۱ – مقدمه :


دربارۀ انگیزه، اهداف و پیامدهای جنگ ها و لشکرکشی های خلفای سه گانه سخنان فراوان به میان آمده است. پاره ای آن را ستوده اند(۱) و گروهی درباره ارزش انگیزه ها و اهداف آن تردید کرده اند.(۲) این، لزوم بررسی دقیق و مطالعه تصریحات و شواهد اصلی تاریخی را می طلبد.
یکی از کسانی که به ثبت گزارش فتوحات پرداخته است، احمد بن یحیی بلاذری است. احمد بن یحیى بن جابر بلاذرى بغدادى کاتب، از مهم ترین مورخان و نسب شناسان قرن سوم است. سال تولد وى دانسته نیست، اما گفته شده در بغداد بین سال های ۱۷۰ تا ۱۸۰ به دنیا آمد و بین ۲۷۹ تا ۲۸۱ از دنیا رفت. ابن ندیم از او و آثارش یاد کرده و وى را از مترجمان کتاب هاى فارسى به عربى دانسته است که از جمله آثارش ترجمه عهد اردشیر به شعر است. یاقوت با تفصیل بیشترى از او یاد کرده است. از ذکر مشایخ وى توسط یاقوت چنین برمى آید که بلاذرى دانش خود را از محدثان شامى ـ عراقى برگرفته است .(۳)
دو کتاب با ارزش از بلاذرى برجاى مانده است: یکی فتوح البلدان که مورد ستایش مسعودى قرار گرفته و گفته است که در فتح شهرها کتابى بهتر از آن سراغ ندارد.(۴) این کتاب دربارۀ سیر فتح شهرها در قرون نخست اسلام است. کتاب با ارزش دیگر وى انساب الأشراف است که تاریخ دوران اسلامى را در قالب نسب شناسى و خاندانى آورده است. نام هاى دیگر این اثر، الأخبار و الأنساب، جمل انساب الأشراف، انساب الأشراف و اخبارهم و تاریخ الأشراف است.(۵)
شیوۀ تحقیق این مقاله، مطالعه اهداف نبردها و فتوحات خلافای سه گانه، با تکیه بر دو اثر مهم تاریخی بلاذری (فتوح البلدان و انساب الأشراف) است. البته به ندرت و به ضرورت روشن شدن یک نکته تاریخی، به منبعی جز آن استناد شده یا شاهدی بر نقل بلاذری افزوده شده است. ما در این خصوص به فرمان های خلفا و سرداران در دعوت مسلمانان به جنگ و نامه ها و صلح نامه های توافق شده با مخالفان توجه ویژه خواهیم داشت.

 

۲ – مقایسه توان مالی صحابه قبل از خلافت و پس از آن :


آن چه باید به طور خلاصه به آن اشاره کرد این است که جامعه نوپای مسلمانان مدینه و به خصوص دو خلیفه نخست ( ابوبکر و عمر بن خطاب) از نظر توان مالی، جامعه ای بسیار ساده و به عبارتی با توان اندک اقتصادی بوده است. حتی بخشش های رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم پس از ماجرای خیبر، اگرچه زمینه ساز رشد اقتصادی بسیاری از افراد در آینده گردید، اما باعث تغییر اساسی در سطح زندگی مردم از جهت رفاهی نشد.
بلاذری اموالی را که از طریق ابوبکر به عایشه رسیده بود، نتیجه بخشش حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم از زمین های بنی النضیر دانسته است:« کان المال الذی نحله أبو بکر عائشه ـ رضی الله تعالى عنها ـ من أموال بنی النضیر و کان رسول اللهصلی الله علیه وآله و سلم أعطاه ذلک المال فأصلحه و غرس فیه ودیّا».(۶)
در متون تاریخی عامه، از ابوبکر بن ابی قحافه و عمر بن الخطاب به عنوان افراد بهره مند از عطایای خیبر یاد شده است؛ در عین حال به ادعای مدارک مختلف عامه این دو در ایام مقارن با رحلت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم به مشاغل معمولی خود، برای کسب قوت روزانه خود وابسته بودند. برای مثال، بلاذری در مورد منبع درآمد ابوبکر به واسطه گری اش در تجارت و حتی چوپانی و شیردوشی گوسفندان دیگران اشاره کرده، می نویسد:
و کان رجلاً تاجراً، یغدو فی کلّ یوم إلى السوق فیبیع و یبتاع، و کانت له قطعه من غنم تروح علیه، و ربما خرج هو بنفسه فیها، و ربما رعیت له، و کان یحلب للحی أغنامهم.(۷)
وی پس از دست یابی به خلافت درخواست کرد که از بیت المال جهت اداره امور زندگی خود و خانواده اش مستمری دریافت کنند و برایش مبلغ قابل توجهی مقرر گردید: «لما استخلف ابوبکر، جعل له ألف و خمسمائه، فقال زیدونی فإنّ لی عیالاً و قد شغلتمونی عن التجاره فزادوه خمسمائه».(۸)
ناگفته نماند که پس از به خلافت رسیدن ابوبکر، عمر مقام قضاوت و ابوعبیده جراح نیز مقام خزانه داری را درخواست کردند:
لما استخلف أبو بکر، أصبح غادیاً إلى السوق، وعلی رقبته أثواب یتجر بها، فلقیه عمر بن الخطاب و أبو عبیده بن الجراح، فقالا له: أین ترید یا خلیفه رسول الله؟ فقال: السوق. فقالا: تصنع ماذا وقد ولیت أمر المسلمین؟! قال: فمن أین أطعم عیالی؟ قالا: انطلق حتى نفرض لک شیئاً، فانطلق معهما ففرضوا له فی کلّ یوم شطر شاه وماکسوه فی الرأس والبطن، فقال عمر: إلی القضاء، وقال أبو عبیده: إلی الفیء. قال عمر: فلقد کان یأتی علی الشهر ما یختصم إلی فیه اثنان.(۹)
آن چه از رشد خیره کننده اموالِ بخشی از مسلمانان و صحابه رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله و سلم در تاریخ اشاره شده است، همگی حاصل کشورگشایی های انجام شده توسط خلفای سه گانه و به دنبال آن خاندان امویان است. برای مثال، عبدالرحمن بن عوف یقیناً در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم به ثروت و سرمایه داری شهره نبوده است؛ حال آن که ماترک وی که پس از مرگ او گزارش شده، غیر قابل تصور و به یقین مربوط به دوران خلافت خلفا بوده است: « ترک عبد الرحمن بن عوف ألف بعیر، و ثلاثه آلاف شاه بالبقیع و مائه فرس، و کان یزرع بالجرف على عشرین ناضح، فکان یدخل قوت أهله من ذلک لسنته».(۱۰)
میزان طلای به جای مانده از وی به گونه ای بوده که به سختی امکان تقسیم آن فراهم شده بود: «أن عبد الرحمن بن عوف توفی، فکان فیما ترکه ذهب قطع بالفؤوس حتى مجلت أیدی الرجال منه و ترک أربع نسوه فخرجت کلّ امرأه من ثمنها بثمانین ألفا».(۱۱)
صدهزار درهم ـ یا دینار ـ ی که یکی از چهار همسر وی با تبدیل بخشی از سهم خود به دست آورد، معادل یک چهارم ارث به دست آمده بوده است: «أصاب تماضر بنت الأصبغ الکلبی ربع الثمن فأخرجت بمائه ألف و هی إحدی أربع نسوه».(۱۲)
بررسی متون تاریخی حاکی است که رفاه اقتصادیِ حاصل از فتوحات، ناشی از حرکت نظامی دو خلیفۀ نخست بود که البته در زمان خلیفه سوم نیز گسترش چشمگیر یافت. اختلاف مردم با عثمان بیشتر بر سر نحوه تصرف اموال و ویژگی خاندان اموی برای بهره وری از بیت المال بود. عثمان بر خلاف عمر که از آن چه به حکومت مرکزی می رسید، به دیگران نیز می بخشید، آن را بین بنی امیه بذل و بخشش می کرد. و همین یکی از دلایل مخالفت مردم با او بود. برای مثال زمانی عیینه بن حصن به شدت با عثمان درشتی کرد،(۱۳) عثمان به وی گفت که اگر عمر بود، چنین نمی کردی! و عیینه پاسخ داد که عمر به آنان چنان (از اموال فتوحات) بخشیده بود که بی نیاز گشته اند و همین را دلیل برتری اش بر عثمان دانست: «قال عیینه بن حصن لعثمان: کان عمر خیراً لنا منک، إن عمر أعطانا فأغنانا، وأخشانا فأتقانا»(۱۴)

 

۳ –  ابوبکر و جنگ‌های پس از خلافت :


نبردهای ابوبکر را می توان در دو دستۀ کلّی تقسیم کرد: بخش نخست نبردهایی بود که در برابر مسلمانانی صورت گرفت که حاکمیت ابوبکر را نپذیرفتند و از این رو حاضر نشدند صدقات خود را به وی پرداخت کنند؛ و بخش دوم فتوحات و لشکر کشی هایی بود که به خارج مرزهای کشور اسلامی آن روز صورت گرفت. ما در ادامه به بررسی هر دو دسته نبرد، در منقولات بلاذری می پردازیم:

۳ – ۱ – مخالفان پرداخت صدقه
از جمله موارد برجستۀ تاریخی که پس از به قدرت رسیدن ابوبکر صورت گرفت، ماجرای سرپیچی برخی قبایل نسبت به پرداخت صدقات به ابوبکر است. عمده حرکت های نظامی ابوبکر در چارچوب مبارزه با مخالفان حکومت بود و تنها بخش اندکی از جنگ ها و فعالیت های نظامی اش، به فتوحات و کشورگشایی ربط داشت. در واقع کشورگشایی به طور ویژه در زمان عمر به وقوع پیوست. بلاذری به ماجرای به قدرت رسیدن ابوبکر و ماجرای مخالفانِ پرداخت زکات اشاره کرده، می نویسد:
قالوا: لما استخلف أبو بکر ـ رحمه الله ـ ارتدت طوائف من العرب و منعت الصدقه، و قال قوم منهم: نقیم الصلاه و لا نؤدی الزکاه. فقال أبو بکر ـ رضى الله عنه: لو منعونى عقالاً لقاتلتهم.(۱۵)
مطابق متن فوق این افراد اسلام را انکار نکرده و تنها از پرداخت صدقات به ابوبکر خودداری کرده بودند.(۱۶) خالد بن ولید ـ که به گفتۀ ابوبکر شمشیر اسلام بود که از نیام کشیده شده بود ـ مخالفان را به آتش کشید. البته ابوبکر هم با وجود آگاهی از شیوۀ نادرست خالد، همچنان بر موضع خود پافشاری کرد و مخالفان را به کفر نسبت داد: «و جعل خالد یومئذ یحرق‏ المرتدین، فقیل لأبى بکر فى ذلک؛ فقال: لا أشیم سیفاً سله الله على الکفار».(۱۷)
نکتۀ دردناک این مسأله تجاوز آشکار به حرمت مسلمانی و انکار کلیه حقوق انسانی در این مورد است. حتی اگر این افراد مصداق کافر و غیر مسلمان نیز به حساب می آمدند، آتش زدن مخالفان در قاموس اسلامی قابل پذیرش نیست؛ به گواهی خود بلاذری، پذیرش ایمان مخالفان و خروجشان از ارتداد، صرفاً با پذیرش پرداخت صدقه(۱۸) ـ و نه جزیه(۱۹) ـ قابل حل و فصل بود و با این پذیرش بود که جنگ ها پایان می یافت.

در نوشته بلاذری در فتوح البلدان که آن را در توضیح جنگ خولان آورده است، تقارن مسأله ارتداد و عدم پرداخت صدقات کاملاً مشخص است. در این متن آمده که قبیله خولان مرتد شده است و سرانجام پس از آن که لشکر ابوبکر با آنان جنگید، آنان تسلیم شدند و به پرداخت صدقات تن دادند: «و ارتدت خولان، فوجه إلیهم أبو بکر یعلى بن منیه؛ فقاتلهم حتّى أذعنوا و أقروا بالصدقه».(۲۰)
این امر نشانگر این است که مخالفت ابتدایی این افراد بابت پرداخت زکات به خلیفه وقت بود و نه انکار ضروریات دین!
جالب این جاست که برخی از کسانی که تاریخ آنان را صراحتاً به عنوان مرتد یاد کرده است، نه تنها در زمان ابوبکر و عمر به راحتی به زندگی خود ادامه دادند، بلکه در زمان عثمان به صدارت نیز دست پیدا کردند! نظیر شخصی به نام «عبدالله» که ولایت مصر نصیب او شد: «کان عبدالله المذکور قد أسلم قبل الفتح و کتب الوحی، فکان یبدل القرآن، ثمّ ارتدّ و عاش إلی خلافه عثمان ـ رضی الله عنه ـ و ولاه مصر».(۲۱)
این نقل از بی اهمیتی مسأله ارتداد در نزد عثمان حکایت دارد، چرا که فردی که متهم به تحریف آیات به هنگام کتابت آن بوده و ارتدادش ثابت شده است، چگونه بدون هیچ مشکلی از سوی دستگاه حکومتی به سیره خود ادامه داده است؟
ماجرای مالک بن نویره و فجایع انجام شده توسط خالدبن ولید یکی از سیاه ترین صفحات تاریخ مسلمانان است. خشونت خالد و موافقت ابوبکر با آن به گونه ای بود که عمر نیز به مخالفت برخاست و به چنین رفتاری اعتراض کرد.
و یقال: إن مالکاً قال لخالد: إنى و الله ما ارتددت، و شهد أبو قتاده الأنصارى أن بنى حنظله وضعوا السلاح و أذنوا. فقال عمر بن الخطاب لأبى بکر ـ رضى الله عنهما: بعثت رجلاً یقتل المسلمین و یعذب بالنار.(۲۲)
آنچه که متن فوق بر آن دلالت دارد، عدم مقابله مالک بن نویره و قبیله وی با فرستاده ابوبکر و تأکید آنان بر اسلام است، اما همانگونه که پیش تر نیز به آن اشاره شد سرپیچی مالک بن نویره از تحویل صدقات به ابوبکر و خشونت عمال ابوبکر بر او بود. لازم به ذکر است که مالک بن نویره خود نماینده حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم برای جمع آوری صدقات بنی حنظله بود. وی پس از رحلت ایشان، بنی حنظله را در مورد صدقات خود به حال خود واگذاشت و در نتیجه از جمع آوری اموال و تحویل آن به ابوبکر سرباز زد. این امر بر ابوبکر بسیار گران آمد و در نهایت به قیمت جان مالک بن نویره و تمامی خانواده و قبیله اش تمام شد:
و کان مالک عاملاً للنبیّ ـ صلى الله علیه و سلم ـ على صدقات بنى حنظله، فلما قبض ـ صلى الله علیه و سلم ـ خلى ما کان فى یده من الفرائض و قال: شأنکم بأموالکم یا بنى حنظله.(۲۳)
مالک از لحاظ رتبه و شخصیت نیز در جایگاه والایی قرار داشت و کرامت نفس و بزرگی او در تاریخ مذکور است. گفته شده که برادر وی «متمم بن نویره» در مرگ او بسیار بی تابی می کرد. وی زمانی که عمر بن الخطاب از وی درباره برادرش سؤال کرد، در پاسخ گفت: «هرگاه روشنائی آتشی را می بینم بر او افسوس می خورم؛ چرا که او چنان (صاحب فضل و کرم ) بود که روشنایی خود را تا به صبح روشن می گذاشت، از بیم آن که میهمانی بر او گذشته و منزل او را نیابد و او از میزبانی اش غافل شده باشد.»
و قد روى أن متمم بن نویره دخل على عمر بن الخطاب فقال له: ما بلغ من‏ وجدک على أخیک مالک؟ قال: بکیته حولاً حتى أسعدت عینی الذاهبه عینی الصحیحه و ما رأیت ناراً إلا کدت انقطع لها أسفاً علیه؛ لأنّه کان یوقد ناره إلى الصبح مخافه أن یأتیه ضیف فلا یعرف مکانه.(۲۴)

