عراق به نوار مرزی و خیلی از مناطق کردستان نفوذ کرده بود. چون هستهی مرکزی حزب دموکرات هم آنجا بود که پایگاه نظامی سیاسی قویای داشت. ممکن بود عراق آنجا نیرو پیاده کرده، به ارومیه حمله کند. اگر ارومیه سقوط میکرد، تبریز و سایر شهرها در خطر میافتادند. بنابراین مأموریت ما حفظ آنجا بود.
چند تا ماشین ده تنی یا بنز خاور آوردند و ما سوار شدیم. از ارومیه تا مهاباد دو ساعتی راه بود. مسیر ناامن بود و ماشین ما هم روباز. چند تا روستا بود که احزاب منحلهی دموکرات و کومله آنجا فعالیت داشتند. اگر یک بمب آتشزا، خمپاره یا آر. پی. جی میانداختند وسط ماشین، همهی ما شهید یا مجروح میشدیم، برای همین «حمید چریک» رفته بود بالای ماشین نشسته بود و به دقت اطراف را میپایید، و این خیلی جسارت میخواست.
این که چرا به او حمید چریک میگفتند، چند دلیل داشت: یکی به دلیل دقتش در انجام ریزهکاریها هنگام عملیات که فقط از یک نیروی فعّال و ورزیده برمیآمد. دومی به دلیل مهارت او به عنوان سرگروه خنثی کنندهی مین و گذاشتن تلههای تخریبی بود. انگار ترس در وجود این آدم نبود. در همهی کارهای عملیاتی در منطقهی جیرفت، کهنوج و ایرانشهر پیشقدم بود. همیشه یک قطار نارنجک دور کمرش میبست. آنقدر با نارنجک کار کرده بود که متخصص آن شده بود. وقتی میخواست سنگری را منهدم کند، اول فاصلهاش را تا سنگر محاسبه میکرد. بعد زاویه را طوری انتخاب میکرد که در مسیر پیش برود و سنگرها را منهدم کند.
رسم خوبان ۲۳ – تهوّر و شهامت، ص ۹۸ تا ۱۰۰./ چریک، صص ۴۸ – ۴۷٫
پاسخ دهید