این فصل از صفحه شصت و پنج آغاز شده و تا صفحه نود و نه ادامه یافته و به زندگی تاریخ اسلام در عصر رسول الله – صلی الله علیه و آله – اشاره دارد.
آنچه در این فصل (و فصول دیگر) جلب توجه می کند، این است که مؤلف هیچ نوع ارجاعی در ارائه مباحث نداده و مواد تاریخی با تحلیل های وی، بدون هیچ گونه منبع و مدرکی در اختیار گذاشته شده است. بر این اساس، این هم سبکی است که وجود دارد و البته، کار ارزیابی را دشوار می کند. در چنین سبک هایی، شاید چنین مقرر باشد که اصول تاریخی و مسلمات، مبنای تحلیل قرار گیرد. این در حالی است که در بخش سیره، در اختیار بودن چنین مسلماتی، کاری دشوار است؛ چنان که نمونه هایی را که سخت محل تردید است، در همین فصل ملاحظه می کنیم که مبنای تحلیل های نادرست قرار گرفته است.
در مجموع این فصل، مترجم، هشت پاورقی کوتاه و بلند دارد که دست کم سه مورد آن، اظهار تأسف از این که مؤلف، مثلاً از سرداران فلان نَبرد نامی نبرده، یا آن که به غدیر اشاره نکرده، یا اسم سلمان را در نبرد خندق یاد نکرده است.
پاورقی اخیر هم، اشارتی کلی است به این که البته مؤلف، این مطالب را بر اساس دیدگاه های خود گفته است. از میان این پاورقی ها، تنها یک مورد در مبحث غرانیق، سطوری از تفسیر المیزان ترجمه و در پاورقی آمده است؛ در حالی که آن مطالب، ربطی به نتیجه گیری های شگفت و تردید برانگیز مؤلف، در تخریب مبانی وحی ندارد.
آشکار است که مونتگمری وات، یک مستشرق نامسلمان است و کسی از وی انتظار ندارد که مثل یک مسلمان بیندیشد. اما، مهم تر و آشکارتر آن است که چگونه ممکن است که سی و چهار صفحه مطلب، درباره این مقطع مهم تاریخی، به فارسی ترجمه شود و نه تنها به اغلاط تاریخی آشکار آن، توجهی داده نشده (که نمونه هایی را خواهید دید)، بلکه به مواردی که اساس و اصول اسلام و وحی را زیر سؤال می برد، پاسخی داده نشود. این اشکال ها، به قدری روشن است که حتی کسانی که آشنایی مختصری با سیره نبوی دارند، می توانند به بسیاری از آن مباحث آگاه شوند.
هدف نویسنده این سطور هم، پرداختن به همه آن موارد از اغلاط تاریخی یا نگره های نادرست و تحلیل های عوضی نیست، بلکه فقط اشاره ای به برخی از موارد آشکار است، با اظهار تأسف از این که یک ناشر وابسته به یک مرکز تبلیغات دینی، چگونه به خود اجازه می دهد به نشر چیزی بپردازد که وحی را محل تردید قرار می دهد و این چنین در پیش چشمان مردمی که به رسول خدا – صلی الله علیه و آله – عشق می ورزند، تحلیل هایی که پایه های نبوت را ویران می سازد، منتشر سازند. در این زمینه، حتی اگر یک مورد هم باشد، قابل بخشش نیست؛ چه رسد به آن که چند مورد در حجمی چنین محدود باشد.
بگذریم که ترجمه هم، نابسامان و ساختگی به نظر می آید و دقتی در آن به چشم نمی خورد و بسا برخی از آن اغلاط، از بد ترجمه شدن متن ناشی باشد که البته، این کار را به عهده متخصصان زبان و تاریخ می گذاریم تا دو متن را با یکدیگر تطبیق دهند. ابهام های موجود در برخی از عبارت، بلکه بسیاری از آن ها، ناتوانی در ترجمه را به وضوح نشان می دهد. تنها صفحه هفتاد و هفت کتاب را بخوانید تا بفهمید چه اندازه جمله های نامفهوم در این کتاب هست؛ و یا برای نمونه به بیانی که در صفحه نود و یک از واقعه نشان داده شده، مراجعه فرمایید تا قدرت انعکاس محتوای کتاب را درباره آن واقعه و انتقال آن به خواننده دریابید.