۳ – ۲ –  سیاست شمشیر بران یا تطمیع :
سیاست ابوبکر در مواجهه با مخالفان، بین شمشیر برّان (تهدید) یا تطمیع متغیر بوده است:
قدم وفد بزاخه على أبى بکر فخیرهم بین الحرب المجلیه و السلم المخزیه، فقالوا: قد عرفنا الحرب المجلیه فما السلم المخزیه؟ قال: أن ننزع منکم الحلقه و الکراع، و نغنم ما أصبنا منکم، و تردوا إلینا ما أصبتم منا، و تدوا قتلانا و یکون قتلاکم فى النار.(۲۵)
نمایندگان بزاخه نزد ابو بکر آمدند. او ایشان را بین جنگ اخراجى و صلح ذلیلانه مخیر ساخت. گفتند: جنگ به منظور اخراج را می دانیم که چیست، لکن صلح تحقیرآمیز کدام است؟ گفت: این که زره‏ها و ستورانتان را برگیریم و آن چه از شما گرفته‏ایم غنیمت ما باشد و هر چه شما از ما گرفته‏اید، پس دهید، بابت مردگان ما دیه ادا کنید و مردگان شما به جهنم خواهند رفت.
آن چه که ابوبکر در توضیح « السلم الخزیه » (= صلح ذلیلانه) به نمایندگان بزاخه گفت، به عبارتی مرامنامه حکومتی وی در برخورد با مخالفان است. دقت در این کلمات روشنگر تمرکز بر مسأله اموال و غنایم و اظهار قدرت بر مخالفان است و هیچ تشابهی با سنت رحمانی رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله و سلم ندارد. تأکید بر مغایرت ماهوی میان رفتار ابوبکر و سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم تأکیدی متعصبانه و از سر دشمنی و کینه نیست. خشونت به کار رفته در جنگ های ابوبکر چه در مقابله با مانعان زکات و چه در مقابل با مردمان غیر مسلمان چنان بوده که گاه مورد شرمساری و پشیمانی خود خلیفه اوّل شده است. از مواردی که ابوبکر نسبت به آن ابراز تأسف و پشیمانی کرد، آتش زدن فجائه بود که به دستور وی و به دست خالد بن ولید صورت گرفته بود. البته در همین مورد نیز ابوبکر صرفاً از آتش زدن فجائه ابراز پشیمانی کرد و نه از کشتن آنان:
عن أبى بکر الصدیق أنّه قال: ثلاث ترکتهن و ودت أنى لم أفعل، وددت أنّى یوم أتیت بالأشعث بن قیس ضربت عنقه؛ فإنّه تخیل إلى أنه لا یرى شراً إلا سعى فیه و أعان علیه، و وددت أنّى یوم أتیت بالفجاءه قتلته و لم أحرقه… .(۲۶)
« قره بن هبیره»(۲۷) از کسانی بود که صدقه پرداخت نکرد. خالد وی را دستگیر کرد و نزد ابوبکر فرستاد. قره نزد ابوبکر قسم خورد که از زمانی که ایمان آورده هرگز کفر نورزیده و نوبتی نیز عمرو بن عاص را اکرام کرده است. ابوبکر قصه اکرام را از عمرو پرسید و عمرو آن را تصدیق کرد. ابوبکر به واسطه این که قره عمرو را اکرام کرده بود ـ و نه به دلیل قسمش بر ایمان خود ـ از خونش گذشت و او را آزاد کرد.
و کان قره بن هبیره القشیری امتنع من أداء الصدقه، و أمد طلیحه، فأخذه هشام بن العاصی، و أتى به خالداً فحمله إلى أبى بکر، فقال: و الله، ما کفرت مذ آمنت؛ و لقد مربى عمرو بن العاصی منصرفاً من عمان، فأکرمته و بررته. فسأل أبو بکر عمراً ـ رضى الله عنهما ـ عن ذلک، فصدقه؛ فحقن أبو بکر دمه.(۲۸)
در این جا اکرام بر عمرو بن عاص خراج گزار ابوبکر توسط «قره بن هبیره» سبب بخشش وی شد، اما این اقبال نصیب سکنه منطقه عمان نشد.
در تاریخ آمده است که ساکنان منطقه عمان(۲۹) در زمان حیات رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم بدون هیچ مشکلی اسلام را پذیرا شدند. اما پس از رحلت آن حضرت، آنان به ارتداد متهم شدند. همین امر سبب یورش ابوبکر بر آنان و کشتن و اسیر کردن باقیمانده آنان شد:
قالوا: و لما قبض رسول الله صلى الله علیه و سلم، ارتدت الأزد … فوجه أبو بکر ـ رضى الله عنه ـ إلیهم حذیفه بن محصن البارقی من الأزد، و عکرمه ابن أبى جهل ابن هشام المخزومی، فواقعا لقیطا و من معه فقتلاه و سبیا من أهل دبا سبیا بعثا به إلى أبى بکر ـ رحمه الله، ثمّ أن الأزد راجعت الإسلام و ارتدت طوائف من أهل عمان و لحقوا بالشحر، فسار إلیهم عکرمه، فظفر بهم و أصاب منهم مغنماً و قتل بشراً، و جمع قوم من مهره بن حیدان بن‏ عمرو بن الحاف بن قضاعه جمعاً، فأتاهم عکرمه فلم یقاتلوه و أدوا الصدقه، … و لم تزل عمان مستقیمه الأمر یؤدى أهلها صدقات أموالها، و یؤخذ ممن بها من الذمه جزیه رؤسهم حتى کانت خلافه الرشید ـ صلوات الله علیه‏.(۳۰)
نکات ذیل چکیدۀ موارد قابل توجه و مورد نظر در این ماجرا است:
۱ – قبیله ازد و مردمان عمان در زمان رسول اکرمصلی الله علیه وآله و سلم بدون هیچ مقاومت و مخالفتی با روی باز به اسلام گرویدند.
۲ – ناگهان پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم آنان بدون دلیل خاصی مرتد شدند.
۳ – ابوبکر برای مقابله با آنان گروهی را آماده کرد و به جنگ آنان فرستاد. در این میان نیز هیچ سخنی از دعوت مجدد به اسلام، گفت وگو و نصیحت نبود و تنها با جنگ و خونریزی و اسیر کردن آنان و غارت اموال ایشان ماجرا به پایان می رسد.
۴ – گروهی از آنان بدون مقاومت در برابر لشکر ابوبکر اقدام به پرداخت زکات کردند. این امر حکایت از این دارد که اتهام بقیه نیز خودداری از پرداخت زکات به خلیفه وقت (ابوبکر) بوده است نه ارتداد.(۳۱)
۵ – آنان پیوسته بر این امر استقامت نشان دادند وصدقات خود راپرداخت کردند. از این رو، استقامت امر ساکنان عمان نیز به بیان خبر مذکور، به معنی پرداخت مستمر زکات از سوی مسلمانان و جزیه از سوی غیر مسلمانان تا زمان خلافت رشید عباسی بوده است.
دقت در مفاد خبر مذکور نشان می دهد که ساکنان عمان به واسطه مخالفتشان با پرداخت زکات به ابوبکر، به ارتداد متهم شدند و فقط گروهی که حاضر به پرداخت زکات شدند، از شمشیر حکومت مرکزی در امان ماندند. آنچه هم که در این میان از بیخ و بن مورد غفلت قرار گرفته است، سنت رسول گرامی اسلامصلی الله علیه وآله و سلم و اخلاق و منش انسانی ایشان در دعوت به اسلام و نحوه دریافت زکات بوده است.
۳ – ۳ – دریافت صدقات، انگیزه اصلی جنگ‌های ابوبکر با متهمان ارتداد :
مفاد نامه رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم به یکی از کارگزاران خود در مورد ضوابط ظاهری ایمان مدعوین به اسلام، با آن چه ابوبکر به عنوان ملاک ایمان وضع کرده بود، تفاوت اساسی دارد. در این نامه حضرت تصریح به این نکته کرده اند که به پاداشتن نماز، روی کردن به سوی خانه خدا (قبله مسلمانان) و خوردن ذبیحه اسلامی، نشانه کافی مسلمان بودن است و آن کسانی که با این امر مخالفت کنند، باید جزیه بپردازند:
من محمد النبی إلى منذر بن ساوى سلم أنت فإنى أحمد إلیک الله الذی لا إله إلا هو، أما بعد، فإن کتابک جاءنی و سمعت ما فیه، فمن صلّى صلاتنا و استقبل قبلتنا، و أکل ذبیحتنا فذلک المسلم، و من أبى ذلک فعلیه الجزیه.(۳۲)
نامه مشابهی را نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم با مضمون یکسان برای مردم یمن و یمامه ارسال فرمودند که در آن نیز شروط مشابه نامه مذکور قید شده است.
کتب رسول الله ـ صلى الله علیه و سلم ـ إلى أهل الیمن: من صلّى صلاتنا، و استقبل قبلتنا، و أکل ذبیحتنا، فذلکم المسلم؛ له ذمه الله و ذمه رسوله ـ صلى الله علیه و سلم، و من أبى، فعلیه الجزیه.(۳۳)
و لما کتب رسول الله ـ صلى الله علیه و سلم ـ إلى ملوک الأفاق فى أول سنه سبع ـ و یقال فى سنه ست ـ کتب إلى هوزه بن على الحنفی و أهل الیمامه یدعوهم إلى الإسلام.(۳۴)
اما ملاک قبولی اسلام از دیدگاه خلیفه اول این گونه نبود؛ چراکه وی برای مسأله پرداخت زکات ـ که البته بر همگان نیز واجب نبود ـ حساب ویژه ای باز کرد. وی حتی کسانی را که به صراحت مسلمانی خود را اعلام می کردند، اما از پرداخت زکات به او خودداری می کردند، مرتد به حساب می آورد و خونشان را مباح می دانست.
لما استخلف أبوبکر ـ رحمه الله ـ ارتدت طوائف من العرب و منعت الصدقه، و قال قوم منهم: نقیم الصلاه و لا نؤدی الزکاه، فقال أبوبکر ـ رضى الله عنه: لو منعونى عقالاً لقاتلتهم، و بعض الرواه یقول: لو منعونى عناقا (۳۵)
رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم خالد را به سوی اکیدر بن عبدالملک الکندی فرستاد و اکیدر به همین واسطه از جمله کسانی بود که به دست شخص پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله و سلم آورد. با رحلت آن حضرت وی نیز از پرداخت صدقات به کارگزار ابوبکر سرباز زد. ابوبکر نیز خالد را مأمور کشتن وی کرد و خالد نیز او را کشت.
وجه رسول الله ـ صلى الله علیه و سلم ـ خالد بن الولید إلى أکیدر، فقدم به علیه فأسلم، فکتب له کتاباً، فلما قبض النبی ـ صلى الله علیه و سلم ـ منع الصدقه و نقض العهد و خرج من دومه الجندل فلحق بالحیره، … أن أبا بکر کتب إلى خالد بن الولید و هو بعین التمر یأمره أن یسیر إلى أکیدر، فسار الیه فقتله، و فتح دومه.(۳۶)
در این جا نیز مقایسه دو روش که به طور اتفاق هر دو به دست خالد بن ولید انجام گرفته بود، قابل تأمل است. روش رحمانی رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم باعث گرویدن اکیدر به اسلام گردید و خشونت خلیفه اول در تثبیت قدرت خود و به زانو درآوردن مخالفان خود نیز سرانجام به قیمت جان اکیدر تمام شد.
در ماجرای ـ به اصطلاح ـ ارتداد قبیله خولان نیز ابوبکر به مصاف آنان رفت و با آغاز جنگ و درگیری آنان را مجبور به پرداخت صدقه کرد: «و ارتدت خولان فوجه إلیهم أبو بکر یعلى بن منیه، فقاتلهم حتّى أذعنوا و أقروا بالصدقه».(۳۷)
در این جا نیز مشخص گردید که جنگ با هدف ملزم کردن مخالفان پرداخت صدقه به ابوبکر برپا شد و هیچ سخنی از بازگشت به جاهلیت و ارتداد در میان نبوده است.
ابوبکر در نامه ای به فرماندهان خود در کنده به این نکته تصریح کرد که از مردم برایش بیعت بگیرند و با هر کس که از پرداخت صدقه امتناع کرد بجنگند:
کتب أبو بکر إلى زیاد بن لبید و المهاجر ابن أبى أمیه المخزومی، و هو یومئذ على کنده، یأمرهما أن یجتمعا فتکون أیدیهما یداً و أمرهما واحداً فیأخذ له البیعه و یقاتلا من امتنع من أداء الصدقه.(۳۸)
این عبارت که « با هر کس که از پرداخت صدقه امتناع می کند، بجنگ» نشان می دهد که موضوع این دستور مسلمانان بوده است؛ چرا که اگر موضوع این حکم غیر مسلمانان می بود، باید از جزیه سخن گفته می شد. همین نشان می دهد هدف از این جنگ ها صرفا گرفتن بیعت و دریافت صدقه بوده است و آنان مخالفان پرداخت صدقه به ابوبکر را مرتد و مستحق مرگ دانسته اند.

