در آن موقع که تازه ازدواجه کرده بودیم، تمام زندگی ما پنج تومان بود یک شب شخصی از آشنایان در خانه‌ی ما را زد و گفت:

-‌ »فلانی! من دچار مشکلی شده‌ام و به هزار تومان پول نیاز دارم.»

با آن که همه‌ی زندگی من پنج تومان بود، ولی نخواستم به سینه‌ی او دست رد بزنم، گفتم:

-‌ »تا فردا به من مهلت بده ببینم چه کاری می‌توانم انجام دهم.»

هنگام سحر پیش از نماز صبح به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) مشرّف شدم و در آن جا به بی‌بی متوسّل شدم و عرض کردم: «خانم، من به برادر شما یک تعهدی دادم و در مقابل، یک تقاضایی از حضرتشان داشته‌ام، امروز روز آن تقاضای بنده است تا یک انسان مضطر نجات پیدا کند» و بعد می‌فرمود: «من نماز صبح را خواندم و مشغول تعقیبات نماز بودم که دستی از پشت به کتف من زد و گفت:

-‌»آقای ابوترابی این پاکت مال شماست.»

و مهلت عکس العمل هم به من نداد که بخواهم از ایشان تشکری کرده باشم، وقتی به عقب برگشتم، رفته بود. پاکت را باز کردم و دیدم همان مبلغ پولی است که آن آقا خواسته بود و به منزل آوردم و آن آقا آمد، پول را گرفت و رفت و من از خوشحالی از خود بی خود شدم.


رسم خوبان ۸؛ تمسّک و اردات به اهل بیت علیهم السلام، ص ۲۵ و ۲۶٫/ ابر فیاض، صص ۱۹ ۱۸٫