ضرر مسلمانان است و این دوستی با کفار مخصوص حالت ضعف نیست و در همه حال جایز است. علما از این آیه جواز تقیه را استنباط کرده‌اند، به این صورت که انسان سخنی بگوید یا کاری انجام دهد که مخالف با حق است؛ زیرا می‌خواهد خود را از ضرری که دشمنان به او یا ناموس او یا مال او می‌رسانند، حفظ کند. پس کسی که کلمات شرک آلود بزند تا جان خویش را از هلاکت برهاند، در حالی‌که قلب او با ایمان محکم شده است، کافر نیست، بلکه برای این کار خویش مجوّزی دارد؛ همان‌طور که عمار یاسر در هنگامی‌که قریش او را به گفتن کلمات کفر مجبور کردند و وی به ناچار موافقت کرد، اما قلب او با ایمان محکم شده بود و این آیه در مورد وی نازل شد که: «مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ».[۷۹]

۳ – ابن‌عربی در تفسیر آیه «وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ» می‌نویسد: علت وجوب زکاتِ انجیر و زیتون آن است که خداوند در مورد آن دو نعمت، آنها را بسیار بزرگ دانسته است و مردم آن را جمع آوری می‌کنند و نگه می‌دارند. به همین سبب ما فتوا به وجوب زکات این دو دادیم، اما پرهیز کردن بسیاری از علما از تصریح به وجوب زکات در این دو، از باب تقیه از ظلم حاکمان بوده است؛ زیرا ایشان اموال به دست‌آمده از زکات را برای خویش جمع آوری می‌کردند (و اگر فتوا به زکات داشتن انجیر و زیتون می‌دادند، این دو را نیز غصب می‌کردند).[۸۰]

۴ – ابن‌خویز منداد گفته است: اطاعت از سلطان در جایی که اطاعت خداوند باشد، واجب است، اما در جایی‌که عصیان خداوند است، واجب نیست و به همین سبب گفته‌ایم اطاعت از حاکمان زمان ما و یاری کردن و بزرگ دانستن آنان جایز نیست، اما اگر جهاد کردند، باید ایشان را یاری کرد، و واجب است که از طرف ایشان قضاوت و امامت و مسئولیت قبول کرد و آن وظایف را مطابق با شریعت انجام داد و اگر خود امام جماعت شدند، در صورتی می‌توان پشت سر ایشان نماز خواند که اهل بدعت نباشند، اما اگر اهل بدعت بودند، نماز پشت سر ایشان جایز نیست، مگر از باب تقیه به جهت ترس از ایشان، و (در این صورت) نماز را باید تکرار کند.[۸۱]

تقیه در عمل

چنانچه فلسفه تقیه را حفظ جان بدانیم که بیهوده به هدر نرود، در این صورت نباید میان تقیه در اقوال و تقیه در افعال فرق گذاشت. فرض کنید زن مسلمانی در میان عده‌ای از دشمنان متعصب اسلام گرفتار شده است و اگر یک ساعت مقعنه خود را بر ندارد، خون او را می‌ریزند. آیا هیچ فقیهی دستور می‌دهد که مقنعه را حفظ کن هر چند خون تو را بریزند؟ این تقیه، تقیه عملی است که همه فقها آن را پذیرفته‌اند.

همان‌طور که گفته شد، ادله تقیه مطلق است و هیچ تخصیصی نخورده است و عمومیت دارد و شامل تقیه در عمل نیز می‌شود. علاوه بر اینکه آیه مربوط به اصحاب کهف و مؤمن آل‌فرعون که ایمانشان را کتمان می‌کردند، دلالت بر تقیه در اعمال دارد. بسیاری از علمای اهل‌سنت نیز تقیه در عمل را پذیرفته و به آن عمل کرده‌اند.