۳ – ۴ –  آغاز فتوحات :
لشکرکشی های ابوبکر به مناطق خارج از جزیره العرب که به ظاهر با هدف توسعه قلمرو سرزمین اسلامی صورت گرفت، تنها زمانی آغاز شد که وی نسبت به ماجرای مخالفان پرداخت صدقه آسوده خاطر گردید. ابتدای این لشکرکشی ها نیز حرکت به سمت منطقه شام بود :« قالوا: لما فرغ أبوبکر ـ رضى الله عنه ـ من أمر أهل الرده رأى توجیه الجیوش إلى الشام‏».(۳۹)

۳ – ۵ – ایجاد انگیزه جنگ با تشویق به دریافت غنائم :
در مورد دعوت مسلمانان، آنچه از سنت رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم و امیرالمومنین علیه السلام به جا مانده است، با سنت به جا مانده از ابوبکر متفاوت است. در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم دعوت به توحید و شهادت بر نبوت ایشان محور دعوت به اسلام بود. هر چند تمامی جنگ های زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم جنبه دفاعی داشت، اما ایجاد انگیزه به همین جنگ ها نیز از طریق مسائل مادی و دعوت به غنائم جنگی نبود و چنین اموری به هیچ وجه به عنوان مشوق اصلی مسلمانان قرار نگرفت. حال آنکه ابوبکر در این میان روی کردی کاملاً برخاسته از اهداف مادی داشت. وی برای آماده سازی مردم در لشکرکشی به شام غنیمت های قابل دسترس را به عنوان ابزاری برای ترغیب مردم مورد استفاده قرار داد:
قالوا: لما فرغ أبو بکر ـ رضى الله عنه ـ من أمر أهل الرده رأى توجیه الجیوش إلى الشام فکتب إلى أهل مکه، و الطائف، و الیمن، و جمیع العرب بنجد و الحجاز یستنفرهم للجهاد و یرغبهم فیه و فى غنائم الروم، فسارع الناس إلیه من بین محتسب و طامع‏.(۴۰)
متن فوق آشکارا به این نکته اشاره دارد که گروهی نیز با طمع بهره وری از مزایای مادی (غنائم جنگی) به ندای ابوبکر پاسخ مثبت دادند. شایان ذکر است که ایمان مردم نسبت به زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم تقویت نشده بود و انگیزه مادی تنها مشوق پذیرش ندای جنگ بود. نباید فراموش کرد که در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم ـ تنها کمتر از دو سال از آغاز حکومت ابوبکر ـ گروه بزرگی از همین مسلمانان از جنگ با شامیان طفره رفتند و مورد مؤاخذه شدید آیات الهی قرار گرفتند:
{یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انفِرُواْ فِی سَبِیلِ اللهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأَرْضِ أَرَضِیتُم بِالْحَیَاه الدُّنْیَا مِنَ الأخِرَه فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاه الدُّنْیَا فِی الأخِرَه إِلاَّ قَلِیلٌ}.(۴۱)
نتایج مادی این کارزار، برای مسلمانانی که به دنبال غنائم جنگی رهسپار جنگ با رومیان شده بودند، قابل توجه بود.(۴۲)

۳ – ۶ – سرداران لشگر، پیام آوران خون ریزی :
از سیره جنگجویان می توان دریافت که در پس این گونه لشکرکشی ها، هدفی الهی قرار نداشت؛ چرا که خشونت و خونریزی برای رسیدن به غنائم مادی امری توجیه پذیر جلوه کرده بود.
خالدبن ولید به عنوان یکی از اصلی ترین سرداران جنگ های ابوبکر بود. سیره وی در کلیه فتوحاتی که در مسیر عراق به فلسطین انجام داد، قتل و غارت و اسیر کردن مخالفان بود و بس! وی نه دعوتی به اسلام داشت و نه در ارائه اخلاق و منش اسلامی قدمی برداشت. حتی مسیحیان نیز از تیغ وی در امان نماندند: «ثمّ أتى مرج راهط فأغار على غسان فى یوم فصحهم و هم نصارى فسبى و قتل‏‏».(۴۳)
وی تنها زمانی از خونشان می گذشت که مردمان آن دیار حاضر به پرداخت مالی به وی و لشکر مسلمین می شدند: «و أتى خالد أرکه فأغار على أهلها، و حاصرهم ففتحها صلحاً على شی‏ء أخذه منهم للمسلمین».(۴۴)
اما آنچه که اساساً به آن اهمیتی داده نشده بود، مسأله دعوت به اسلام یا ملاطفت با غیرمسلمانان بوده است. وی از اهالی تدمر در مقابل اقرار بر سلطه مسلمانان، خضوع در مقابل آنان و ورود به اهل ذمه امان داد: «ثم أتى تدمر، فامتنع أهلها و تحصنوا، ثم طلبوا الأمان فأمنهم على أن یکونوا ذمه و على أن قروا المسلمین و رضخوا لهم».(۴۵)
البته کارگزار خلیفه در توافق بر صلح و نیز در انتخاب میزان جزیه و نحوه دریافت آن آزادانه رفتار می کرد:
ثمّ أن أهلها صالحوا على أن یؤمنوا على دمائهم و أموالهم و أولادهم على أن یؤدوا الجزیه. و ذکر بعض الرواه: أن أهل بصرى صالحوا على أن یؤدوا عن کل حالم دیناراً و جریب حنطه.(۴۶)
نامه خالدبن ولید به مسیحیان دمشق سند آشکاری بر هدف اصلی فتح شام ـ بهره وری از جزیه غیر مسلمانان ـ است.

بسم الله الرحمن الرحیم
هذا ما أعطى خالد بن الولید أهل دمشق إذا دخلها أعطاهم أمانا على أنفسهم و أموالهم و کنائسهم و سور مدینتهم لا یهدم و لا یسکن شی‏ء من دورهم، لهم بذلک عهد الله و ذمه رسول الله ـ صلى الله علیه و سلم ـ و الخلفاء و المؤمنین لا یعرض لهم إلا بخیر إذا أعطوا الجزیه.(۴۷)
در این نامه خالد شرط تخریب نشدن خانه ها و کلیساهای آنان و تعرض نشدن به جان و مال اهالی دمشق را دریافت جزیه از ایشان دانسته است. روشن است محتوای نامه در حقیقت تهدید دمشقیان به تخریب، غارت و کشتار آنان در ازای عدم پرداخت جزیه است. در این مورد نیز تواریخ مذکور هیچ گزینه ای از دعوت به اسلام یا لااقل ارائه صورتی رحمانی از دین ذکر نکرده اند.
این نامه خالد چیزی جز همان مرام نامه حکومت ابوبکر نیست. این در حالی است که سنت رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم در مقابل غیر مسلمانان غیر مهاجم، چیزی جز ارسال نامه و دعوت آنان به اسلام نبود.(۴۸)
به هرصورت ارتکاب جرائم جنگی و قتل و غارت، روش و پیشه سرداران منتخب ابوبکر بود. هدف آنان تأمین زمینه های مالی با ثبات برای حاکمیت خلیفه اول بود و در این راه از هیچ کوششی ـ حتی اگر با اسیر کردن زنان و قتل و غارت اموال آنان همراه می بود ـ فروگذار نمی کردند:
و بلغ خالداً أن جمعا لبنى تغلب بن وائل بالمضیح و الحصید مرتدین علیهم ربیعه بن بجیر فأتاهم، فقاتلوه فهزمهم و سبى و غنم و بعث بالسبی إلى أبى بکر، فکانت منهم أم حبیب الصهباء بنت حبیب بن بجیر.(۴۹)
ناگفته پیدا است که شخص سردار نیز از بهره های غنائم نیز نصیب ویژه ای برای خود داشته است:
لما شخص خالد من العراق یرید الشام مر بدومه الجندل ففتحها و أصاب سبایا، فکان فیمن سبا منها لیلى بنت الجودی الغسانی… فصارت له فتزوجها.(۵۰)
خشونت های ثبت شده در تاریخ که توسط خالدبن ولید صورت گرفته، تنها مربوط به زمان خلافت ابوبکر نیست و رفتاری مشابه ـ حتی در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم از وی به ثبت رسیده است، با این تفاوت که رفتار خشونت آمیز و غیر انسانی وی در زمان ابوبکر همواره مورد تأیید وی قرار گرفت، حال آن که در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم، ایشان پس از آگاهی از آن، درصدد جبران خسارت های جانی و مالی صورت گرفته وی بر می آمدند. بنی خزیمه در زمان جاهلیت، پدر عبدالرحمن بن عوف و عموی خالد بن ولید را کشته بودند. خالد در سریه بنی خزیمه به نیرنگ به آنان اطمینان داد که قصد جنگ ندارد، اما پس از آن که سلاح بر زمین گذاشتند، سر مردان قبیله را برید. این، چنان بر رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم گران آمد که دست های مبارک را به آسمان بلند کرده و از آنچه که خالد انجام داده بود اعلام بیزاری کردند. سپس امیرالمؤمنین علیه السلام را به پرداخت خون بهای کشته شدگان و راضی کردنشان مأمور کردند:
و کان بنو خزیمه قد قتلوا فی الجاهلیه عوفاً أبا عبد الرحمن بن عوف وعم خالد بن الولید کانا أقبلا من الیمن وأخذوا ما کان معهما وکان من السرایا التی بعث رسول الله ـ صلى الله علیه وسلم ـ إِلى الناس لیدعوهم إِلى الإسلام سریه مع خالد بن الولید، فنزل على ماء لبنی خزیمه المذکورین. فلما نزل علیه أقبلت بنو خزیمه بالسلاح فقال لهم خالد: ضعوا السلاح؛ فإِن الناس قد أسلموا. فوضعوه و أمر بهم فکتفوا ثم عرضهم على السیف فقتل من قتل منهم.
فلما بلغ النبی ـ صلى الله علیه وسلم ـ ما فعله خالد رفع یدیه إِلى السماء حتى بان بیاض إبطیه وقال: «اللهم إِنی أبرأ إِلیک مما صنع خالد». ثم أرسل رسول اللّه ـ صلى الله علیه وسلم ـ علی بن أبی طالب بمال وأمر أن یؤدی لهم الدماء والأموال. ففعل علی ذلک ثم سألهم هل بقی لکم مال أو دم فقالوا لا وکان قد فضل مع علی بن أبی طالب رضی الله عنه قلیل مال فدفعه إلیهم زیاده تطییباً لقلوبهم. وأخبر النبی ـ صلى الله علیه وسلم ـ بذلک، فأعجبه وأنکر عبد الرحمن بن عوف على خالد فعله ذلک فقال خالد: ثأرتُ أباک.
فقال عبد الرحمن: بل ثأرت عمک الفاکه و فعلت فعل الجاهلیه فی الإسلام و بلغ رسول الله ـ صلى الله علیه وسلم ـ خصامهم،ا فقال: یا خالد دع عنک أصحابی، فوالله لو کان لک أُحدٌ ذَهَبَاً ثم أنفقته فی سبیل الله تعالى ما أدرکت غدوه أحدهم ولا روحته.(۵۱)
گفتنی است رسول اکرمصلی الله علیه وآله و سلم جنایات و خیانت های خالد را نه تنها تأیید نکردند، بلکه از آن بیزاری جستند. این، وجه تمایز سنت آن حضرت با روش ابوبکر است؛ چرا که خالد تنها پیام آور قتل و غارت یا جزیه بود و نه چیز دیگر.

