در سدّ مستقر بودیم. گروهی از رزمنده‌ها به دلیل اقامت طولانی در جبهه قصد داشتند تسویه حساب بگیرند و به پشت جبهه برگردند. لذا نزد من آمدند تا ضمن تسویه حساب، با مراجعت‌شان موافقت کنم.

آن زمان جبهه‌ها نیاز به نیرو داشت و پراکنده شدن نیروها مصلحت نبود. از این رو برادر محمود را صدا زدم و به ایشان گفتم: «این روزها موقعیت مناسبی برای رفتن بچه‌ها نیست. اگر امکان دارد دوستان را نگه دارید تا زمینه‌ی بازگشت‌شان فراهم شود.»

چون نگه داشتن نیروها بر حسب شرایط برای من مشکل بود لذا مجدداً به ایشان تأکید کردم: «به هر نحو که مقدور است آن‌ها را از رفتن منصرف کنیم تا ببینیم برنامه‌ای که از طرف لشکر اعلام می‌شود چیست.»

آن روز با بحرانی که به وجود آمده بود و بعضی از افراد برای بازگشت سماجت می‌کردند، انتظار نداشتم برای ماندن رزمنده‌ها به نتیجه برسم. امّا برخلاف انتظار، چند ساعت بعد برادر محمود با یک پارچه‌ی چندین متری از امضای بچّه‌های بسیجی وارد چادر شد و پس از اهدای پارچه، با احساسی سرشار از ادای وظیفه گفت:

«اگر تاکنون برادران قصد رفتن داشتند، اما از این لحظه همه‌ی ما با خون شهدا بیعت کرده‌ایم که تا وقتی در جبهه به حضور ما نیاز باشد، این‌جا بمانیم.»

پس از گذشت سال‌ها هنوز خاطره‌ی آن امضای بچّه‌های رزمنده را که جمعی از آنان در عملیّات مختلف به خیل شهدا پیوسته‌اند، از یاد نبرده‌ام.

این بیعت مکتوب را مدیون وفاداری، ایمان، اعتقاد به ولایت و صحبت‌های گرم و دلنشین محمود دولتی مقدّم با نیروهای رزمنده می‌دانم.


 رسم خوبان ۱۱- بینش و شگردها، ص ۲۳ و ۲۴٫/ ترمه نور، صص ۱۶۶ ۱۶۵٫