۱ – ابوحیان اندلسی مالکی، آیه «إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاهً» را چنین معنا کرده است: کافران را برای هیچ هدفی به دوستی نگیرید، جز به منظور تقیّه، که در این صورت اظهار دوستی به زبان و عمل جایز است، بدون اینکه این دوستی به دل و ضمیر او راه پیدا کند.[۸۲]

۲ – مصطفی مراغی، از مفسّران اهل‌سنّت، می‌نویسد:

تقیّه آن است که انسان سخنی برخلاف حق بگوید و یا عملی برخلاف حقیقت انجام دهد تا بدین‌ وسیله از آسیب ‌رساندن‌دشمن به جان، مال، حیثیت و آبرو محفوظ بماند.[۸۳]

۳ – آلوسی، از مفسّران اهل‌سنّت، نیز می‌گوید: «تقیه همان محافظت بر جان، مال و آبرو از شر دشمنان است».  [۸۴]

۴ – شوکانی می‌گوید:

حسن بصری، اوزاعی، شافعی و سحنون چنین گمان کرده‌اند که جواز در آیه تقیه، تنها در گفتار است و در رفتار جایز نیست؛ مانند آنکه وی را مجبور به سجده برای غیر خدا کنند، اما ظاهر آیه مخالف این ادعاست؛ زیرا عمومیـت رد و شامل کسانی می‌شود مجبور به گفتار یا کرداری شوند، اما کسانی که می‌گویند این آیه مخصوص گفتار است، دلیلی ندارند، و اینکه این آیه در مورد تقیه در گفتار نازل شده است، نمی‌تواند دلیل واقع شود، به‌خصوص که با لفظ عام آمده است.[۸۵]

نتیجه

تقیه یکی از مسائلی است که براساس قرآن، سنت، عقل و به اجماع تمامی مسلمانان مشروعیت داشته و از احکام مسلم اسلام به حساب می‌آید، عملی است که پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) و صحابه بزرگوار ایشان و حتی علمای برجسته اهل‌سنّت به آن عمل کرده‌اند. وهابیت در حالی به مسأله تقیه اشکالی می‌کند که خود نیز ناچار از عمل به آن بوده است و بر خلاف عقیده خود از تمامی مسلمانانی که بر خلاف عقیده آنها هستند تقیه می‌کند.

در واقع تقیه عملی است که هر انسانی ناچار از آن است و یک عملی است بر اساس فطرت بشری که از جانب خداوند متعال تشریع شده است و سبب بقای اسلام و مسلمین می‌باشد.

 

کتابنامه

۱ – أحکام الجنائز و بدعها: محمد ناصر البانی، بیروت: المکتب الاسلامی، چاپ چهارم، بی‌تا.

۲ – ارواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل: محمد ناصر البانی، بیروت: المکتب الاسلامی، چاپ دوم، ۱۴۰۵ق.

۳ – بحارالأنوار الجامعه لدرر أخبار الائمّه الأطهار: مجلسى، بیروت: دار احیاء التراث العربى، ۱۴۰۳ ق.

۴ – البدایه و النهایه: ابن کثیر دمشقی، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۲۰۰۹م.

۵ – البدر الطالع بمحاسن مَن بعد القرن السابع: محمد بن‌علی شوکانی، تحقیق: محمد حسن حلاق، بیروت: دار ابن کثیر ، چاپ دوم، ۱۴۲۹ق.

۶ – تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، تحقیق: عبدالقادرعطا، بیروت: دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.

۷ – تاریخ دمشق الکبیر: ابن عساکر، بیروت: دارإحیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۲۱ق.

۸ – تحذیر الساجد من اتخاذ القبور مساجد: محمد ناصر البانی، بیروت: المکتب الاسلامی، چاپ چهارم، ۱۴۰۳ق.

۹ – تراث شیخ الأعظم: کتاب الطهاره: مرتضی انصارى، قم: کنگره، بی‌تا.

۱۰ – التفسیر الکبیر: فخر الدین رازی، بیروت: دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۲۵ق.

۱۱ – تفسیر المنار: محمد رشید رضا، بیروت: دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۲۷ق.

