مرحوم شیخ طبرسی گفته است:

در کتاب دلائل النبوه، چنین آمده است:

ابن داود با سلسله‌ی سند خود از شخصی به نام عبدالله، نقل می‌کند که گفت: رسول خدا (ص) در حال سجده بود و عدّه‌ای از قریش، پیرامونش بودند و آن‌جا، جفت شتری بود. قریش گفتند: چه کسی این را بر پشت محمّد می اندازد؟ پس عقبه ابن ابی معیط، آمد و آن را بر پشت رسول خدا (ص) افکند؛ فاطمه زهرا (س) آمد و آن را برداشت و به سوی کسی انداخت که این کار را کرده بود.

عبدالله می‌گوید: هیچ‌گاه ندیده بودم رسول خدا (ص) آنان را نفرین کند، مگر آن را روز، که فرمود: «خداوندا! مورد خشم خود گروه قریش را قرار ده. خدایا! مورد خشم خود قرار ده ابو جهل ابن هشام، و عتیبه ابن ربیعه و شیبه ابن ربیعه و عقبه ابن ابی معیط و امیّه ابن خلف ـ یا ابی ابن خلف ـ را».

عبدالله می‌گوید: دیدم که همه آن‌ها در جنگ کشته شدند و به چاه یا گودالی در افتادند، مگر امیه ابن خلف یا ابیّ ابن خلف که مرد تنومندی بود و قبل از این که به چاه برسد، قطعه قطعه گردید.»

مرحوم طبرسی گفته است:

علی بن ابراهیم بن هشام با سلسله سند خود، نقل کرده و گفته است:

روزی ابوجهل، متعرّض رسول خدا (ص) شد و او را با سخن، آزرد. بنی هاشم، اجتماع کردند. حمزه که از شکار بر می‌گشت، جلو آمد و به جماعت نگاهی انداخت و پرسید: چه خبر شده است؟

زنی از بالای بام گفت: ای ابویعلی!( کنیه‌ی حضرت حمزه) عمرو بن هشام (ابوجهل)، متعرّض محمّد (ص) شده و او را آزرده است. پس حمزه، غضبناک به سوی ابوجهل رفت و کمانش را بر سر او زد و او را بلند کرد و بر زمین کوبید. مردم اجتماع کردند و نزدیک بود نزاع و شرّی در میان آنان پدیدار گردد. به حمزه گفتند: ای ابویعلی! هواخواه دین پسر برادرت شده‌ای؟!

حمزه از روی خشم و غضب گفت: «آری! أَشْهَدُ أَنْ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ‏ وَ أَنَ‏ مُحَمَّداً رَسُولُ‏ اللَّهِ‏». وقتی به منزل برگشت، پشیمان شد. روز بعد، نزد رسول خدا (ص) رفت و گفت: ای پسر برادرم! آیا آنچه می‌گویی، حق است؟ رسول خدا (ص) سوره‌ای از قرآن برای او خواند. این‌جا بود که دل حمزه به نور ایمان، روشن شد و بر دین اسلام، ثابت قدم گردید. رسول خدا (ص) خشنود گشت و ابوطالب (ع) با مسلمان شدن حمزه مسرور و شادمان گردید و درباره‌ی او، این چنین سرود:

ای ابویعلی! بر دین احمد، استوار باش و اظهار کننده و یاری کننده‌ی این دین باش تا در پایداری، موفق باشی.

و سر فرود آر، بر کسی که این دین را از نزد خدایش آورده با صداقت و حقانیت و هرگز، ای حمزه! کافر مباش.

همانا شادمان گشتم وقتی گفتی که ایمان آوردی پس در راه خدا، یار و یاور رسول الله (ص) باش

ایمان خود را با صدای بلند به قریش اعلام کن و به آن‌ها بگو: احمد (ص) جادوگر نیست.

 

قال الطّبرسیّ:

وَ فِی کِتَابِ دَلَائِلِ النُّبُوَّهِ: عَنْ أَبِی دَاوُدَ، عَنْ شُعْبَهَ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ: سَمِعْتُ عَمْرَو بْنَ مَیْمُونٍ یُحَدِّثُ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: بَیْنَما رَسُولُ اللَّهِ (ص) سَاجِدٌ وَ حَوْلَهُ نَاسٌ مِنْ قُرَیْشٍ، وَ ثَمَّ سَلَى بَعِیرٍ فَقَالُوا: مَنْ یَأْخُذُ سَلَى هَذَا الْجَزُورِ أَوِ الْبَعِیرِ فَیَقْذِفُهُ عَلَى ظَهْرِهِ؟ فَجَاءَ عُقْبَهُ بْنُ أَبِی مُعَیْطٍ فَقَذَفَهُ عَلَى ظَهْرِ النَّبِیِّ (ص)، وَ جَاءَتْ فَاطِمَهُ (س) فَأَخَذَتْهُ مِنْ ظَهْرِهِ!؟ وَ دَعَتْ عَلَى مَنْ صَنَعَ ذَلِکَ.