اما، مواردی که به نظر می رسد مشکل جدی دارد، از این قرار است:
۱٫
درست دانستن آیات شیطانی
مؤلف برای آیات شیطانی یا واقعه غرانیق، چندان ارزشی قائل است که آن را مرزی میان دو دوره تاریخی در برخورد وحی با مردم در شرح عقاید اسلامی می داند. دوره ای که پیامبر – صلی الله علیه و آله – با تجار بزرگ مکه، سر سازش دارد و تلاش می کند تا موافقت آنان را جلب کند و دوم، دوره ای که روابط میان آنان تیره می شود: «بعد از حادثه الغرانیق خصومت میان محمد – صلی الله علیه و آله – و تجار بزرگ، به اختلافی آشکار تبدیل شد». (ص ۷۴).
مؤلف، ضمن این که احتمال می دهد، داستان سرایان، اندکی تغییر در انگیزه های آنان در واقعه غرانیق داده باشند، اصل آن را درست دانسته و می نویسد:
«
این حادثه، آن قدر عجیب است که نمی توان آن را کذب محض دانست. اما، باید اذعان داشت که ممکن است، انگیزه های نسبت داده شده به این ماجرا، توسط داستان سرایان تغییر یافته باشد».
سپس می نویسد:
«
قرآن دست کم یکبار، به دخالت شیطان در وحی ای که بر محمد – صلی الله علیه و آله – نازل شده بود، اشاره می کند و این احتمالاً به همین ماجرا که شرح آن خواهد رفت اشاره دارد. داستان از این قرار است که در حالی که محمد – صلی الله علیه و آله – امیدوار بود تا با تجار بزرگ به توافقی دست یابد، وحی نازل می شود و نام الاهه بانوهای لات، عزی، و منات در آن ذکر می شود. سپس در ادامه، دو یا سه آیه دیگر نیز، وساطت این الاهه بانوها، مورد تأیید قرار می گیرد. کمی بعد، محمد پیامی دیگر دریافت می کند که آیه های قبلی را نسخ می کند، اما همچنان اسامی الاهه بانوها را در بر دارد. منتها، با گفتن این نکته که غیر منصفانه است خداوند دارای دخترانی باشد، حال آن که انسان ها صاحب پسر باشند». (ص ۷۴).
چنان که واضح است، در این کتاب، نفوذ شیطان در وحی بر رسول خدا – صلی الله علیه و آله – مورد تأیید قرار گرفته و به صراحت با وحی الاهی بازی شده است.