۱۲ – تفسیر طبری: ابی جعفر محمد بن جریر طبری، بیروت: دارالاحیاء الکتب العربی، چاپ اول، بی‌تا

۱۳ – تفسیر نمونه: مکارم شیرازى و دیگران، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۵ ش.

۱۴ – تفصیل وسائل الشیعه إلی تحصیل مسائل الشریعه: الشیخ محمد بن الحسن الحر العاملى، قم: آل البیت(علیهم السلام) لاحیاءالتراث، ۱۴۱۲ ق.

۱۵ – التقیه: مرتضى انصارى، به کوشش فارس الحسون، قم: مؤسسه قائم آل محمد(عج)، ۱۴۱۲ ق.

۱۶ – الجامع لأحکام القرآن: ابوعبدالله محمد بن احمد انصاری قرطبی، بیروت: دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۲۸ق.

۱۷ – حلیه الأولیاء و طبقات الأصفیاء: ابو نعیم اصفهانی، بیروت: دارالفکر، بی‌تا.

۱۸ – الدرر السنیّه فی الأجوبه النجدیّه: عبدالرحمن بن محمد بن قاسم عاصمی نجدی، ریاض، بی‌تا.

۱۹ – الردود البازیّه فی بعض المسائل العقدیّه: عبدالعزیز بن عبدالله بن باز، ریاض: دارابن اثیر، چاپ اول، ۱۴۲۸ق.

۲۰ – رسائل فقهیه: مرتضی انصارى، لجنه تحقیق تراث الشیخ الاعظم، قم: مؤسسه الکلام، ۱۴۱۴ ق.

۲۱ – روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی: شهاب الدین سید محمود آلوسی، قاهره: دارالحدیث، ۲۰۰۵م.

۲۲ – سیر أعلام النبلاء: شمس الدین ذهبی، بیروت: دارإحیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۲۷ق.

۲۳ – شرح کتاب کشف الشبهات: صالح بن فوزان بن عبدالله فوزان، بیروت: موسسه الرساله، چاپ اول، ۱۴۲۲ق.

۲۴ – صحیح البخاری: محمد بن اسماعیل بخاری، قاهره: دار ابن حزم، چاپ اول، ۱۴۲۹ق.

۲۵ – ضحی الإسلام: احمد امین، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۲۰۱۰م.

۲۶ – عوالی اللئالی: ابن ابى‌جمهور، به کوشش عراقى، قم: سیدالشهداء، ۱۴۰۳ ق.

۲۷ – فتح الباری فی شرح صحیح البخاری: شهاب الدین ابن‌حجر عسقلانی، بیروت: دارالمعرفه، چاپ سوم، بی‌تا.

۲۸ – فتح القدیر الجامع بین فنی الروایه و الدرایه من علم التفسیر: محمد بن‌علی بن‌محمد شوکانی، مصر: دارالوفاء، چاپ سوم، ۱۴۲۶ق.

۲۹ – فقه الصادق(علیه السلام): سید محمد صادق روحانى، قم: دارالکتاب، ۱۴۱۳ق.

۳۰ – القواعد الفقهیّه: آیت الله ناصر مکارم شیرازى، قم: مدرسه الإمام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ۱۴۱۱ ق.

۳۱ – القواعد الفقهیّه: سید حسن بجنوردى، به کوشش مهریزى و درایتى، قم: هادى، ۱۴۱۹ ق.

۳۲ – القواعد والفوائد: محمد بن مکی العاملی، به کوشش سید عبدالهادى الحکیم، قم: مکتبه المفید، بی‌تا.

۳۳ – الکشاف عن حقایق التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التاویل: ابوالقاسم محمود بن‌عمر زمخشری، بیروت: دارإحیاء التراث العربی، بی‌تا.

۳۴ – کنزالعماّل فی سنن الأقوال و الأفعال: علاء الدین علی متقی بن حسام الدین هندی، بیروت: موسسه الرساله، بی‌تا.

۳۵ – الکافى: محمد بن یعقوب کلینى، به کوشش غفارى، تهران: دارالکتب الإسلامیه، ۱۳۷۵ ش.