سرانجام در هنگامه فتوحات منطقه شامات زمانی که سپاهیان در منطقه یاقوصه قرار داشتند، مرگ ابوبکر فرارسید: «فلهم بمدن الشام و توفى أبوبکر ـ رضى الله عنه ـ فى جمادى الأخره سنه ثلاث عشره فأتى المسلمین نعیه و هم بالیاقوصه».(۵۲)

 

۴ – عمربن الخطاب :


۴ – ۱ –  پادشاهی یا خلافت :
استحاله مقام و شأن خلافت اسلامی به پادشاهی، که در زمان خلیفه سوم نمود آشکاری یافت، ریشه در زمینه سازی ها و تفکرات دو خلیفه پیش از وی به ویژه عمربن الخطاب داشته است. عبارات مختلفی از عمر در مورد پادشاهی نقل شده است که تمایل وی به این امر را نشان می دهد.
روایت بلاذری در احوالات عمر نمونه ای از این دسته روایات است. او در گفت وگو با گروهی از مردم آشکارا این تردید را مطرح کرده که آیا او خلیفه است یا پادشاه؟! وی در ادامه نیز به جای آن که اهمیت مقام و شأن خلافت را متذکر شود، بی پرده گفت: اگر (چنین باشد که من) پادشاه (شما) باشم (این مسأله) امر بسیار بزرگی خواهد بود!!
قال عمر ـ رضی الله تعالى عنه: و الله ما أدری أخلیفه أنا أم ملک؟ فإن کنت ملکاً فهذا أمر عظیم، فقال له قائل: إن بینهما فرقاً، إن الخلیفه لا یأخذ إلّا حقّاً و لا یضعه إلّا فی حق، و أنت بحمد الله کذلک، و الملک یعسف الناس فیأخذ من هذا و یعطی هذا. قال: فسکت عمر.(۵۳)
روایت دیگری را نیز بلاذری در بخش احوالات عمر بن الخطاب آورده که هنگام درخواست داماد عمر از وی برای دریافت مبلغی از بیت المال مخالفت کرده و در جواب گفت: «آیا می خواهی برای چنین کاری نزد خدا پادشاه خیانتکاری به حساب آیم؟!»
أن صهراً لعمر بن الخطاب، قدم على عمر، فعرض لعمر بأن یعطیه من بیت المال، فانتهر و قال: أردت أن ألقى الله ملکاً خائناً، فلمّا کان بعد ذلک الوقت أعطاه من صلب ماله عشره آلاف درهم.(۵۴)
تردید عمر در اینکه آیا حقیقتاً سیرۀ رسول خدا را پیش گرفته، و لایق مقام خلافت است یا این که سیره اش سیره پادشاهان است، می تواند به شیوه اعمال حاکمیتش بازگردد. طبیعی است که نبردهای زمان او یکی از نکات کلیدی در تشخیص این تفاوت است.
۴ – ۲ –  سامان‌دهی سرداران :
با مرگ ابوبکر و به قدرت رسیدن عمر ادامه فتوحات و لشکرکشی ها بر عهده عمر قرار گرفت و او نیز به میل خود سرداران جدیدی برای لشکرهای ارسالی به مناطق مختلف تعیین کرد. در ابتدا وی به واسطه کدورت دیرینه خود با خالد بن ولید وی را از فرماندهی لشکر شام عزل کرد و ابو عبیدۀ جراح را ـ که از دوستان نزدیکش بود، به جای وی گماشت: «خطب عمر حین استخلف، فقال: و الله لأعزلن خالد بن الولید و المثنى بن حارثه، لیعلما أنّ الله هو الناصر لدینه و لیس إیاهما فعزلهما.»(۵۵)
برای فتح سرزمین های اردن و فلسطین، حمص و مصر نیز به ترتیب یزید بن ابی سفیان، عباده بن صامت و عمرو بن العاص را برگزید.(۵۶) ابو عبیدۀ جراح در سال هجدهم به سبب طاعون هلاک گردید و عمر، عیاض را به جای وی فرماندار حمص و مناطق دیگر کرد.(۵۷)
انتخاب فرماندهان نیز با هدف خاصی صورت گرفته است؛ چراکه برای مثال وی با مرگ یزید بن ابی سفیان ـ که خود نیز از خاندان ابو سفیان بود ـ معاویه را جایگزین کرد. این امر بر ابوسفیان بسیار خوش آمد، زبان به ستایش عمر گشود و از اینکه وی حق خویشاوندی را به جا آورده بود، تشکر کرد: «و لما توفّى یزید بن أبى سفیان، کتب عمر إلى معاویه بتولیته ما کان یتولاه. فشکر أبو سفیان ذلک له، و قال: وصلتک یا أمیر المؤمنین رحم.»(۵۸)
ناگفته پیداست که معاویه نیز به روش راضی کردن خلیفه به خوبی آگاه بود و حکومت مرکزی را از غنایم فتوحات، بی بهره نمی گذاشت. برای مثال در ماجرای فتح قیساریه از مناطق شامات، معاویه پس از توافق با یکی از یهودیان به نام یوسف، در مقابل تأمین جانی خود و خانواده اش، توانست بر ساکنان قیساریه غلبه کند. نتیجه آن نیز اسارت چهار هزار نفر بود که برای عمر به مدینه فرستاده شد.
عن الواقدی فى اسناده: أن سبى قیساریه بلغوا أربعه آلاف رأس، فلمّا بعث به معاویه إلى عمر بن الخطاب، أمر بهم فأنزلوا الجرف، ثمّ قسمهم على یتامى الأنصار و جعل بعضهم فى الکتاب و الأعمال [العمال] للمسلمین.(۵۹)
در ادامه، به میزان و نحوه دریافت و تقسیم غنائم میان مردم اشاره خواهد شد.

۴ – ۳ –  روش دعوت سرداران خلیفه:
مشابه آنچه از نامه های خالد بن ولید با مسیحیان دمشق به جا مانده است، سرداران عمر نیز امان نامه هایی به جا گذاشته اند که در آن شرط تخریب نشدن خانه های مردم و در امان بودن جان و مالشان، پرداخت جزیه ـ و نه اسلام و ایمان ـ قید شده است. با مرگ ابوعبیده جراح و جانشینی عیاض، وی نیز در فتوحات خود روش مشابه خالد بن ولید را پیش گرفت.
«علاء» فرمانده لشکر عمر بن الخطاب بود که ماجرای فتوحاتش در مناطق «الغابه»، «الزاره» و « دارین»، آمیزه ای از روش های مختلف خشونت طلبی است. ساکنان شهر «الغابه» غیر عرب بودند. آنچه از ماجرای فتح این شهر ذکر شده، صرفاً کشتار مردم و در نهایت تصرف شهر بود و در این مقام نیز هیچ سخنی از دعوت آنان به اسلام به میان نیامده است. وی برای تسلط بر شهر «الزاره» و تسلیم کردن مردمش آب شرب شهر را بر آنان بست. پس از آن اهالی «الزاره» به مصالحه تن دادند. قرار شد یک سوم شهر در اختیار مسلمانان قرار گیرد و دارایی های آنان از طلا و نقره به سپاهیان تسلیم شود؛ اما این مصالحه خدعه ای بیش نبود و سپاهیان با حمله غافگیرانه بر مردم «دارین» که ذراری شهر در آن جا ساکن بودند، آنان را کشتند و زنان را اسیر کردند و سرانجام آن شهر نیز به تصرف لشکریان مسلمان درآمد:

غزا العلاء بعبد القیسر قرى من السابون فى خلافه عمر بن الخطاب ففتحها، ثم غزا مدینه الغابه فقتل من بها من العجم، ثم أتى الزاره و بها المکعبر فحصره، ثم أن مرزبان الزاره دعا إلى البراز فبارزه البراء بن مالک فقتله و أخذ سلبه فبلغ أربعین ألفا، ثم خرج رجل من الزاره مستأمنا على أن یدل على شرب القوم فدله على العین الخارجه من الزاره فسدها العلاء؛ فلما رأوا ذلک صالحوه على أن له ثلث المدینه و ثلث ما فیها من ذهب و فضه و على أن یأخذ النصف مما کان لهم خارجها، و أتى الأخنس العامری العلاء، فقال له: إنهم لم یصالحوک على ذراریهم و هم بدارین و دله کراز النکرى على المخاضه إلیهم، فتقحم العلاء فى جماعه من المسلمین البحر فلم یشعر أهل دارین إلا بالتکبیر فخرجوا فقاتلوهم من ثلاثه أوجه فقتلوا مقاتلهم و حووا الذراری و السبی، و لما رأى المکعبر ذلک أسلم.(۶۰)