در ادامه، تحلیل مؤلف آن است که پیامبر تا مدت ها در تلفیق افکار شرک آلود با یکتاپرستی می اندیشیده و داستان غرانیق هم در همان زمینه بوده است؛ اما به مرور، دریافته است که پذیرش وساطت بت ها یا فرشته ها، با دیدگاه های اصلی او درباره توحید ناسازگار است. این در واقع، شرح همان دو دوره است که پیش از این اشاره کردیم. عبارت او چنین است: «احتمالاً محمد – صلی الله علیه و آله – در پذیرش نیایش در این معابد بر اساس حادثه الغرانیق [بخوانید پذیرفتن نیایش برای بت ها در معابد مشرکان] به آن، به عنوان نیایش موجودی فرشته گونه و منقاد خداوند می اندیشیده است. غیر ممکن است که او نیایش را در این معابد به عنوان مصالحه ای انگاشته باشد؛ به هر صورت، به مرور زمان، او باید پی برده باشد که خویشتن داری و شکیبایی در مقابل چنین نیایشی، جنبه های مهم تعالیمش را به خطر می اندازد و دین جدید او را از کافر کیشی، غیر قابل تمیز می سازد». (ص ۷۵)
مؤلف، این تغییر را در بینش رسول خدا – صلی الله علیه و آله – ناشی از تغییر در آیات قرآن می داند، آن گونه که گویی اوایل، در آیات، روش مماشات برای به قول او، نیایش در معابد مشرکان، پذیرفته شده و بعدها، آن آیات، نسخ شده و آیاتی دیگر، جای آن را گرفته است. عبارت او چنین است:
«
بعد از نزول آیاتی که آیه های قبلی را نسخ می کرد، شکاف و اختلاف میان محمد – صلی الله علیه و آله – و تجار بزرگ آشکار شد…، گاهی [قرآن] اجازه می دهد تا حقیقتی ما بعد الطبیعی، اما بدون الوهیت مورد ستایش خلایق قرار گیرد، اما، تأکید می کند که اینان، ستایشگران را منحرف می سازند؛ در حالی که در مواقعی دیگر، اظهار می دارد که اینان یک سری اسامی، بیش نیستند که با هیچ واقعیتی همخوانی ندارند. از این زمان به بعد، تأکید بر یگانگی خداوند است که مشخصه منحصر به فرد اسلام است». (ص ۷۵).
مؤلف، در این نوشته، چنان می نماید که رسول – صلی الله علیه و آله – شرک را در یک جا پذیرفته و در جای دیگر رد کرده است و درست در یک مرحله است که به نتیجه رسیده تا صرفاً، روی توحید پافشاری کند.
متأسفانه، در این بخش، تنها کاری که مترجم یا ناشر در نقد آن مطالب کرده، آن است که ترجمه تفسیر آیات غرانیق را در چند سطر در پاورقی این جا آورده است، بدون آن توجه داشته باشد که مؤلف، چگونه ریشه و اساس دعوت توحیدی پیامبر خدا – صلی الله علیه و آله – را زده و آن تغییر را در چهارچوب رابطه ایشان با تجار قریش، تحلیل کرده است. در این تحلیل، چه جایی برای خلوص در وحی باقی می ماند.
۲٫
انکار حکومت پیامبر – صلی الله علیه و آله – در مدینه
مؤلف، تلاش می کند تا وجود هر نوع حکومتی را برای پیامبر – صلی الله علیه و آله – در مدینه انکار کند. وی، ضمن اشاره به قراردادی که میان قبایل و گروه های نه گانه در ابتدای بعد از هجرت امضا شد، می نویسد: «جدای از به رسمیت شناختن دعوی دینی، محمد – صلی الله علیه و آله – به طور ساده، به عنوان بزرگ یکی از این طوایف نه گانه عمل می کرد و هیچ قدرت ویژه ای نداشت. به جز آن که، منازعاتی که صلح و آرامش را در مدینه به خطر می انداخت، به او ارجاع می شد. بنابراین، پیامبر از رهبریت حکومت جدید برپا شده در مدینه، فاصله زیادی داشت». (ص ۸۰)
معنای این سخن، آن است که پیامبر – صلی الله علیه و آله – جز یک قاضی ساده، هیچ نوع کار حکومتی، در این دوره ندارد.