۳۶ – کلمه التقوى (فتاوى): محمد امین زین الدین، قم: مهر، ۱۴۱۳ ق.

۳۷ – المبسوط: سرخسى، بیروت: دارالمعرفه، ۱۴۰۶ ق.

۳۸ – المحاسن: ابن خالد برقى، به کوشش حسینى، تهران: دارالکتب الإسلامیه، ۱۳۲۶ ش.

۳۹ – المدونه الکبری: سحنون بن سعید التنوخی، مصر: بعه السعاده، بی‌تا

۴۰ – مسالک الأفهام إلى تنقیح شرائع الإسلام: شهید ثانى، قم: معارف اسلامى، ۱۴۱۶ ق.

۴۱ – مشکاه الأنوار: طبرسى، به کوشش هوشمند، قم: دارالحدیث، بی‌تا.

۴۲ – المصباح المنیر: الفیومى، قم: دارالهجره، ۱۴۰۵ ق.

۴۳ – معانى الأخبار: ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی، به کوشش غفارى، قم: انتشارات اسلامى، ۱۳۶۱ ش.

۴۴ – منهاج السنّه النبویّه فی نقض کلام الشیعهالقدریّه: ابن تیمیه، ریاض: دارالفضیله، بی‌تا.

۴۵ – مؤلفات شیخ الإمام محمد بن عبد الوهاب: محمد بن‌عبد الوهاب، ریاض: جامعه الامام محمد بن سعود الاسلامیه، بی‌تا.

۴۶ – المیزان فی تفسیر القرآن: سید محمد حسین طباطبایی، قم: جامعه مدرسین، بی‌تا.

۴۷ –  نقش تقیه در استنباط: نعمت الله صفرى، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۳۸۱ ش.

منابع:

أحکام الجنائز و بدعها: محمد ناصر البانی، بیروت: المکتب الاسلامی، چاپ چهارم، بی‌تا. ارواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل: محمد ناصر البانی، بیروت: المکتب الاسلامی، چاپ دوم، ۱۴۰۵ق. بحارالأنوار الجامعه لدرر أخبار الائمّه الأطهار: مجلسى، بیروت: دار احیاء التراث العربى، ۱۴۰۳ ق. البدایه و النهایه: ابن کثیر دمشقی، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۲۰۰۹م. البدر الطالع بمحاسن مَن بعد القرن السابع: محمد بن‌علی شوکانی، تحقیق: محمد حسن حلاق، بیروت: دار ابن کثیر ، چاپ دوم، ۱۴۲۹ق. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، تحقیق: عبدالقادرعطا، بیروت: دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۷ق. تاریخ دمشق الکبیر: ابن عساکر، بیروت: دارإحیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۲۱ق.                         تحذیر الساجد من اتخاذ القبور مساجد: محمد ناصر البانی، بیروت: المکتب الاسلامی، چاپ چهارم، ۱۴۰۳ق. تراث شیخ الأعظم: کتاب الطهاره: مرتضی انصارى، قم: کنگره، بی‌تا. التفسیر الکبیر: فخر الدین رازی، بیروت: دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۲۵ق. تفسیر المنار: محمد رشید رضا، بیروت: دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۲۷ق. تفسیر طبری: ابی جعفر محمد بن جریر طبری، بیروت: دارالاحیاء الکتب العربی، چاپ اول، بی‌تا تفسیر نمونه: مکارم شیرازى و دیگران، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۵ ش. تفصیل وسائل الشیعه إلی تحصیل مسائل الشریعه: الشیخ محمد بن الحسن  الحر العاملى، قم: آل البیت: لاحیاءالتراث، ۱۴۱۲ ق. التقیه: مرتضى انصارى، به کوشش فارس الحسون، قم: مؤسسه قائم آل محمد(عج)، ۱۴۱۲ ق. الجامع لأحکام القرآن: ابوعبدالله محمد بن احمد انصاری قرطبی، بیروت: دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۲۸ق. حلیه الأولیاء و طبقات الأصفیاء: ابو نعیم اصفهانی، بیروت: دارالفکر، بی‌تا. الدرر السنیّه فی الأجوبه النجدیّه: عبدالرحمن بن محمد بن قاسم عاصمی نجدی، ریاض، بی‌تا. الردود البازیّه فی بعض المسائل العقدیّه: عبدالعزیز بن عبدالله بن باز، ریاض: دارابن اثیر، چاپ اول، ۱۴۲۸ق. رسائل فقهیه: مرتضی انصارى، لجنه تحقیق تراث الشیخ الاعظم، قم: مؤسسه الکلام، ۱۴۱۴ ق. روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی: شهاب الدین سید محمود آلوسی، قاهره: دارالحدیث، ۲۰۰۵م. سیر أعلام النبلاء: شمس الدین ذهبی، بیروت: دارإحیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۲۷ق. شرح کتاب کشف الشبهات: صالح بن فوزان بن عبدالله فوزان، بیروت: موسسه الرساله، چاپ اول، ۱۴۲۲ق. صحیح البخاری: محمد بن اسماعیل بخاری، قاهره: دار ابن حزم، چاپ اول، ۱۴۲۹ق. ضحی الإسلام: احمد امین، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۲۰۱۰م. عوالی اللئالی: ابن ابى‌جمهور، به کوشش عراقى، قم: سیدالشهداء، ۱۴۰۳ ق. فتح الباری فی شرح صحیح البخاری: شهاب الدین ابن‌حجر عسقلانی، بیروت: دارالمعرفه، چاپ سوم، بی‌تا. فتح القدیر الجامع بین فنی الروایه و الدرایه من علم التفسیر: محمد بن‌علی بن‌محمد شوکانی، مصر: دارالوفاء، چاپ سوم، ۱۴۲۶ق. فقه الصادق۷: سید محمد صادق روحانى، قم: دارالکتاب، ۱۴۱۳ق. القواعد الفقهیّه: آیت الله ناصر مکارم شیرازى، قم: مدرسه الإمام امیرالمؤمنین۷، ۱۴۱۱ ق. القواعد الفقهیّه: سید حسن بجنوردى، به کوشش مهریزى و درایتى، قم: هادى، ۱۴۱۹ ق. القواعد والفوائد: محمد بن مکی العاملی، به کوشش سید عبدالهادى الحکیم، قم: مکتبه المفید، بی‌تا. الکشاف عن حقایق التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التاویل: ابوالقاسم محمود بن‌عمر زمخشری، بیروت: دارإحیاء التراث العربی، بی‌تا. کنزالعماّل فی سنن الأقوال و الأفعال: علاء الدین علی متقی بن حسام الدین هندی، بیروت: موسسه الرساله، بی‌تا. الکافى: محمد بن یعقوب کلینى، به کوشش غفارى، تهران: دارالکتب الإسلامیه، ۱۳۷۵ ش. کلمه التقوى (فتاوى): محمد امین زین الدین، قم: مهر، ۱۴۱۳ ق. المبسوط: سرخسى، بیروت: دارالمعرفه، ۱۴۰۶ ق. المحاسن: ابن خالد برقى، به کوشش حسینى، تهران: دارالکتب الإسلامیه، ۱۳۲۶ ش. المدونه الکبری: سحنون بن سعید التنوخی، مصر: بعه السعاده، بی‌تا مسالک الأفهام إلى تنقیح شرائع الإسلام: شهید ثانى، قم: معارف اسلامى، ۱۴۱۶ ق. مشکاه الأنوار: طبرسى، به کوشش هوشمند، قم: دارالحدیث، بی‌تا. المصباح المنیر: الفیومى، قم: دارالهجره، ۱۴۰۵ ق. معانى الأخبار: ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی، به کوشش غفارى، قم: انتشارات اسلامى، ۱۳۶۱ ش. منهاج السنّه النبویّه فی نقض کلام الشیعهالقدریّه: ابن تیمیه، ریاض: دارالفضیله، بی‌تا. مؤلفات شیخ الإمام محمد بن عبد الوهاب: محمد بن‌عبد الوهاب، ریاض: جامعه الامام محمد بن سعود الاسلامیه، بی‌تا. المیزان فی تفسیر القرآن: سید محمد حسین طباطبایی، قم: جامعه مدرسین، بی‌تا. نقش تقیه در استنباط: نعمت الله صفرى، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۳۸۱ ش. 