۴ – ۴ – سیاست امان نامه در برابر پرداخت جزیه :
نامه عیاض به مردم «رقه» که در آن شرط امان، پرداخت جزیه بوده است، از این دسته است:
بسم الله الرحمن الرحیم؛ هذا ما أعطى عیاض بن غنم أهل الرقه یوم دخلها، أعطاهم أماناً لأنفسهم و أموالهم و کنائسهم لا تخرب و لا تسکن إذا أعطوا الجزیه التی علیهم، و لم یحدثوا مغیله و على أن لا یحدثوا کنیسه و لا بیعه و لا یظهروا ناقوساً و لا باعوثاً و لا صلیباً، شهد الله {وَ کَفی‏ بِاللهِ شَهِیداً}.(۶۱)
امان نامه عیاض به مسیحیان منطقه «رها» نیز مشابه نامه پیشین است:
بسم الله الرحمن الرحیم؛ هذا کتاب من عیاض بن غنم لأسقف الرها، إنکم إن فتحتم لى باب المدینه على أن تؤدوا إلى عن کل رجل دیناراً و مدى قمح فأنتم آمنون عن أنفسکم و أموالکم و من تبعکم و علیکم إرشاد الضال و إصلاح الجسور و الطرق و نصیحه المسلمین {شهد الله وَ کَفی‏ بِاللهِ شَهِیداً}.(۶۲)
محتوای تهدید آمیز نامه و تعیین میزان مالیات بر اموال و محصولات از مفاد اصلی این امان نامه بود و در آن نیز طرح دعوت به اسلام و معرفی آن در دستور کار قرار نگرفت.
مسلم است که اصل پرداخت جزیه توسط غیر مسلمانان در شرایط خاص به امر رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم و جانشین الهی ایشان یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام از احکام شریعت الهی بود. اما مقایسه میان سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم و خلفای پس از ایشان از این نقطه نظر قابل توجه است. آنچه را که خلفای مسلمان از خود نشان دادند، هیچ گونه مشابهتی با سنت رسول اکرمصلی الله علیه وآله و سلم نداشت.(۶۳)
مردم منطقه « فحل» در سرزمین اردن نیز با رفتار مشابهی توسط ابوعبیده جراح مواجه شدند. وی نیز با آنان بر تأمین جان و حفظ اموال و عدم تخریب منازل در قبال پرداخت جزیه پیمان بست و مسلمانی را در آن قید نکرد:
و تحصن أهل «فحل» فحصرهم المسلمون حتى سألوا الأمان على أداء الجزیه عن رؤسهم و الخراج عن أرضهم، فأمنوهم على أنفسهم و أموالهم و أن لا تهدم حیطانهم، و تولى عقد ذلک أبو عبیده بن الجراح، و یقال: تولاه شرحبیل بن حسنه.(۶۴)
مواردی که به آن اشاره شد، در تفکر کلان خلفا در دعوت به اسلام و ابزارهای رسیدن به آن ریشه داشت. این مرامنامه جنگی خلفا بود. به عبارت دیگر، خشونت های یاد شده و رفتارهای غیر انسانی و غیر اسلامی به کار رفته، مواردی اتفاقی و غیر منتظره در قاموس اسلام خلافتی نبود، بلکه واگوی باورهای آنان در امر خلافت و زمامداری بوده است. برای مثال مخالفت های شخصی خلیفه دوم نسبت به ایرانیان ـ و به صورت کلی غیر عرب ـ امری تأثیرگذار در دستورهای حکومتی وی بوده است، حال آن که اساس و شالوده دعوت اسلامی پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله و سلم تساوی انسان ها بود، و همواره برتری برپایه تقوا و پرهیزکاری معرفی می شد.

عمر در یکی از غزوات منطقه شامات حضور داشت. دهقانی وی را به منزل خود دعوت کرد تا طعامی به وی بدهد. عمر از وی سؤال کرد که آیا در منزل خود تصاویر عجم دارد؟ روستایی تأیید کرد. عمر از پذیرش دعوتش خودداری کرد و از وی خواست غذا را برای وی در محل اقامت خلیفه فراهم کند:
غزوت مع عمر ـ رضی الله عنه ـ الشام فنزلنا منزلاً، فجاء دهقان یستدل على أمیر المؤمنین حتى أتاه؛ فلما رأى الدهقان عمر سجد. فقال عمر: ما هذا السجود؟ فقال: هکذا نفعل بالملوک. فقال عمر: اسجد لربّک الذی خلقک. فقال: یا أمیر المؤمنین، إنی قد صنعت لک طعاماً، فأتنی. قال: فقال عمر: فی بیتک من تصاویر العجم؟ قال: نعم. قال: لا حاجه لنا فی بیتک، و لکن انطلق فابعث لنا بلون من الطعام و لا تزدنا علیه … .(۶۵)
باید توجه داشت که منطقه شامات مالامال از تصاویر مشابهی بود که ساکنان آن منطقه ـ مسیحیان عرب ـ داشتند. عمر از آن دهقان نپرسید که آیا تصاویر کفر و شرک دارد یا خیر، بلکه پرسید تصاویری از عجمان دارد یا نه. این شیوه بیانگر مخالفت خلیفه دوم با غیر عرب به ویژه ایرانیان است. مسلماً چنین تفکری همواره زمینه ساز توسعه رفتار غیر اسلامی در امر فتوحات بوده است.
۴ – ۵ – عواید مادی جنگ‌ :
کشورگشایی های خلیفه دوم درآمدهای فروانی برای دستگاه حکومت و مجریان آن داشت. این امر عامل تاثیرگذاری بر توجه خلیفه دوم بر عواید مادی جنگ ها بود. مواردی که در ادامه بدان اشاره می کنیم، برخی عایدات اقتصادی جنگ ها و پیامدهای حاصله از آن است.

۱ـ ۵ ـ ۴ـ عام الرمادلآ :
اموالی را که والیان عمر در سال قحطی که به نام «عام الرماده» از آن یاد شده است، برای وی به مدینه ارسال کردند، قابل قیاس با شرایط اقتصادی آن زمان مدینه نیست. به عنوان مثال، اموالی را که عمرو عاص که از طریق دریا برای عمر روانه کرد، تقریبا بیست قایق حاوی آرد و روغن و از راه زمینی هزار شتر آرد بود. معاویه نیز مقادیر هنگفتی معادل سه هزار بار شتر آرد و سه هزار عبا ـ به عنوان لباس ـ برای عمر ارسال کرد. سعد نیز دو هزار بار شتر آرد فرستاد:
بعث عمرو بعشرین سفینه تحمل الدقیق و الودک، و بعث فی البر بألف بعیر تحمل الدقیق، و بعث إلیه معاویه بثلاثه آلاف بعیر تحمل الدقیق، و بثلاثه آلاف عباءه، و بعث عمرو بخمسه آلاف کساء، و بعث سعد بألفی بعیر علیها دقیق.(۶۶)
آسودگی اقتصادی والیان برای عمر نیز هویدا بود، و او نیز از ثروت و مکنت اندوخته شده توسط آنان که کاملاً محصول لشکرکشی های انجام شدۀ زمان خلافتش بود، به خوبی آگاه بود. در «عام الرماده» عمر از روی عتاب، عمرو بن عاص را عاصی بن عاصی خطاب می کند و به او تنگی معیشت مردم مدینه و آسودگی عمرو عاص در مصر را یادآور می شود، عمروعاص نیز در پاسخ وعده می دهد که کاروانی از شتران بفرستد که ابتدایش مدینه و انتهایش در مصر (نزد عمرو عاص) باشد.
أن عمر کتب إلى عمرو بن العاص عام الرماده: «من عبد الله عمر أمیر المؤمنین إلى العاصی بن العاصی، سلام علیک، أما بعد: أفترانی هالکاً و من قبلی و تعیش أنت و من قبلک، فیا غوثاه، یا غوثاه».
فکتب إلیه عمرو بن العاص: «سلام علیک، فإنی أحمد الله إلیک الذی لا إله إلا هو، أما بعد: فقد أتاک الغوث، فلأبعثنّ إلیک بعیر أوّلها عندک و آخرها عندی إن شاء الله».(۶۷)
۲ـ ۵ ـ ۴ـ مشاطره اموال والیان :
فراوانی درآمدهای استان داران به گونه ای بود که خلیفه دوم امکان کنترل کامل دارایی شان را نداشت، از این رو، وی به عنوان راهکاری جهت افزایش درآمد حکومت مرکزی و عایدات مردم، اقدام به تقسیم اموال آنان (= مشاطره) می کرد. این تقسیم، گاه به میزان نیمی از کل اموال استان دار بود. اما در چنین روشی نکته ای مبهم قرار داشت که اگر اموال مشاطره شده متعلق به استان دار نبود و وی به واسطۀ سوء استفاده از موقعیت خود به آن ها دست پیدا کرده بود، چرا نیم دیگر ضبط نشد و اگر این اموال متعلق به شخص وی بود، اصولاً چرا باید تقسیم می شد:
فقاسم عمر هؤلاء القوم، فأخذ شطر أموالهم حتّى أخذ نعلاً و ترک‏ نعلاً، و کان فیهم أبو بکره، فقال له: إنی لم أل لک شیئا، فقال: أخوک على بیت المال و عشور الأبلّه فهو یعطیک المال تتجر فیه، فأخذ منه عشره آلاف، و یقال قاسمه فأخذ شطر ماله.(۶۸)
در این جا به دو مورد از تقسیم اموال که توسط عمر اتفاق افتاد، اشاره می کنیم:
۱ـ۲ـ۵ـ۴ـ معاذبن جبل و اموال یمن :
هنگامی که معاذ بن جبل از یمن باز می گشت، عمر از وی در مورد اموال به دست آمده پرسید. معاذ در پاسخ گفت که اموال مزبور را رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم بر وی مباح کرده است و پس از ایشان ابوبکر نیز در این مورد با وی مخالفت نکرد. عمر نیز در پی این ماجرا مخالفتی نکرد تا این که معاذ مدعی شد که در خواب صحنه محشر و حرکت مردم را در حالی دیده که خود قادر به برخاستن از جایش نبوده است. عمر با شنیدن رؤیای مذکور به وی گفت که گمان می کند که این به سبب اموال حاصل شده از یمن است و در پی آن به معاذ دستور داد اموال خود را دو نیمه کرده و نیمی از آن را میان مردم تقسیم کند:
قال عمر بن الخطاب لمعاذ بن جبل: إن عندک مالاً أصبته من الیمن؟ فقال: قد طیبه لی رسول الله ـ صلى الله علیه و سلم، و لم یعرض لی فیه أبو بکر، فترکه عمر.
فرأى معاذ فی منامه کأن الناس یحشرون، فأراد أن ینهض فلم یقدر، فقصّ ذلک على عمر، و قال: ما أظن هذا إلّا لمکان المال؟ فقال عمر: اقسمه قسمین، فاجعل شطره للمسلمین، فقسمه فیهم.(۶۹)
۲ـ۲ـ ۵ ـ۴ـ عمرو بن العاص و اموال مصر :
پس از فتح مصر و تسلط عمرو عاص بر دارایی آن، خلیفه دوم نامه ای به وی فرستاد و یادآور شد که گزارش اموالی که به دست او رسیده است، با آنچه که وی پیش از به قدرت رسیدن در مصر در اختیار داشته، هم خوانی ندارد. عمرو عاص نیز در پاسخ مدعی شد که سرزمین مصر سرزمین تجارت و کشاورزی است و بهره وی نیز معمولاً بیش از نیاز هزینه های جاری اوست. این سخن عمر را خوش نیامد و قانع نشد. در پی آن عمر دوباره نامه ای به سوی عمروعاص فرستاد و در آن رسماً به وی اعلام کرد که به او سوء ظن پیدا کرده و پاسخ وی، بوی ترس از حسابرسی می دهد. در نتیجه محمد بن مسلم را مأمور کرد که اموال وی را تقسیم کرده و عمروعاص را نیز مجبور به اطاعت از وی در امر تقسیم اموال کرد:
کان عمر یکتب أموال عماله إذا ولّاهم و یقاسمهم ما زاد على ذلک و ربما أخذه منهم، فکتب إلى عمرو بن العاص ـ و هو بمصرـ أنه قد فشت لک فاشیه من متاع و رقیق و آنیه و حیوان لم تکن لک حین ولیت مصر؟ فکتب عمرو: إن أرضنا أرض متجر و مزدرع، فنحن نصیب فضلاً عما نحتاج إلیه لنفقتنا. فکتب إلیه عمر: إنی قد خبرت من عمال السوء ما کفى، و کتابک إلیّ کتاب ضجر قد أقلقه الأخذ بالحق، فقد سؤت بک ظناً، و قد وجهت إلیک محمد بن مسلمه لیقاسمک مالک، فاخرج مما یطالبک به، و اعفه من الغلظه علیک، فانه برح الخفاء.(۷۰)
از آنچه گفتیم معلوم می شود که هدف فتوحاتی که در زمان خلیفه دوم انجام شد عایدات مادی فراوانی بود که از این راه نصیب مسلمانان می شد. این غنائم و مالیات ها هم فراوان بودند و هم به جهت ساختار حکومتی آن روز، غیر قابل نظارت. از این رو، خلیفه در مواردی که خود تشخیص می داد، اموال استان داران و کارگزاران خود را تقسیم می کرد و نیمی از آن را به نفع حکومت مرکزی تصرّف می نمود.
هم چنین در منقولات بلاذری گزارشی مبنی بر اینکه این سیره عمر به گونه ای به گفتار یا سیره رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم منتسب شود، به چشم نمی خورد.

