گویند: چون پیامبر صلّی الله علیه و آله در حدیبیه فرود آمد، غلامی از بنی خزاعه نزد پیامبر آمد. پیامبر صلّی الله علیه و آله او را در مقابل خود نشاند و غلام بُردی کهنه بر تن داشت. پیامبر صلّی الله علیه و آله از او پرسید. در کجا اهل خود را ترک کردی؟

گفت: در ضجنان و سرزمین‌های نزدیک آن.

فرمود: زمین‌ها در چه حالی است؟

گفت: وقتی که آمدم نرم و خوب شده بود…

پیامبر صلّی الله علیه و آله دستور فرمود تا جامه‌ای به او دادند و غلام گفت: می‌خواهم دست تو را در دست گیرم تا خیر و برکت نصیبم شود.

پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: نزدیک بیا!

او نزدیک آمد و دست رسول خدا صلّی الله علیه و آله را گرفت و بوسید و آن حضرت دست بر سرش کشید و فرمود: خداوند به تو خیر و برکت دهد! این غلام سنّ زیادی کرد و میان قوم خود دارای فضل و بزرگی شد و در روزگار ولید بن عبدالملک درگذشت.[۱]

تبرّک صحابه به رسول خدا صلّی الله علیه و آله

۱ – آنچه عروه بن مسعود درباره تبرّک صحابه به وضوی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و مو و حتّی ترشحات بینی[۲] حضرت بیان کرده جز یکی از صدها شاهد دالّ بر مشروعیت تبرّک به پیامبران و اولیاء و آثارشان نیست. همچنان که دلالت دارد که جسد و پیکر پیغمبر صلّی الله علیه و آله هم قداست و برکت دارد و این اختصاص به پیغمبران ندارد بلکه شامل اولیاء و اصفیا هم می‌شود.

قصد نداریم به جزئیات و تفاصیل موضوع بپردازیم؛ زیرا مناسبات فعلی چنین اقتضائی ندارد. فقط به این نکته اشاره می‌کنیم که جواز یا عدم جواز تبرّک از روایاتی گرفته می‌شود که از معصوم به ما رسیده است و نتیجه یا تحکم عقل نیست؛ زیرا تبرّک یعنی طلب برکت (نمو و زیادت) از منشأ و جایگاه هر چیز، خواه زیادت مادی باشد یا معنوی، مشروط بر اینکه احراز شود قابل انتقال و اکتساب است. هم این و هم آن از جانب خداوند درخواست می‌شود که هم فاعل است و هم جاعل. بنابراین، اگر خداوند و رسول او به ما خبر دهد که برکت در شخص رسول خدا، یا ولی او، یا در قرآن کریم، یا در حجرالاسود حاصل می‌شود و یا خبر دهد که این برکت قابل انتقال و اکتساب است؛ باید که بپذیریم و قبول کنیم و حق نداریم با قیاس‌های عقلی ناقص یا حدس و گمان‌های بیهوده رد کنیم. خداوند سبحان می‌خواهد که مخلوقاتش او را چنان که خود ترسیم کرده و می‌پسندد، عبادت کنند و در این کار هیچ اختیاری ندارند.

۲ – ماجرای تبرّک صحابه در حدیبیه بر آب وضو و موی رسول خدا صلّی الله علیه و آله قریش را به وحشت انداخت و ناچار ساخت تا در معادلات و محاسبات خویش در قبال پیغمبر صلّی الله علیه و آله تجدید نظر کند.

۳ – ماجرای حدیبیه تنها دلیل بر جواز تبرّک نیست بلکه صدها شاهد، دلیل و متن وجود دارد که بر این نکته تأکید دارد و در مجموع دلیل قاطع بر صحت و جواز تبرّک است و از حیث فراوانی و کثرت چندین برابر آن است که تواتر حدیث بدان محتاج است… اگر تشکیک در همه این شواهد و ادله و متون و ردّ و رفض آن جایز باشد و بتوان تبرّک را شرک نامید، امر دایر بین دو چیز خواهد بود:

نخست؛ بتوان در همه عقاید ثابت متواتر شرعی تردید کرد. در این صورت مجالی برای اثبات هیچ کدام نخواهد بود و احکامی همچون نماز چهار رکعتی ظهر هم استثنا نخواهد شد.

دوم؛ بپذیریم که تبرّک صحابه در عمل ثابت و حاصل است امّا کارشان، شرک بود.

 براین اساس باید حکم کنیم که همه کسانی که تبرّک جسته‌اند، وارد حوزه شرک و مرتکب گناهان کبیره شده اند.

آیا احدی می‌تواند بزرگان صحابه را محکوم کند و به آنان کفر و شرک نسبت دهد؟! از این بالاتر، رسول خدا صلّی الله علیه و آله را محکوم کند که حجرالاسود را بوسیده و به علی علیه السّلام تبرّک کرده است و در مقابل همه کسانی که به مو و وضوی حضرت و بسیاری از وسایلی که متعلق به وی بوده، تبرّک جستند؛[۳] سکوت کرد و این شرک را از آنان پذیرفت و آنها را در انجام این عمل شرک آلود یاری داد، آن هنگام که در حدیبیه، مویش را در میان صحابه توزیع کرد تا بدان تبرّک جویند.