 

منبع: نشریه سراج منیر


پی نوشت ها

* دانش‌آموخته و پژوهشگر حوزه علمیه قم.

[۲]. برای نمونه در عهد معاویه حضرت على(علیهم السلام) را بر فراز منابر دشنام مى‌دادند، پس از وى امویان و عباسیان نیز با شیعیان رفتارى خشونت آمیز داشتند. حادثه عاشورا در سال ۶۱، واقعه حَرّه و کشتار مردم مدینه از جمله هفتصد نفر از اصحاب پیامبر(صلّی الله علیه وآله)، شهادت زید بن‌على در زمان هشام بن‌عبدالملک، کشته شدن بسیارى از شیعیان در واقعه فخ و دوران وحشت انگیز حاکمیت حجاج و سخت‌گیرى شدید او به شیعه، نمونه‌هایى از این رفتارند.

[۳] . القاموس المحیط، ج ۱، ص ۱۷۳۱؛ لسان العرب، ج۸، ص۸۲۰٫

[۴] . تصحیح الإعتقاد، ص۶۶؛ اعتقادات، ص۱۳۷؛ القواعد الفقهیّه، سید حسن بجنوردى، ج۵، ص۴۹-۵۰٫

[۵] . کتاب الطهاره، ج ۲، ص ۳۹۶؛ رسائل فقهیّه، ص ۷۱؛ المبسوط، ج۲۴، ص۴۵٫

[۶] . المکاسب المحرمه، ج ۲، ص ۸۶؛ القواعد الفقهیّه، ناصر مکارم شیرازی، ج ۱، ص ۴۱۰٫

[۷] . تفسیر سید مصطفى خمینى، ج ۳، ص ۳۰۶؛ الرسائل، ج ۲، ص ۱۷۴ – ۱۷۵؛ القواعد الفقهیّه، ناصر مکارم شیرازی، ج ۱، ص۴۱۰٫

[۸]. فقه الصادق (علیه السلام)، ج ۱۱، ص ۴۱۵؛ نقش تقیه در استنباط، ص ۲۰۷٫

[۹]. همان، ص ۲۱۱٫

[۱۰]. رسائل فقهیّه، ص ۷۳ – ۷۴؛ فقه الصادق(علیه السلام)، ج ۱۱، ص ۴۲۰؛  القواعد و الفوائد، ج ۲، ص ۱۵۷ -۱۵۸٫

[۱۱]. مسالک الأفهام، ج ۹، ص ۲۰۸؛ کلمه التقوى، ج ۴، ص ۲۳٫

[۱۲]. بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۴۰۲٫

[۱۳]. سوره آل عمران، آیه ۲۸٫

[۱۴].  سوره غافر، آیه ۲۸٫

[۱۵] . سوره نحل، آیه ۱۰۶٫

[۱۶]. سوره مؤمنون، آیات ۲۳ و ۹۶؛ المحاسن، ج ۱، ص ۲۵۷؛ کافى، ج ۲، ص ۲۱۸؛ معانی الاخبار، ص ۳۸۶٫

[۱۷]. سوره قصص، آیات ۲۸ و ۵۴؛ کافى، ج ۲، ص ۲۱۷؛ وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۲۰۳؛ مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۳۰۳٫

[۱۸] .سوره صافات، آیه ۸۹؛  التنقیح، ج ۴، ص ۲۹۶ – ۲۹۷، «الطهاره»؛ القواعد الفقهیه، ناصر مکارم شیرازی، ج ۱، ص ۴۰۲ – ۴۰۳؛ المحاسن ،ج ۱، ص ۲۵۸٫

