از مسائلى که در این سوره بدان پرداخته مى‌شود، اعزام و بسیج نیروهاى نظامى است. در آیات این بخش، از قبایل و شخصیتهایى که بر اثر هراس از روم در این اعزام حاضر نشدند مذمت شده و از مسلمانانى که به اطاعت از پیامبر در غزوه تبوک حضور یافتند تمجید و به آنان وعده بهشت و سعادت عظیم داده شده است«والسّـبِقونَ الاَوَّلونَ مِنَ المُهـجِرینَ والاَنصارِ والَّذینَ اتَّبَعوهُم بِاِحسـن رَضِىَ اللّهُ عَنهُم ورَضوا عَنهُ واَعَدَّ لَهُم جَنّـت تَجرى تَحتَهَا الاَنهـرُ خــلِدینَ فیها اَبَدًا ذلِکَ الفَوزُ العَظیم».در این آیه تحسین‌شدگان به دو دسته تقسیم شده‌اند. مسلمانان سابقه‌دار، اعم از مهاجر و انصار«والسّـبِقونَ الاَوَّلونَ مِنَ المُهـجِرینَ والاَنصارِ» و نومسلمانانى که به خوبى از مسلمانان نخست پیروى کرده‌اند«والَّذینَ اتَّبَعوهُم بِاِحسـن» و به آنها نیز وعده بهشت داده شده و جزو کسانى قرار گرفته‌اند که سعادت بزرگى نصیبشان شده است. روشن است که برخى از تازه مسلمانان رویه‌اى دیگر در پیش گرفته بودند و دنباله‌رو مسلمانان اولیه نبودند.
با توجه به گزارش آیه از دو گروه مسلمانان اولیه و پیروان آنها درون جامعه مسلمانان سال نهم هجرى، این پرسش مطرح مى‌شود که تفکیک مسلمانان به چه مقطع زمانى باز مى‌گردد تا مشخص شود تا چه هنگام گروندگان به اسلام
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۷
جزو سابقان قرار مى‌گرفتند و از چه زمانى از گروه تابعان شمرده مى‌شدند. برخى برآن‌اند که ملاک سبقت و تبعیت در گرایش به اسلام، بیعت* رضوان در سال ششم هجرى است.[۴] برخى دیگر معیار را فتح* مکه در سال هشتم هجرى مى‌دانند.[۵] در هر دو صورت با توجه به اینکه فتح مکه در سال‌هشتم (یک سال پیش از نزول این آیه) نقطه‌عطفى در گسترش اسلام در شبه جزیره و افزایش شمار مسلمانان محسوب مى‌شود و همچنین با توجه به اینکه مسلمانان دیگر در فشار نبودند تا بر اثر آن به مدینه مهاجرت کنند و انصار* به یارى آنها برخیزند، مى‌توان سال هشتم را پایان عصر هجرت و نصرت دانست (=>‌انصار)، از این رو به یقین گروندگان به اسلام پس از سال‌هشتم جزو تابعان خواهند بود و نه سابقان و از آنجا که مسلمانان شبه جزیره تا سال هشتم اقلیتى محدود بودند، بیشتر نومسلمانان جامعه شبه جزیره از جمله مکیّان و بیابان نشینانى که در سال نهم با پیامبر همراه شدند، جزو تابعان قرار خواهند گرفت.