 قَالَ عَبْدُ اللَّهِ: فَمَا رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ دَعَا عَلَیْهِمْ إِلَّا یَوْمَئِذٍ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ عَلَیْکَ الْمَلَأَ مِنْ قُرَیْشٍ، اللَّهُمَّ عَلَیْکَ أَبَا جَهْلِ بْنَ هِشَامٍ، وَ عُتْبَهَ بْنَ رَبِیعَهَ، وَ شَیْبَهَ بْنَ رَبِیعَهَ، وَ عُقْبَهَ بْنَ أَبِی مُعَیْطٍ، وَ أُمَیَّهَ بْنَ خَلَفٍ ـ أَوْ أُبَیَّ بْنَ خَلَفٍ ـ» شَکَّ شُعْبَهُ.

 قَالَ عَبْدُ اللَّهِ: وَ لَقَد رَأَیْتُهُمْ لَقَدْ قُتِلُوا یَوْمَ بَدْرٍ وَ أُلْقُوا فِی الْقَلِیبِ ـ أَوْ قَالَ: فِی بِئْرٍ ـ غَیْرَ أَنَّ أُمَیَّهَ بْنَ خَلَفٍ ـ أَوْ أُبَیَّ بْنَ خَلَفٍ کَانَ رَجُلًا بَادِناً فَتَقَطَّعَ قَبْلَ أَنْ یُبْلَغَ بِهِ الْبِئْرَ.[۱]

قال الطّبرسیّ:

وَ رَوَى عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ بِإِسْنَادِهِ قَالَ: کَانَ أَبُو جَهْلٍ تَعَرَّضَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ آذَاهُ بِالْکَلَامِ وَ اجْتَمَعَتْ بَنُو هَاشِمٍ فَأَقْبَلَ حَمْزَهُ وَ کَانَ فِی الصَّیْدِ فَنَظَرْنَا إِلَى اجْتِمَاعِ النَّاسِ فَقَالَ: مَا هَذَا؟

 فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَهٌ مِنْ بَعْضِ السُّطُوحِ: یَا أَبَا یَعْلَى إِنَّ عَمْرَو بْنَ هِشَامٍ تَعَرَّضَ لِمُحَمَّدٍ وَ آذَاهُ.

 فَغَضِبَ حَمْزَهُ وَ مَرَّ نَحْوَ أَبِی جَهْلٍ وَ أَخَذَ قَوْسَهُ فَضَرَبَ بِهَا رَأْسَهُ ثُمَّ احْتَمَلَهُ فَجَلَدَ بِهِ الْأَرْضَ وَ اجْتَمَعَ النَّاسُ وَ کَادَ یَقَعُ فِیهِمْ شَرٌّ، فَقَالُوا  له: یَا أَبَا یَعْلَى صَبَوْتَ إِلَى دِینِ ابْنِ أَخِیکَ؟

 قَالَ: نَعَمْ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، عَلَى جِهَهِ الْغَضَبِ وَ الْحَمِیَّهِ فَلَمَّا رَجَعَ إِلَى مَنْزِلِهِ نَدِمَ فَغَدَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقَالَ: یَا ابْنَ أَخِ أَ حَقٌّ مَا تَقُولُ؟

 فَقَرَأَ عَلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ (ص) سُورَهً مِنَ الْقُرْآنِ، فَاسْتَبْصَرَ حَمْزَهُ، وَ ثَبَتَ عَلَى دِینِ الْإِسْلَامِ، وَ فَرِحَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ سُرَّ أَبُو طَالِبٍ بِإِسْلَامِهِ أبُوطالب، فَقَالَ فِی ذَلِکَ:

         فصَبْراً أَبَا یَعْلَى عَلَى دِینِ أَحْمَدَ               وَ کُنْ مُظْهِراً لِلدِّینِ وُفِّقْتَ صَابِراً

       وَ خط مَنْ أَتَى بِالدِّینِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ             بِصِدْقٍ وَ حَقٍّ لَا تَکُنْ حَمْزُ کَافِراً

       فَقَدْ سَرَّنِی إِذْ قُلْتَ إِنَّکَ مُؤْمِنٌ                            فَکُنْ لِرَسُولِ اللَّهِ فِی اللَّهِ نَاصِرا

      وَ نَادِ قُرَیْشاً بِالَّذِی قَدْ أَتَیْتَهُ                       جِهَاراً وَ قُلْ مَا کَانَ أَحْمَدُ سَاحِرا[۲]

 


[۱] . قصص الانبیاء: ۳۲۱ ح ۴۰۰، و روی ما یقاربه فی المناقب لابن شهر آشوب ۱: ۶۲، اعلام الوری ۱: ۱۲۰، البحار ۱۸: ۲۰۹ ذیل ح ۳۸٫

[۲] . قصص الانبیاء: ۳۲۱ ح ۴۰۱، اعلام الوری ۱: ۱۲۲، البحار ۱۸، ۲۱۰٫