تسویه حساب
شهید حمید باکری
گاهی اگر فکر میکرد باید از من انتقاد کند کار خیلی جالبی میکرد. سجادهاش را برمیداشت میبرد نمازش را میخواند و آن قدر سر سجادهاش مینشست، با آن قد بلند و سر خمیدهاش، که من حدس میزدم دارد خودش با خودش تسویه حساب میکند. بعد هم میآمد از من انتقاد میکرد.
به مجنون گفتم زنده بمان- حمید باکری، ص ۱۳٫
پاسخ دهید