[۱۹] . سوره یوسف، آیات۱۲ و ۷۰؛ المحاسن ، ج ۱، ص ۲۵۸؛ الکافى، ج ۲، ص ۲۱۷؛ وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۲۱۵٫

[۲۰] . سوره کهف، آیات ۱۹ ۲۰؛ تفسیر نمونه ، ج ۱۲، ص ۳۷۶٫

[۲۱] . کافى، ج ۲، ص ۲۱۹؛ وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۲۰۷٫

[۲۲] . مشکاه الأنوار، ص ۹۰؛ وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۲۰۴ – ۲۰۵؛ بحارالأنوار، ج ۷۲، ص ۳۹۸٫

[۲۳] . عوالی اللئالی، ج ۲، ص ۱۰۴؛ وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۲۰۴؛ بحارالأنوار، ج ۷۲، ص ۷۷٫

[۲۴] . کافى، ج ۲، ص ۲۱۹؛ وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۲۱۹ – ۲۲۰؛ بحارالأنوار، ج ۷۲،ص ۴۳۱٫

[۲۵] . القواعد الفقهیه، سید حسن بجنوردى، ج ۵، ص ۵۰؛ نقش تقیه در استنباط، ص ۱۵۵ – ۱۵۶٫

[۲۶].  سوره انعام، آیات ۷۶ ــ ۸۰٫

[۲۷] . العقیده الإسلامیّه، ص ۱۷۳؛ التقیه فی الفکر الإسلامی، ص ۱۶ و ۱۰۹؛ القواعدالفقهیّه، سید حسن بجنوردى، ج ۵، ص ۷۵٫

[۲۸] . القواعد الفقهیه، ناصر مکارم شیرازی، ج ۱، ص ۳۸۸؛ محاضرات، ج ۲، ص ۲۷۹؛ التقیه فى فقه اهل البیت(علیهم السلام) ، ج ۱، ص ۶۶٫

[۲۹] . نقش تقیه در استنباط، ص ۱۴۳ – ۱۴۵؛ التقیه عند أهل البیت(علیهم السلام) ، ص ۲۵٫

[۳۰] . المدونه الکبرى، ج ۳، ص ۲۹؛ المبسوط،ج ۲۴، ص ۵۰؛ تفسیر قرطبى، ج ۱۰، ص ۱۸۳ و ۱۹۰٫

[۳۱] . المبسوط،ج ۲۴، ص ۴۷٫

[۳۲] . الطبقات، ج ۲، ص ۳۶۲؛ ج ۴، ص ۳۳۱؛ تذکره الحفاظ، ج ۱، ص ۳۵؛ الإصابه، ج ۷، ص ۳۵۸٫

[۳۳] . منهاج السنه، ج ۱، ص ۳۷ و ۶۸٫

[۳۴] . همان، ج ۷، ص ۱۵۱٫

[۳۵] . سوره نحل، آیه ۱۰۶

[۳۶] . کشف الشبهات، ص ۱۲۰٫

[۳۷] . رساله فی الرد علی الروافض، ج ۱۲، ص۲۰٫

[۳۸]. المنار، ج۳، ص۱۹۶٫

[۳۹]. ضحی الاسلام، ج۳، ص۱۷۸٫

[۴۰] . کافی، ج۲، ص۲۱۷٫

[۴۱]. کنز العمال، ص۳۶، ح۵۷٫

[۴۲]. برای اطلاع از وضعیت سخت شیعیان در این دوران به کتاب مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانی مراجعه شود.

[۴۳] . «لاَّ یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِی شَیْءٍ إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاهً وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِیرُ».

[۴۴]. مفاتیح الغیب، ج۸، ص۱۳؛ تفسیرابن کثیر، ج۱، ص۴۹۲؛ تفسیرطبری، ج۳، ص ۲۶۷؛ فتح القدیر، ج۱، ص۵۵۱؛ المنار، ج۳، ص۱۹۶؛ الدرالمنثور، ج۲، ص۱۷۱؛ الجامع لأحکام القرآن، ج۳، ص۳۹؛ روح المعانی، ج۳، ص۳۹٫

[۴۵] . روح المعانی، ج۳،ص۳۹٫

[۴۶] . صحیح البخاری، ص ۸۲۸٫

[۴۷] . «مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ وَلَکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ».

