مرحوم شیخ طبرسی در کتاب قصص الانبیاء آورده، است:

قریش نهایت تلاش را برای آزاد و اذیّت رسول خدا (ص) انجام داد و آزارکننده‌ترین آن‌ها، ابولهب عموی پیامبر (ص) بود. روزی پیغمبر اکرم (ص) در مسجد الحرام در حِجْر اسماعیل، نشسته بود. بدخواهان فرستادند، جفت[۱] گوسفندی آورده شد و آن را بر روی رسول خدا (ص) انداختند. پیامبر اکرم (ص) از این موضوع، بسیار غمگین شد نزد ابوطالب (ع) آمد و فرمود:

ای عمو! حسب و نسب و قدر و منزلت من در میان شما، چگونه است؟ ابوطالب (ع) گفت: چه شده است ای پسر برادرم؟! حضرت فرمود: قریش، جفت گوسفند بر روی من انداختند! ابوطالب (ع) رو به حمزه کرد و گفت: شمشیر خود را بردار. و هر دو به راه افتادند. قریش هنوز در مسجد الحرام، نشسته بودند. که ناگهان ابوطالب (ع) و حمزه، شمشیر به دست، وارد شدند. ابوطالب (ع) می‌گفت: جفت گوسفند بر ریش و سبیل آنان، خواهم کشید و هر کس مانع شود، گردنش را خواهم زد. پس او، این کار را انجام داد و هیچ‌کس از جا، حرکت ننمود. سپس رو به رسول خدا (ص) کرد و گفت: ای پسر برادرم! این است قدر و منزلت تو در میان ما.

 

قال الطّبرسیّ:

وَجَدّت قُرَیْشٍ فِی أَذًى رَسُولُ اللَّهِ (ص)، وَ کَانَ أَشَدُّ النَّاسِ عَلَیْهِ عَمِّهِ أَبُولَهَبٍ، وَ کَانَ  رَسُولُ اللَّهِ (ص) ذَاتَ یَوْمٍ جَالِساً فِی الْحَجَرِ فَبَعَثُوا إِلَى سَلَى[۲] الشَّاهِ فَأَلْقَوْهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَاغْتَمَّ  رَسُولُ اللَّهِ (ص) مِنْ ذَلِکَ فَجَاءَ إِلَى أَبِی طَالِبٍ فَقَالَ: یَا عَمِّ کَیْفَ حَسْبِیَ فِیکُمْ؟

قَالَ: وَ مَا ذَاکَ یَا ابْنَ أَخٍ؟

قَالَ إِنَّ قُرَیْشاً أَلْقَوْا عَلِیِّ السَّلَى.

فَقَالَ لِحَمْزَهَ خُذْ السَّیْفِ وَ کَانَتْ قُرَیْشٍ جَالِسَهٌ فِی الْمَسْجِدِ فَجَاءَ أَبُو طَالِبٍ (ع) وَ مَعَهُ السَّیْفِ وَ حَمْزَهَ وَ مَعَهُ السَّیْفِ فَقَالَ: أَمَرَ السَّلى عَلَى سِبَالِهِمْ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ قَالَ یَا ابْنَ أَخٍ هَذَا حَسْبُکَ مِنَّا وَ فِینَا.[۳]

 


[۱] . پرده‌ای که بچّه‌ی گوسفند هنگام تولّد در میان آن قرار دارد.

[۲] . السلی: الجلد الرقیق الّذی یخرج فیه الولد من بطن امه ملفوفاً فیه و قیل: هو فی الماشیه السلی، و فی النّاس المشیمه.

[۳]. قصص الانبیاء: ۳۲۰ ح ۳۹۹، اعلام الوری ۱: ۱۲۰و اللفظ منه، عنه البحار ۱۸: ۲۰۹ ح ۳۸٫