۳٫
جهاد رسول – صلی الله علیه و آله – همان غارت های جاهلی
مؤلف با زیرکی تمام، جهاد اسلامی را که خداوند آن را وسیله ای برای گسترش توحید و صلح واقعی تصویر می کند، با سنت قتل و غارت های جاهلی، پیوند داده و یکی می داند. وی می نویسد: «غزوه و جمع آن مغازی، عادت پیشه مرد عرب چادرنشین، در واقع نوعی ورزش، محسوب می شد. در قبل از اسلام، معمول ترین هدف این جنگ و گریزها، ربودن گوسفند و شتر گروه های معارض بود». (ص ۸۱)
وی سپس با اشاره به شماری از جنگهای صدر اسلام می نویسد:
«
بسیاری از صحراگردان و شهرنشینان به دلایل سیاسی یا غیر دینی، همچون میل به جمع آوری غنایم، به این دولت پیوستند». (ص ۹۱)
و ادامه می دهد: «او (محمد)، طبیعتاَ خواهان آن بود که پیروانش با هم، در صلح و صفا زندگی کنند؛ اما، از آن جا که توان اعراب، بیش تر در جنگ های ضد دیگر قبایل، صرف می شد، در نتیجه، باید جایگزینی پیدا می شد تا این انرژی صرف آن گردد. این جایگزین از پیش، در مفهوم جهاد یا جنگ مقدس نهفته بود، امری که اساسا شامل یک غزوه بود و شامل کسب غنایم نیز می شد». (ص ۹۱)
و در جای دیگر، به عنوان دستاورد محمد – صلی الله علیه و آله می نویسد: «به منظور جلوگیری از متلاشی شدن جامعه، آن هم به سبب قدرت جنگ افروزانه آن ها، پیامبر، تفکر جهاد را مطرح کرد». (ص ۹۸)
بدین ترتیب مؤلف، غزوات اسلامی را یکسره ادامه قتل و غارت های جاهلی قبایل بر ضد یکدیگر، تصویر می کند که تنها نامی از جهاد مقدس روی آن آمده است.
۵٫
موارد دیگر
در این جا برخی از موارد را که اغلاط واضح تاریخی یا مسأله دار است، ارائه می دهیم:
۱٫
نویسنده آورده است: «بعد از شش سال اقامت در مدینه، محمد – صلی الله علیه و آله – به منظور بستن راه بر کاروان هایی که میان سوریه و مکه در حرکت بودند و به هدف توقیف آن ها، سوارانی را به خارج مدینه گسیل کرد». (ص ۸۱)
بر این اساس، مقصود شش ماه بوده است نه شش سال. بسا خطای مترجم باشد.
۲٫
نویسنده در تحلیل رفتار پیامبر – صلی الله علیه و آله – با یهود در مدینه، چنین تحلیل می کند که آن حضرت، در اوائل، پی آن بود تا توسط یهودیان به رسمیت شناخته شود. اما، وقتی آنان با وی مقابله کردند، وی شروع به طرح و بسط تفکر دین ابراهیم کرد و با یهودیان به مقابله برخاست. (ص ۸۳)
این در حالی است که مبانی دین حنیف ابراهیمی، در مکه مطرح شده و ربطی به این تحلیل ندارد. مهم آن است که این تحلیل، نوعی بازیگری سیاسی را در روش های دینی آن حضرت، به نمایش می گذارد. چیزی که از دید یک مستشرق اهمیتی ندارد، اما انعکاس آن در فرهنگ دینی ما بدون نقد، نابخشودنی است.
۳٫
نویسنده نوشته است که در جریان جنگ بدر «بیش از پنجاه تن از مکیان به هلاکت رسیدند و حدود هفتاد تن از آنان نیز به اسارت درآمدند». (ص ۸۵).
مسلم است که تعداد کشته های قریش، بیش از هفتاد نفر بوده است. این مطلبی است که ابن هشام به آن تصریح دارد (سیره: ۱/ ۷۱۴) گرچه تعبیر به «بیش از پنجاه نفر» جای توجیه دارد!
۴٫
درباره دفن رسول خدا – صلی الله علیه و آله – و تصمیم به انتخاب ابوبکر می نویسد: «در حالی که توده های مردم، منتظر شنیدن نتیجه کار بودند، مردانی که ابوبکر را به خلافت برگزیدند، از بستگان نزدیک محمد – صلی الله علیه و آله بودند». (ص ۱۰۲).
بسا، این نکته هم، از بدفهمی متن اصلی باشد. در هر حال، شگفت است که گفته شود، نزدیکان محمد – صلی الله علیه و آله – ابوبکر را انتخاب کردند. شاید کلمه صحابه، ترجمه به بستگان شده باشد!

 

منبع: سخن تاریخ