تبرّک به زنده و مرده

از آنچه گذشت معلوم شد که تبرّک یعنی درخواست نمو و زیادت و خیر از راه تقدیم وسیله‌ای که محبوب خداوند متعال است. در نتیجه خداوند به واسطه این وسیله، آنچه را فرد می‌خواهد، به او می‌دهد. خداوند، پیامبران خود را دوست دارد، هم شخص آنان و هم هر آنچه به آنان تعلق دارد یا منسوب است. هرگاه طالب برکت و زیادت و خیر، آنها را وسیله خود نزد خداوند سبحان قرار دهد، ذات متعال خداوندی هر چه را فرد طلب کرده از خیر و برکت به او می‌دهد.

این برکت و استشفاء به دوره حیات و زنده بودن پیغمبر و ولی اختصاص ندارد؛ زیرا بر خلاف برخی ادّعاها، وفات وی موجب انقطاع تأثیرش نمی‌شود.

حرمت پیغمبر و ولی نزد خداوند پس از وفات نیز همان است که در وقت حیات بود. به همین دلیل نیازمندان به او متوسل می‌شوند و طالبان خیرات و برکات به قبر و آثارش تبرّک می‌جویند و درماندگان و بیچارگان که درمانی برای دردهای خود نیافته‌اند، از تربت و مویش و عصا و ابزارش شفا می‌خواهند…

برخی صحابه وصیت کردند که به وقت مرگ، قدری از مو و ناخن پیغمبر صلّی الله علیه و آله را در کفنش قرار دهند.[۴]

روایت کرده‌اند که امّ سلّمه چند تار موی پیغمبر صلّی الله علیه و آله را در ظرفی شبیه بطری نگه می‌داشت و هر گاه یکی از صحابه دچار چشم زخم یا رنجی می‌شد، ظرفی از آب را نزد امّ سلّمه می‌فرستاد. امّ سلّمه موها را در آن آب می‌زد. سپس آب را می‌گرفتند و برای شفاء و تبرّک می‌خوردند.[۵]

وقتی امّ سلّمه عرق پیغمبر صلّی الله علیه و آله را می‌گرفت و در شیشه می‌کرد، حضرت از او پرسید که چه می‌کند؟ امّ سلّمه گفت: امیدوارم برکت آن نصیب فرزندانمان شود. حضرت فرمود: کار درستی می‌کنی.[۶]

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۵، علامه سید جعفر مرتضی عاملی


 

[۱].ر. ک: المغازی، ۲/۵۹۱ ۵۹۲؛ سبل الهدی و الرشاد، ۵/۴۲؛ موسوعه التاریخ الاسلامی،۲/۶۱۱٫

[۲]. ر. ک: تاریخ الخمیس، ۲/۱۹؛ کنز العمّال، ۱۰/۳۱۱ ۳۱۵؛ مسند احمد، ۴/۳۲۳ ۳۳۰؛ المصنّف، صنعانی، ۵/۳۳۶؛ سیره حلبی، ۳/۱۳ ۱۶؛ سیره ابن هشام، ۳/۳۲۸؛ السنن الکبری، بیهقی، ۹/۲۱۹؛  بحارالانوار، ۱۷/۳۲ ۳۳؛ ۲/۳۳۲ ۳۳۴؛ المغازی، ۲/۵۹۸؛ صحیح بخاری، ۳/۲۵۴ ۲۵۵؛ فضائل الخمسه من صحاح السته، ۱/۲۰؛ سبل الهدی و الرشاد، ۵/۴۳- ۴۴؛ ۱۰/ ۳۸؛ الشفاء، ۲/۳۷؛ شرح الشفاء، ۲/۶۷؛ المعجم الکبیر، ۲۰/۱۲؛ ارواء الغلیل، ۱/۵۶؛ تفسیر القرآن العظیم، ۴/۲۱۲؛ الدر المنثور، ۶/۷۷؛ تاریخ مدینه دمشق، ۵۷/۲۲۷؛ البدایه و النهایه، ۴/۱۹۹؛ سیره ابن کثیر، ۳/۳۳۲٫

[۳]. وسائل الشیعه، ۹/۴۰۴؛ تحفه الاحوذی، ۳/۵۰۷؛ ۵/۳۷۳؛ المعجم الاوسط، ۵/۱۹۱؛ ریاض الصالحین، ۱۳۹؛ البیان، ۴۶۹؛ سبل الهدی و الرشاد، ۸/۴۶۴؛ ۴۸۸؛ المحاسن، ۲/۵۲۱؛ بحار الانوار، ۶۳/ ۲۳۰؛ شرح صحیح مسلم، ۱۳/۲۲۴؛ فتح الباری، ۹/۴۳۲؛ عون المعبود، ۱۰۱۸۳؛ صحیح ابن حبان، ۴/۲۰۷؛ سیر اعلام النبلاء، ۱۱/۲۱۲٫

[۴]. الطبقات الکبری، ۵/۴۰۶؛ سیر اعلام النبلاء، ۵/۱۴۳؛ ۱۱/۳۳۷؛ ۱۶/۴۸۷٫

[۵]. سیره حلبی، ۳/۲۳؛ تاریخ الخمیس، ۲/۲۳؛ مسند احمد، ۶/۲۶۹؛ صحیح بخاری، ۷/۵۷؛ فتح الباری، ۱۰/۲۹۸؛ تاریخ مدینه، ۲/۶۱۸٫

[۶]. ر. ک: صحیح مسلم، ۴/۸۳؛ ۷/۸۲؛ مسند احمد، ۳/۲۲۱- ۲۲۶؛ فتح الباری، ۱۱/۶۰؛ البدایه و النهایه، ۶/۲۹٫