تفکیک مسلمانان به سابق و تابع یا متقدم و پیرو که براساس همین آیه شکل گرفته بود، پس از پیامبر نیز ادامه یافت؛ در نامه‌اى از ابوبکر به برخى مرتدان در سال یازدهم هجرى آمده است که لشکر اعزام شده به سوى شما مرکب از مهاجران، انصار و تابعان به احسان است.[۶] گزارشگران تاریخى نیز در بیان گزارشهاى نظامى از جمله شمار جنگجویان یا تلفات سپاهیان ابوبکر، تلفات هر دسته را جداگانه گفته‌اند.[۷] تعیین مقررى در دوره خلیفه دوم، تا حد بسیار زیادى به نصرت، هجرت یا تبعیت به احسان آنان بستگى داشته و در پرداخت نیز این قاعده رعایت مى‌شده است.[۸]
به نظر مى‌رسد که به مرور زمان مفهوم تابعین رو به گسترش مى‌گذارد تا جز سابقان شامل همه مسلمانان بشود. طبیعت این گسترش معنایى به مفهوم دو بعدى تابعان باز مى‌گردد. به لحاظ زمانى تابعین در برابر سابقین قرار مى‌گیرند ومعیار تفکیک این دو معیارى زمانى است و معلوم نیست دوره تابعین تا چه زمانى ادامه خواهد یافت. از سوى دیگر مفهوم تابعین که با قید احسان همراه شده است، حول تبعیت و پیروى در رفتار و عمل فرد دور مى‌زند. به هرحال چه کسانى که دنباله‌رو مشى مهاجران و انصار بودند و چه کسانى که اسلامشان به دوره‌هاى بعد باز مى‌گردد خواهند توانست خود را تابعى بخوانند، چنان‌که در روایتى منسوب به ابن‌عباس آمده که همه کسانى که تا
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۸
قیامت مسلمان شوند از تابعان خواهند بود.[۹] بر این اساس تابعین شامل جمع وسیعى از مسلمانانى خواهد شد که نخستین گروه آنان مسلمانان اواخر عصر پیامبرند؛ امّا پایانى براى آنان نیست، بر این اساس بسیارى از مفسران ذیل آیه«والَّذینَ جاءو مِن بَعدِهِم یَقولونَ رَبَّنَا اغفِر لَنا ولاِِخونِنَا الَّذینَ سَبَقونا بِالایمـنِ ولاتَجعَل فى قُلوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ ءامَنوا رَبَّنا اِنَّکَ رَءوفٌ رَحیم»(حشر/۵۹،۱۰) با استفاده از روایات گفته‌اند: منظور از «والَّذینَ جاءو مِن بَعدِهِم»شامل همه دنباله‌روان مهاجران و انصار تا قیامت خواهد بود.[۱۰] شواهدى نیز در تأیید این امر در سخنان امیرمؤمنان و امام على‌بن الحسین(علیهما السلام)هست؛ امام‌على(علیه السلام)در برخى خطبه‌هاى خود سپاه شام را از تابعین تهى مى‌داند[۱۱] و این بدان معناست که آنان پیرو مهاجران و انصار نیستند. در ادعیه صحیفه سجادیه نیز امام سجاد(علیه السلام) بر تابعین (از حال تا قیامت) و همسران و فرزندانشان درود فرستاده‌اند؛ درودى که مانع معصیت آنان شود و بهشت را بر آنان بگستراند و‌… ‌‌.[۱۲]

تابعین، اصطلاحى در علم الحدیث

تابعین از اصطلاحات بسیار رایج در میان اهل حدیث است که زمینه شکل‌گیرى آن به سده دوم هجرى و رواج آن به نیمه دوم سده سوم باز مى‌گردد. در مقاطعى از سده اول و دوم پدیده جعل حدیث بسیار رواج یافت و عالمان را بر آن داشت تا شیوه‌اى براى شناسایى احادیث ضعیف و در نتیجه کنار نهادن آنها تعریف کنند. یکى از عمده‌ترین راهکارها تأکید بر سند حدیث بود تا مشخص شود هر روایتى از طریق چه کسانى نقل شده است؛ و این اطمینان به دست آید که همه راویان حدیث تا پیامبر، روایت را شنیده و نقل کرده‌اند، از این‌رو لازم بود معلوم شود که هر راوى در چه دوره‌اى زندگى مى‌کرده و آیا امکان داشته راوى قبل از خود را دیده و از او روایت را نقل کرده باشد یا نه. در صورتى که خللى در اسناد پیش مى‌آمد روایتْ مرسل، و فاقد اعتبار شناخته مى‌شد، بنابراین محدثان همه کسانى را که معاصر پیامبر بودند و ایشان را ملاقات کرده و احتمالا سخنانى از ایشان شنیده بودند «صحابى» نامیدند تا بیانگر گروهى باشد که باید روایات نبوى را از طریق آنها دریافت کرد. این گروه شامل یاران کهنسال، میانسال و جوان پیامبر مى‌شد و از این رو به یک نسل محدود نمى‌گشت. آنان همچنین براى نامگذارى گروه بعد که روایات را از صحابه دریافت مى‌کرده‌اند، از واژه «تابعین» استفاده کردند، بر این اساس تابعى کسى است که با یکى از صحابه ملاقات کرده و احتمالا از او روایتى را
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۹
شنیده است.
