خانم عابدینی تعریف میکرد که: «شب قبل از شهادت، با شهناز و گروهی دیگر از خواهران، دور هم جمع بودیم. آن شب، شهناز لباس سفید خیلی زیبایی به تن کرد و جورابها سفیدی پوشید و چادر سفیدی بر سر انداخت.» گفتم: «برای چه لباس سفید پوشیدهای؟ در این شور حال و جنگ و گریزها پوشیدن لباس سفید چه مناسبتی دارد؟»
گفت: «خب، معمولاً وقتی انسان خوشحال است، بهترین لباسها را میپوشد.»
بعد رو به بچّهها کرد و گفت: «بلند شوید تا دو رکعت نماز بخوانیم و چند عکس یادگاری باهم بگیریم. شاید این آخرین عکسها باشد.»
همین کار را هم کردیم، با همان چادر و لباس سفید، عکس انداخت! حالات عجیبی داشت. آن شب، وقتی نوبت نگهبانی به او رسید، گفتم: «لباست را عوض کن و برو پُست نگهبانی را تحویل بگیر.»
امّا او قبول نکرد و گفت: «این لباس عروسی من است. در این لباس، خیلی راحت هستم. یک چادر مشکی روی لباسهایم میپوشم و چیزی معلوم نمیشود.»
با همان لباسها سر پُست نگهبانی رفت.
رسم خوبان ۹٫ آراستگی و نظم. صفحهی ۹۰ـ ۹۱/ افلاکیان زمین، صص ۱۱ـ ۱۰٫
پاسخ دهید