ندیدم سیّد برای هوای نفسش کاری کند در ظاهر آدمی معمولی بود. مثل بقیه زندگی می‌کرد. اما هر قدمی که برمی‌داشت برای رضای خدا بود. سعی می‌کرد به همه کارهایش جلوه‌ای خدایی بدهد. در همه کارهایش خداوند را ناظر می‌دید.

به این سخن امام راحل (رحمه الله) بسیار علاقه داشت. خیلی این جمله را دوست داشت. همیشه تکرار می‌کرد. آن‌جا که فرمودند:

«عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید.»

مدتی بود که در گردان مسلم نماز جماعت نداشتیم. برای همین به همر اه سیّد مجتبی برای نماز جماعت به گردان مالک می‌رفتیم.

در آن‌جا حاج آقا غلامی[۱] بعد از نماز جماعت مباحث اخلاقی را بیان می‌فرمودند.

یک شب در حال برگشتن به گردان مسلم بودیم. سیّد گفت: «از شما خواهش می‌کنم هر وقت ایرادی در من دیدی، یا مشکلی داشتم، حتماً به من بگویید.»

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید: «مؤمن آینه مؤمن است.»

سید سعی می‌کرد این حدیث شریف را هم برای خودش و هم درباره‌ی دیگران رعایت کند. واقعاً آیینه عملی اخلاق بود.

روز دیگر: «بیا با هم تلاش کنیم. بیا مشغول تزکیه‌ی نفس شویم.»

بعد کمی مکث کرد و گفت: «من راهش را فهمیده‌ام. با ذکر شروع می‌شود.»

***

با هم زیاد فوتبال بازی می‌کردیم. بارها توی فوتبال به رفتار او دقت می‌کردم. هیچ‌گاه از محدوده‌ی اخلاق خارج نشد.

بارها دیده بودم که نفس خودش را مورد خطاب قرار می‌داد. می‌گفت: «کی می‌خوای آدم بشی!؟»

بار اولی را که با هم فوتبال بازی کردیم فراموش نکنم. من هر چه می‌خواستم از او توپ بگیرم نمی‌شد. آن قدر قشنگ دریبل می‌زد که همیشه جا می‌ماندم.

من هم از قانون نامردی استفاده کردم! هر بار که به من نزدیک می‌شد پایش را می‌زدم تا بتوانم توپ را بگیرم. از طرفی می‌خواستم ببینم این آدم خود ساخته عصبانی می‌شود یا نه!

یک بار خیلی بد رفتم روی پای سید. نقش بر زمین شد. وقتی بلند شد دیدم دارد ذکر می‌گوید!

بعد از بازی رفتم پیش سیّد و از او معذرت خواهی کردم. خندید و گفت: «مگه چی شده؟! خُب بازیه دیگه، یک موقع من به تو می‌خورم، یک موقع برعکس. بعد هم خندید و رفت.»

***

در سلام کردن همیشه پیش‌قدم بود. ندیدم سر کسی داد بزند. سر سفره همیشه دو زانو و با ادب می‌نشست.

آداب خوردن و آشامیدن را همیشه رعایت می‌کرد. همیشه به کم قانع بود. چیزهای خوب را به دیگران می‌داد و باقی مانده‌اش را برای خودش قرار می‌داد.

در جمع دوستان همیشه به دنبال مظلوم‌ترین و تنهاترین افراد بود! سعی می‌کرد با آن‌ها رفیق شود.

یک بار سیّد را بی‌وضو ندیدیم. در همه‌ی کارها ابتدا فکر می‌کرد بعد تصمیم می‌گرفت.

کمتر دیدم که لباس نو بپوشد. همیشه لباس نو را به دوستان و جوان‌ترها می‌داد. وقتی لباس  چند بار شسته می‌شد و به اصطلاح از سکه می‌افتاد آن وقت خودش می‌پوشید.

این‌ها قدم‌هایی بود که برای تزکیه نفس برمی‌داشت «از همان دوران دفاع مقدس»

علمدار، دوستان شهید، ص ۵۶ تا ۵۸٫


[۱]. ایشان از دوستان صمیمی سیّد بودند. هم اکنون ایشان را با نام آیت الله صمدی آملی می‌شناسند.