 

 

۵ – عثمان بن عفان :


در امر فتوحات، شیوه ترغیبی عثمان نیز با شیوه ابوبکر مشابه بود. این نکته از نامه ای که به معاویه نوشته، آشکار است. وی در این نامه از معاویه می خواهد که مردم را به شرکت در جنگ و کسب غنیمت ترغیب کند.
… فکتب إلى عثمان یسأله المدد، فکتب إلى معاویه یسأله أن یشخص إلیه من أهل الشام و الجزیره قوماً ممن یرغب فى الجهاد و الغنیمه. فبعث إلیه‏ معاویه ألفى رجل أسکنهم قالیقلا و أقطعهم بها القطائع‏.(۷۱)
از امتیازاتی که عثمان برای معاویه قائل شد این بود که وی را به ولایت شام و الجزیره منسوب کرد و پس از مدت کوتاهی اختیار جمع آوری جزیه را نیز به وی واگذار کرد. روشن است که این در اقتدار اقتصادی معاویه نقش بسزایی داشته است:
لما استخلف عثمان بن عفان ـ رضى الله عنه ـ کتب إلى معاویه بولایته‏ الشام، و ولى عمیر بن سعد الأنصارى الجزیره، ثم عزله و جمع لمعاویه الشام و الجزیره و ثغورهما.(۷۲)
زمانی که عثمان به خلافت رسید، حبیب بن مسلمه فهرى را به جنگ ارمینیه فرستاد. حبیب در فتح شام و جنگ رومیان اثرى نیکو به جا گذاشته بود و عمر و پس از وى عثمان و نیز خلفاى پس از ایشان، بر این نکته‏ واقف بودند. وى با شش هزار، و به قولى هشت هزار نفر، از اهل شام و الجزیره عازم آن دیار شد و به قالیقلا رسید و پس از جنگ، به آنان به شرط جلاى وطن یا اداى جزیه امان داد. بسیارى از آنان دیار خود را ترک کردند و به رومیان ملحق شدند.(۷۳) پس از مدتی، حبیب برای نبرد با «بطریق ارمنیاقس» از عثمان مدد خواست. در این جا بود که عثمان نامه ای به معاویه نوشت از او خواست که اهالی شام و الجزیره را که میل جهاد و غنیمت دارند به یارى وى فرستد. بنابراین، دریافت غنیمت یکی از محورهای ترغیب مردم به جنگ بود.
باید پذیرفت که مرام نامه جنگ ها و فتوحات عثمان نیز مانند دو سلف پیشینش صرفاً بر پایه جزیه استوار بود و در آن دعوت به اسلام جایگاه ویژه ای نداشت. فرماندهان سپاه عثمان به «بطریق خلاط» به شرط خراج و به اهالی بسرجان، قریه های أرجیش و باجنیس در مقابل جزیه امان دادند. آنان در ادامه نیز از اهالی نشوی و جمیع سرزمین های بسفرجان، اراضی هصابنه و افارسته و سیسجان و ویص، قلعه های سیسجان، اردساط ـ شهر قرمز ـ جرنی، اشوش، ذات اللجم وادی احرار و تمامی قریه های دبیل، سراج طیر و غروند بر همین روال، پیمان بر خراج یا جزیه گرفتند. آنان با اهالی حوارح و کسفربیس و کسال و خنان و سمسخى و الجردمان و کستسجى و شوشت و بازلیت و نیز از اهالی قلرجیت و ثریالیت و خاخیط و خوخیط و أرطهال و باب اللال و صناریه و دودانیه با همین روش رفتار کردند. شهر بیلقان شفشین و مسفوان و اود و مناطق فراوان دیگری نیز که در تاریخ مضبوط است، با همین روش جنگیدند و یا پیمان بر جزیه گرفتند.(۷۴)
حبیب بن مسلمه ـ فرمانده لشکر عثمان ـ در جنگ با مسیحیان، یهودیان و زردشتیان منطقه « دبیل» بر همین مرام با آنان پیمان بست. البته وی در این جا خراج را نیز بر مسأله جزیه افزود و بر اساس آن قبول مصالحه کرد:
بسم الله الرحمن الرحیم؛ هذا کتاب من حبیب بن مسلمه لنصارى أهل دبیل و مجوسها و یهودها، شاهدهم و غائبهم: إنى أمنتکم على أنفسکم و أموالکم و کنائسکم و بیعکم و سور مدینتکم فأنتم آمنون و علینا الوفاء لکم بالعهد ما وفیتم و أدیتم الجزیه و الخراج‏ … .(۷۵)
اهالی این مناطق یا باید در مقابل این سپاهیان می ایستادند و کشته می شدند و یا در مقابل حفظ جان و مال و مکان های دینی خود در حیطه قلمرو خلیفه وارد می شدند. در هیچ یک از این لشکرکشی ها دعوت به اسلام ضبط نشده است، به طوری که اگر در موردی نیز دعوت به اسلام مشاهده شود، باید آن را از نوادر و احیاناً به ضرورت سیاسی دانست. از مواردی که در آن دعوت به اسلام ذکر شده است، کردهای بلاسجان اند که البته در تاریخ آمده است اکثراً جزیه پرداختند و گروه اندکی هم به صدقه (یعنی پذیرش اسلام) راضی شدند: «و دعا أکراد البلاسجان إلى الإسلام، فقاتلوه فظفر بهم فأقر بعضهم بالجزیه و أدى بعض الصدقه و هم قلیل». (۷۶)
در ماجرای مصالحه مسیحیان اهل «جزران» و توافقشان با حبیب بن مسلمه، وی رسماً اعلام کرد، هدیه ای را که مسیحیان برای توافق و صلح به وی پرداخته بودند، مورد قبول وی قرار گرفته و وی نیز آن را بخشی از جزیه آنان به حساب آورده است!(۷۷) سپس وی در توافقی دیگر با مردمان «تفلیس» رسماً به آنان وعده آزادی در مراسم دینی داد و با آنان بر امان نامه ای بر جان و مال توافق کرد. متن این امان نامه از موارد معمول طولانی تر و شامل شروط مفصل تر بود که جزیه تنها بخشی از متن امان نامه را تشکیل می داد. وی با آنان بر پرداخت جزیه توافق کرد و به آنان تذکر داد که جزیه تعیین شده برای هر خانوار است و آنان حق ندارند برای فرار از پرداخت جزیه و کاهش میزان آن، خانواده های خود را ادغام کنند! این مصالحه از نادر مواردی است که حبیب پس از آن که شروط امان دادن تفلیسیان را می نگارد، می گوید که اگر تفلیسیان زکات دهند و نماز بگزارند برادر دینی ما خواهند بود:
بسم الله الرحمن الرحیم؛ هذا کتاب من حبیب بن مسلمه لأهل طفلیس من منجلیس من جرزان القرمز بالأمان على أنفسهم و بیعهم و صوامعهم و صلواتهم و دینهم على إقرار بالصغار، و الجزیه على کل أهل بیت دینار؛ و لیس لکم أن تجمعوا بین أهل البیوتات تخفیفاً للجزیه، و لا لنا أن نفرق بینهم استکثاراً منها، و لنا نصیحتکم و ضلعکم على أعداء الله و رسوله ـ صلى الله علیه و سلم ـ ما استطعتم و قرى المسلم المحتاج لیله بالمعروف من حلال طعام أهل الکتاب لنا و ان انقطع برجل من المسلمین عندکم فعلیکم أداؤه إلى أدنى فئه من المؤمنین إلا أن یحال دونهم و إن أنبتم و أقمتم الصلاه فإخواننا فى الدین، و إلا فالجزیه علیکم، و إن عرض للمسلمین شغل عنکم فقهرکم عدوّکم فغیر مأخوذین بذلک و لا هو ناقض عهدکم، هذا لکم و هذا علیکم شهد الله و ملائکته وَ کَفى‏ بِاللهِ شَهِیداً.(۷۸)
باید توجه داشت که چنین پیمانی قدر اقل تا اواخر قرن نخست هجری برقرار بود، اما به مفاد اسلامی آن عمل نمی شد. جراح بن عبدالله حکمی از عمال مروانیان با اینکه مفاد این پیمان نامه را مجدداً تنفیذ کرد، اما در تنفیذ آن نه تنها به مسلمان شدن اهالی اشاره ای نکرد، بلکه به گونه ای با آن مبارزه می کرد:
و کتب الجراح بن عبد الله الحکمی لأهل تفلیس کتاباً نسخته:
بسم الله الرحمن الرحیم؛ هذا کتاب من الجراح بن عبد الله لأهل تفلیس من رستاق منجلیس من کوره جرزان أنه أتونى بکتاب أمان لهم من حبیب بن مسلمه على الإقرار بصغار الجزیه و أنه صالحهم على أرضین لهم و کروم و أرحاء یقال لها وارى، و سابینا من رستاق منجلیس و عن طعام و دیدونا من رستاق قحویط من جرزان على أن یؤدوا عن هذه الأرحاء و الکروم فى کلّ سنه مائه درهم بلا ثانیه، فأنفذت لهم أمانهم و صلحهم و أمرت الإیراد علیهم، فمن قرئ علیه کتابی فلا یتعد ذلک فیهم إن شاء الله و کتب.(۷۹)
عمر بن عبدالعزیز همین جراح مذکور را از ولایت خراسان عزل کرد و گفت: وی از مسلمانان به این بهانه که برای فرار از جزیه مسلمان می شوند، جزیه می گیرد. این موجب شده است که آنان به دین سابق خود روی آورند و به اسلام روی خوش نشان ندهند:
و فیها فی رمضان منها، عزل عمر بن عبد العزیز الجراح بن عبد الله الحکمی عن إمره خراسان، بعد سنه و خمسه أشهر، و إنما عزله لأنّه کان یأخذ الجزیه ممن أسلم من الکفار و یقول: أنتم إنما تسلمون فراراً منها. فامتنعوا من الإسلام و ثبتوا على دینهم و أدوا الجزیه.(۸۰)

