ما در بحث های علمی و به خصوص مباحث تاریخی باید با سند و مدرک و اقامه شواهد و قرائن عقلی سخن بگوییم و واقعیت را مورد بررسی قرار بدهیم.چگونه می توان از حضور ابوسفیان در سفر تجاری شام که اتفاقاً همان موقع هراکلیوس امپراطور روم که در قدس حضور داشته است، چنین نتیجه‌ای بگیریم که ارتباطاتی با رومیان از پیش وجود داشته و نتیجه این شود که با القائات آنها و خط دادن رومی ها فاجعه کربلا سال‌ها بعد به وقوع پیوسته باشد؟!

 

در توضیح این مطلب باید گفت که وقتی مردم مکه به امر تجارت روی آوردند، از زمان هاشم جد دوم رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم یکی از مسیرهای مهم تجارتی آن‌ها به سوی شام بود، که قلمرو امپراطوری روم تلقی می‌شد و همه تاجران مکه به این منطقه سفر می‌کردند و به امر تجارت در این ناحیه فعال بودند. حتی خود هاشم جدّ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در همین سفر‌های تجاری بود که در غزه از دنیا رفت و در همانجا هم دفن شد.

 

عبدالله پدر پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم هم به سفر تجاری شام رفته بود و همچنین پیامبر عظیم الشان اسلام در دوره کودکی و بعدها در جوانی چند سفر همراه با کاروان‌های تجاری قریش به شام داشتند، بنابراین موردی استثنایی در رابطه با بنی‌امیه و شخص ابوسفیان نبوده است. در تاریخ آمده است که پس از پایان جنگ‌های شدید امپراطوری روم با پادشاهی ساسانی که نهایتاً هراکلیوس بر خسرو پرویز غلبه کرد، هراکلیوس برای شکرگزاری و زیارت به قدس آمده بود و در همان موقعیت بود که نامه دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به اسلام برای او آورده شد. اما نقطه متقابل هم که خسرو پرویز شکست خورده بود و داشت قرارداد صلح تحمیلی و دادن امتیازات گسترده‌ای را به رومیان امضا می کرد در همان موقعیت فرستنده پیغمبر رسید و او را دعوت کرد که خسرو بی ادبی کرد و نامه پیغمبر را رد و پاره نمود.

 

اما هراکلیوس که در موقعیت مناسبی نامه به دستش رسیده بود، علاقه مند شد که درباره این فرد مدعی نبوت و عقاید او اطلاعاتی کسب کند؛ لذا افرادی را فرستاد تا ببینند که آیا کسی از مردم محل ظهور اسلام در آن اطراف هست که از او درباره پیامبر تحقیق کنند؛ که در این بررسی با ابوسفیان برخورد کردند و او را نزد هراکلیوس آوردند.بنابراین ارتباطاتی از پیش نبوده و به صورت اتفاقی، برای تحقیقی که هراکلیوس پیرامون ادعای نبوت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم داشته است این دیدار صورت می‌گیرد. البته در همین نقل‌ها هست که ابوسفیان چون دشمن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود در پاسخ هراکلیوس آنچه خود می‌خواست بیان کرد و هراکلیوس متوجه شد که او حاضر به بیان حقایق نیست و نظرات خود را اعلام می‌کند و از او خواست هر آنچه او می پرسد پاسخ دهد و بر اساس جواب هایی که از ابوسفیان شنید گفت اگر این مرد همانگونه که تو می گویی باشد قطعاً پیامبر خداست.

 

لذا این نقل نشان می‌دهد که هیچ سابقه آشنایی و ارتباطی وجود نداشته و این درخواست هم از سوی امپراطور روم جهت تحقیق درباره دعوت پیغمبر است. بنابراین نمی‌توانیم این نقل را شاهد و سند بگیریم که بگوییم ارتباطاتی از پیش وجود داشته و رومیان برای ضربه زدن به اسلام به بنی‌امیه اینچنین خط داده‌اند و بعد هم بگوییم که یزید لعنه‌الله هم که نواده ابوسفیان است بخاطر همین ارتباطات و القائات فاجعه کربلا را بوجود آورد.

 

حتی نظری هم که سرجون رومی مشاور یزید بر او می‌دهد مبنی بر تعیین عبیدالله‌زیاد به عنوان فرمانروایی کوفه، دلالت بر نفوذ رومیان نمی‌کند، چرا که بنی‌امیه‌ای که در شام مستقر بودند و راس آن‌ها معاویه بوده، توان اداره حکومت و تجربه مسلط بودن بر یک منطقه متمدنی را نداشتند، لذا نیاز داشت از عناصر بومی برای حل و فصل مشکلات خود بهره بگیرند و برخی از اینها را به استخدام خود درآورند و چون آنجا قلمرو تمدن روم بود از فردی به نام سرجون رومی و بعد هم از فرزند او منصور بن سرجون استفاده کردند و این فرد به عنوان مشاور ویژه و مورد اعتماد معاویه تلقی شد و در اینجا هم همان نقش را برای یزید دارد.

 

در حقیقت نمی‌توانیم بگوییم نفوذی صورت گرفته بوده و آن نفوذ برای ضربه زدن به اسلام چنین راهکاری را مطرح کرده تا امام حسین علیه‌السلام به شهادت برسد. ما حتی اگر این مورد را درباره امام حسین علیه‌السلام بپذیریم موارد دیگر در شهادت ائمه علیهم السلام که دیگر صحبت از سرجون رومی و عوامل بیگانه دیگر در میان نیست را چه توجیهی خواهیم داشت؟!