بر اساس این اصطلاح جدید سلسله سند هر روایت معتبر، باید دست‌کم نامى از یک صحابى و یک تابعى را با خود داشته باشد. افرادى که در عصر پیامبر مى‌زیستند ولى پیامبر را ملاقات نکرده بودند تا حدیثى از او نقل کنند به «مُخَضْرَمین» شهرت یافتند و در شمار تابعان قرار گرفتند، زیرا روایاتى را که نقل مى‌کنند مستقیماً از پیامبر نشنیده‌اند، بلکه آنها را از صحابه دریافت کرده‌اند.[۱۳] صحابه‌اى که در خردسالى پیامبر را دیده‌اند نیز جزو تابعان قرار مى‌گیرند. حاکم و دیگران صحابه خردسال را در گروه تابعان و پس از مُخَضْرَمین قرار داده‌اند[۱۴]؛ اما ابن صلاح آنها را از طبقه‌نخست تابعان قرار داده و بر مُخَضْرَمین مقدم کرده است.[۱۵] همان‌گونه که اصطلاح حدیثى «صحابه» شامل یک نسل نمى‌شد «تابعین» نیز بیش از یک نسل بودند، بر این اساس نخستین فرد تابعى که از دنیا‌رفته ابوزید معمربن زید بوده که در سال ۳۰ قمرى در خراسان یا آذربایجان کشته شده و آخرین آنان خلف‌بن‌خلیفه بوده که در سال ۱۸۰ قمرى از دنیا رفته‌است.[۱۶]
علماى حدیث تابعان را در طبقه‌هاى گوناگونى دسته‌بندى کرده‌اند؛ ابن‌سعد تابعان مدینه را در‌۷‌طبقه؛ تابعان مکه را در ۵ طبقه؛ کوفیان را در‌۹‌طبقه و شامیان را در ۸ طبقه تقسیم کرده است.[۱۷] حاکم نیشابورى تابعان را به ۱۵ طبقه تقسیم کرده است.[۱۸] تقسیم‌بندى دیگر تابعان، تفکیک آنان به لحاظ نوع دانایى آنهاست، بر این اساس تابعیان را براساس دانش فقه، تفسیر، قرائت، کلام، حدیث و … تفکیک کرده و از تابعیان برجسته در هریک از شاخه‌هاى دانش دینى نام برده‌اند.
به نظر مى‌رسد اصطلاح حدیثى تابعین از نیمه دوم سده سوم هجرى آغاز شده باشد. ابن‌سعد (م. ‌۲۳۰‌ق.) در الطبقات الکبرى؛ مسلم‌ (م. ‌۲۶۱‌ق.) در المفردات و الوحدان؛ ابن‌قتیبه (م. ‌۲۷۶‌ق.) در تأویل‌مختلف الحدیث این اصطلاح را فراوان به کار برده‌اند. نخستین آثار مستقلى که درباره تابعین نوشته شده نیز به محدثان نیمه دوم سده سوم هجرى تعلق دارد؛ از جمله طبقات التابعین مسلم (م. ‌۲۶۱‌ق.)[۱۹] و طبقات‌التابعین ابوحاتم رازى (م. ‌۲۷۷‌ق.).[۲۰]
بدین وسیله محدثان کوشیدند تا با وضع چنین اصطلاحى که با الهام از آیه‌۱۰۰ توبه/۹ صورت گرفته بود از بشارتهاى الهى به بهشت، به
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۲۰
نفع صنف محدثان متکى به نقل و برضدّ دیگر جریانهاى فکرى و عقل گراى آن عصر از جمله متکلمان بهره برند تا بتوانند مدعى تبعیت از سلف باشند و به جایگاه خود صبغه الهى دهند.
براساس منطق اسنادى اهل حدیث، امام‌سجاد(علیه السلام)(م. ‌۹۳‌ق.) جزو تابعین قرار مى‌گیرد[۲۱]، با این حال محدثان اهل‌سنت سعید بن مسیب قریشى (م. ‌۹۴ق.) را سید التابعین مى‌شمارند.[۲۲] این در حالى است که سعیدبن مسیب خود مى‌گوید که با ورع‌تر از على بن الحسین ندیده است[۲۳] و زُهْرى امام سجاد را برجسته‌ترین عالم قریش مى‌داند.[۲۴]

اصطلاح حدیثى «تابعى» در میان محدثان شیعه

تقسیم راویان حدیث به صحابى و تابعى در میان شیعه آن‌گونه که در میان اهل سنت پدید آمد شکل نگرفت و دلیل عمده‌اش این بود که شیعیان خود را از منبع احادیث جدا شده نمى‌دیدند و دسترسى به امام حاضر براى دریافت احادیث تا نیمه دوم سده سوم برایشان ممکن بود. و سخنان ایشان را به مثابه سخنان پیامبر دریافت مى‌کردند؛ اما در میان رجالیان شیعه از سده پنجم به بعد، برخى در آثار خود از این اصطلاح استفاده کردند. بیشترین کاربردها را در میان آثار رجالى شیعه، در رجال طوسى (م. ‌۴۶۰‌ق.) و رجال ابى‌داود (م. ‌۷۴۰‌ق.) مى‌توان یافت. طوسى در میان اصحاب امام باقر و امام‌صادق(علیهما السلام) بیش از ۶۰ تن از آنها را به تابعى بودن وصف کرده است.[۲۵] به همین میزان خطیب (م. ‌۷۴۱‌ق.)[۲۶] از این اصطلاح استفاده کرده‌است.