[۴۸] . روح المعانی، ج۱۴، ص۶۴۰؛ مفاتیح الغیب، ج۲۰، ص۱۰۲؛ تفسیر طبری، ج۱۴، ص۲۱۶٫

[۴۹]. الفتاوى الکبرى، ج ۳، ص ۲۱۲٫

[۵۰]. الدرر السنیّه، ج۸، ص۷۲٫

[۵۱]. صحیح البخاری، ص ۷۴۰،  ح۶۱۳۱٫

[۵۲]. المنار، ج۳ ، ص۱۹۶٫

[۵۳] . کشف الشبهات، ص۱۲۰ ؛ تعلیقات صالح فوزان بر کشف الشبهات، ص۱۲۲٫

[۵۴] . أحکام الجنائز و بدعها، ص ۲۰۷؛ فتاوی علماء البلد الحرام، ص ۳۹۳٫

[۵۵] . تحذیر الساجد من اتخاذ القبور مساجد، ص ۶۸٫

[۵۶] . الردود البازیه، ص۱۱۷٫

[۵۷]. سوره آل عمران، آیه ۲۸٫

[۵۸]. سوره نحل، آیه۱۰۶٫

[۵۹]. المیزان، ج۹، ص ۹۱٫

[۶۰]. التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، ج۸، ص۱۲٫

[۶۱]. فتح الباری ، ج ۱۲، ص ۳۱۴ .

[۶۲]. روح المعانی ، ج ۳، ص ۱۶۴٫

[۶۳] . صحیح البخاری، ص ۱۹۲، باب فضل مکه و بنیانها، ح ۱۵۸۳ ــ ۱۵۸۶ ؛ مسند احمد، ج۵، ص۶۴۶، ح۲۵۴۹۵٫

[۶۴] . ارواء الغلیل، ج۴، ص۳۰۵٫

[۶۵] . حلیه الأولیاء و طبقات الأصفیاء،ج۱ ص ۲۷۹؛ تاریخ دمشق، ج۷، ص۲۰۵؛ کنزالعمال، ج۳، ح۸۷۵۳٫

[۶۶] . المبسوط، ج۳۰، ص۲۱۴٫

[۶۷] . همان، ج۲۴، ص۴۶٫

[۶۸] .صحیح  البخاری، ص۲۵، باب حفظ علم، ح ۱۲۰؛ البدایه و النهایه، ج۸، ص ۱۱۳٫

[۶۹] . سیرأعلام النبلاء، ج۲، ص ۶۰۱و۶۰۲٫

[۷۰] . صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۵۰۸٫

[۷۱] . صحیح البخاری ، ج ۱۳، ص ۳۲۲ .

[۷۲] .تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۳۷۶، ش ۷۲۹۷٫

[۷۳]. البدرالطالع ، ص ۹۶٫

[۷۴]. الکشاف، ج۱، ص۴۲۲٫

[۷۵]. البحر المحیط، ج۲، ص۴۲۴٫

[۷۶]. روح المعانی، ج۲، ص۱۶۴٫

[۷۷]. المدونه الکبری، ج۱، ص ۸۴

[۷۸]. سوره آل عمران، آیه ۲۸٫

[۷۹]. تفسیر المراغی، ج۱، ص ۴۸۶ ـ ۴۸۷٫

[۸۰]. أحکام القرآن، ج ۴، ص ۴۱۳ .

[۸۱]. همان، ج ۵، ص ۲۵۹٫

[۸۲]. البحر المحیط، ج۲، ص۴۲۳٫

[۸۳] . تفسیر المراغی، ج۳، ص۱۳۷٫

[۸۴] . روح المعانی، ج۳، ص۱۶۴

[۸۵] . فتح القدیر ، ج ۳، ص ۱۹۷٫