ترس در دل عراقیها
شهید مهدی باکری
اوّلین روز عملیّات خیبر بود. از قسمت جنوبی جزیره، با یک ماشین داشتم برمیگشتم عقب. توی راه دیدم یک ماشین با چراغ روشن داشت میآمد. اینطور راه رفتن توی آن جاده، آن هم روز اوّل عملیّات، یعنی خودکشی. جلوی ماشین را گرفتم. رانندهاش آقا مهدی بود. به او گفتم: «چرا اینطور میروی؟ میزننتها.»
گفت: «میخواهم به بچّهها روحیه بدهم. عراقیها را هم بترسانم. میخواهم یک کاری کنم آنها فکر کنند نیروهایمان زیاد است.»
رسم خوبان ۱۰- روحیه، ص ۱۴٫/ یادگاران ۳، ص ۵۹٫
پاسخ دهید