منابع

الاعلام، الزرکلى (م. ‌۱۳۸۹‌ق.)، بیروت، دارالعلم للملایین، ۱۹۹۷ م؛ الاکمال فى‌اسماء الرجال، الخطیب التبریزى (م. ‌۷۴۱‌ق.)، به کوشش الانصارى، قم، مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛ انساب الاشراف، البلاذرى (م. ‌۲۷۹‌ق.)، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷‌ق؛ تاریخ ابن خلدون، ابن‌خلدون (م. ‌۸۰۸‌ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربى؛ تاریخ الامم والملوک، الطبرى (م. ‌۳۱۰‌ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار احیاء التراث العربى؛ تحفه الاحوذى، المبارک فورى (م. ‌۱۳۵۳‌ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۰‌ق؛ تدریب‌الراوى، السیوطى (م. ‌۹۱۱‌ق.)، به کوشش عبداللطیف، الریاض، مکتبه الریاض؛ التفسیر الکبیر، الفخر الرازى (م. ‌۶۰۶‌ق.)، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، ۱۴۱۳‌ق؛ تقریب التهذیب، ابن حجر العسقلانى (م. ‌۸۵۲‌ق.)، به کوشش مصطفى عبدالقادر، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵‌ق؛ تهذیب الکمال، المزى (م. ‌۷۴۲‌ق.)، به کوشش بشار عواد، بیروت، الرساله، ۱۴۱۵‌ق؛ جامع‌البیان، الطبرى (م. ‌۳۱۰‌ق.)، به کوشش صدقى جمیل، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵‌ق؛ الجامع لاحکام القرآن، القرطبى (م. ‌۶۷۱‌ق.)، بیروت، دار احیاء
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۲۱
التراث العربى، ۱۴۰۵‌ق؛ رجال الطوسى، الطوسى (م. ‌۴۶۰‌ق.)، به کوشش القیومى، قم، نشر اسلامى، ۱۴۱۵‌ق؛ زادالمسیر، جمال‌الدین الجوزى (م. ‌۵۹۷‌ق.)، به کوشش محمد بن عبدالرحمن، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۷‌ق؛ سیر اعلام النبلاء، الذهبى (م. ‌۷۴۸‌ق.)، به کوشش گروهى از محققان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳‌ق؛ السیره النبویه، ابن هشام (م. ‌۸ ـ ۲۱۳‌ق.)، به کوشش مصطفى السقاء و دیگران، بیروت، المکتبه العلمیه؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید (م. ‌۶۵۶‌ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، داراحیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸‌ق؛ صحیفه سجادیه، على بن الحسین(علیه السلام)(م. ‌۹۵‌ق.)، به کوشش ابطحى، قم، امام المهدى(عج) ـ الانصاریان؛ الطبقات الکبرى، ابن‌سعد (م. ‌۲۳۰‌ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۸‌ق؛ الغارات، ابراهیم الثقفى الکوفى (م. ‌۲۸۳‌ق.)، به کوشش سید جلال الدین المحدث، بهمن، ۱۳۵۵‌ش؛ لسان العرب، ابن منظور (م. ‌۷۱۱‌ق.)، قم، الادب الحوزه، ۱۴۰۵‌ق؛ مجمع البحرین، الطریحى (م. ‌۱۰۸۵‌ق.)، به کوشش محمود عادل و احمد حسینى، تهران، فرهنگ اسلامى، ۱۴۰۸‌ق؛ مجمع البیان، الطبرسى (م. ‌۵۴۸‌ق.)، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۶‌ق؛ معجم المؤلفین، عمر کحاله، بیروت، احیاءالتراث العربى ـ مکتبه المثنى؛ المعجم الوسیط، ابراهیم انیس و دیگران، به کوشش مجمع اللغه العربیه، دارالدعوه؛ معرفه علوم‌الحدیث، الحاکم النیشابورى، به کوشش سید معظم حسین و دیگران، بیروت، دارالآفاق الحدیث، ۱۴۰۰‌ق؛ المغازى، الواقدى (م. ‌۲۰۷‌ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمى، ۱۴۰۹‌ق؛ مقدمه ابن صلاح، عثمان بن عبدالرحمن (م. ‌۶۴۳‌ق.)، به کوشش صلاح بن عویضه، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۶‌ق؛ نهج‌النقد فى علوم الحدیث، نورالدین عتر، دمشق، دارالفکر، ۱۴۰۶‌ق؛ وفیات الاعیان، ابن خلکان (م.۶۸۱‌ق.)، به کوشش احسان عباس، بیروت، دار صادر؛ وقعه الصفین، نصر بن مزاحم المنقرى (م. ‌۲۱۲‌ق.)، به کوشش محمد هارون، مصر، العربیه الحدیثه، ۱۳۸۲‌ق.



پی نوشت ها

[۱]. لسان العرب، ج‌۲، ص‌۱۳؛ المعجم الوسیط، ص‌۸۱، «تبع».
[۲].
مجمع البیان، ج‌۵، ص‌۳.
[۳].
السیره النبویه، ج‌۲، ص‌۵۱۶، ۵۴۳؛ الطبقات، ج‌۲، ص‌۱۲۸.
[۴].
ر.ک: جامع البیان، ج‌۱۱، ص‌۱۰ ـ ۱۴.
[۵].
المغازى، ج‌۳، ص‌۱۰۷۲؛ تفسیر قرطبى، ج‌۸، ص‌۲۳۸.
[۶].
تاریخ‌ابن‌خلدون، ج۲، ص۴۹؛ تاریخ طبرى، ج۳، ص۲۵۱.
[۷].
به عنوان نمونه، تاریخ ابن خلدون، ج‌۲، ص‌۵۰۳؛ تاریخ طبرى، ج‌۳، ص‌۲۷۷، ۲۹۶.
[۸].
انساب الاشراف، ج‌۸، ص‌۱۳۵.
[۹].
زادالمسیر، ج۳، ص‌۳۳۳؛ التفسیرالکبیر، ج‌۱۶، ص‌۱۷۲.
[۱۰].
مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۳۹۳؛ تفسیر قرطبى، ج‌۱۸، ص‌۳۱.
[۱۱].
الغارات، ج‌۱، ص‌۳۱۲؛ وقعه الصفین، ص‌۹۹؛ شرح نهج البلاغه، ج‌۳، ص‌۱۷۸.
[۱۲].
صحیفه سجادیه، دعاى ۱۴.
[۱۳].
منهج النقد، ص‌۱۴۸ ـ ۱۴۹.
[۱۴].
تدریب الراوى، ج‌۲، ص‌۲۳۷.
[۱۵].
مقدمه ابن صلاح، ص‌۱۸۰.
[۱۶].
تدریب الراوى، ج‌۲، ص‌۲۴۳.
[۱۷].
ر. ک: الطبقات، ج‌۳.
[۱۸].
معرفه علوم الحدیث، ص‌۴۲؛ براى نمونه از طبقه دوم، اسود‌بن یزید، علقمه بن قیس، مسروق بن اجدع و از طبقه سوم، شعبى عامر بن شراحیل را نام برده است.
[۱۹].
معجم المؤلفین، ج‌۱۲، ص‌۲۳۲.
[۲۰].
الاعلام، ج‌۶، ص‌۲۷.
[۲۱].
الطبقات، ج‌۵، ص‌۲۱۵.
[۲۲].
الثقات، ج‌۴، ص‌۲۷۴؛ تهذیب الکمال، ج‌۱۱، ص‌۶۶.
[۲۳].
تاریخ دمشق، ج‌۴۱، ص‌۳۷۶؛ تهذیب الکمال، ج‌۲۰، ص‌۳۸۹؛ سیر اعلام النبلاء، ج‌۴، ص‌۳۹۱.
[۲۴].
تحفه الاحوذى، ج‌۶، ص‌۲۳۹؛ تقریب التهذیب، ج‌۱، ص‌۶۹۲؛ وفیات الاعیان، ج‌۳، ص‌۲۶۶ ـ ۲۶۷.
[۲۵].
ر. ک: رجال الطوسى.
[۲۶].
ر. ک: الاکمال فى اسماء الرجال.