نتیجه :
آنچه در مسیر این تحقیق تاریخی به دست آمد، تفاوت میان جنگ های رده و فتوحات را نشان داد و معلوم شد جنگ های رده که عمدتاً در زمان ابوبکر انجام شد، ناشی از آن بود که برخی قبایل مسلمان از پرداخت صدقات به خلیفه خودداری کردند. آنان در حالی به ارتداد متهم شدند که برخی تصریح می کردند از اسلام روی نگردانده اند. این بدان معنا بود که ارتداد آنان به دلیل عدم پرداخت صدقات به خلیفه بوده است و نه ارتداد از اسلام. به هر حال، سرداران خلیفه با آنان جنگیدند و آنان را به پرداخت صدقات به خلیفه ملزم کردند.

اما اهداف خلفای سه گانه از جنگ ها و فتوحات نیز ایجاد منابع و درآمدهای اقتصادی، از طریق دریافت جزیه و خراج بوده است. معمولاً اهالی سرزمین های مورد هجوم، باید بین کشته شدن و تخریب شهرها و عبادتگاه های خود و یا پرداخت جزیه و خراج یکی را انتخاب می کردند. شواهد بررسی شده نشان داد که در بین گزینه های پیش رو، جز موارد بسیار شاذ، گزینه ای به عنوان دعوت به اسلام مطرح نیست. این نکته به خوبی در صلح نامه ها و امان نامه های خلفا و سرداران سپاه به چشم می خورد.

بنابراین، با توجه به آنچه از بلاذری ذکر شد می توان دریافت که:
۱ـ اهداف خلفای سه گانه از جنگ ها و فتوحات، چیزی جز دریافت وجوه مادی حاصل از آن نبود. این وجوه می توانست ذیل عنوان صدقه از مسلمانان یا جزیه و خراج از غیر آنان باشد.
۲ـ مردم سرزمین هایی که مورد تهاجم قرار می گرفتند، در نهایت بین مرگ و تخریب اموال از یک سو یا جزیه و خراج از سوی دیگر مخیر می شدند.
۳ـ شواهد بلاذری نشان می دهد، آنچه در فتوحات مورد اشاره نبوده، دعوت به اسلام بوده است.
۴ـ در موارد بسیار اندک، به دعوت به اسلام نیز اشاره شده است.
ضروری به نظر می آید که در کاوشی عمیق تر و جامع تر دیگر متون اصلی تاریخی نیز مورد تدقیق قرار گیرد.

 


پی نوشت ها : 

۱٫ جزیری، کتاب الفقه علی المذاهب الأربعه، ص ۳۶۶، چنان که در زیارت ابوبکر آورده اند «و قاتلت أهل الردّه و البدع، و مهّدت الإسلام‏».
۲٫ عسکری، عبدالله بن سبأ، ۱/ ۱۶۹٫
۳٫ ر.ک. حداد عادل، دانشنامه جهان اسلام، ۳/ ۶۹۹؛ جعفریان، منابع تاریخ اسلام، ص ۱۴۶٫

۴٫ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ۱/ ۲۲٫
۵٫ ر.ک. حداد عادل، دانشنامه جهان اسلام، ۳/ ۶۹۹؛ جعفریان، منابع تاریخ اسلام، ص ۱۴۶٫
۶٫ بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۰/۸۳ ـ۸۴ ؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ۳/ ۱۴۵٫
۷٫ بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۰/ ۷۲ ؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ۳/ ۱۳۸٫
۸٫ بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۰/ ۷۰ ؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ۳/ ۱۳۸٫
۹٫ بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۰/ ۶۹ ؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ۳/ ۱۳۷٫
۱۰٫ بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۰/ ۳۸ ؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ۳/ ۱۰۰٫
۱۱٫ همان ها.
۱۲٫ همان ها.
۱۳٫ ابن الأثیر، أسد الغابه، ۴/ ۳۱: «فدخل علیه یوماً، فأغلظ له، فقال عثمان: لو کان عمر ما أقدمت علیه [بهذا]. فقال: إن عمر أعطانا فأغنانا و أخشانا فأتقانا».
۱۴٫ بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۰/ ۳۳۲٫
۱۵٫ بلاذری، فتوح البلدان، ص ۹۹٫
۱۶٫ عسکری، عبدالله بن سبأ، ۱/ ۱۶۹٫
۱۷٫ بلاذری، فتوح البلدان، ص ۱۰۲ ـ ۱۰۳؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۳/ ۳۰۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ۷/ ۲۷۸٫
۱۸٫ در این جا مقصود از صدقه همان زکات است و زکات درصد معینی از بعضی اموال مانند: طلا، نقره، گندم، جو و… است که در صورت رسیدن به حد نصاب باید در موارد مشخص مصرف شود.
۱۹٫ جزیه مالی است که از کافر ذمّی در قبال زندگی در قلمرو اسلام اخذ می شود.
۲۰٫ بلاذری، فتوح البلدان، ص ۱۰۸٫
۲۱٫ أبو الفداء، تاریخ ابی الفداء، ۱/ ۲۰٫
۲۲٫ بلاذری، فتوح البلدان، ص ۱۰۳٫
۲۳٫ همان.
۲۴٫ همان.
۲۵٫ همان، ص ۱۰۰٫
۲۶٫ همان، ص ۱۰۸٫
۲۷٫ قرّه بن هبیره بن سلمه اسلام آورد و رسول خدا به او چیزى عطاء فرمود و بردى بر او پوشاند و دستور فرمود که متصدى جمع آورى زکات قوم خود باشد، قرّه پس از این تفقد پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم به هنگام بازگشت این ابیات را سرود: چون به حضور رسول خدا رسید سرزمینى به او بخشید و او را با عطایى که نابود نمى‏شود بى‏نیاز فرمود، آن سرزمین که خشک و بایر بود سراپا سبزه و خرمى شد، آرى نیازهاى خود را از محمدصلی الله علیه و آله و سلم گرفته بود، جوانمردى بر آن گماشته شد که نکوهش همراه او نیست و کارهاى عاجزانه و دو پهلو را همواره ترک مى‏کند. (ر.ک. ابن سعد، الطبقات‏الکبرى، ‏۱/ ۲۳۱).
۲۸٫ بلاذری، فتوح البلدان، ص ۱۰و۱۰۲٫
۲۹٫ همان، ص ۸۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱/ ۲۶۴٫
۳۰٫ بلاذری، فتوح البلدان، ص ۸۳ ـ۸۴٫
۳۱٫ برخی منابع بر اینکه اهالی عمان از پرداخت صدقه خودداری کردند، تصریح کرده اند. «فلما توفی رسول اللهصلی الله علیه و آله و سلم ارتدوا ومنعوا الصدقه. فکتب حذیفه إلى أبی بکر بذلک، فوجه أبو بکر عکرمه بن أبی جهل إلیه فالتقوا فاقتتلوا، ثم رزق الله عکرمه علیهم الظفر فهزمهم الله. و أکثر فیهم القتل‏» (ابن سعد، الطبقات الکبری، ۷/ ۷۱).
۳۲٫ بلاذری، فتوح البلدان، ص ۸۷٫
۳۳٫ همان، ص ۷۶٫
۳۴٫ همان، ص ۹۳٫
۳۵٫ همان، ص ۹۹٫
۳۶٫ همان، ص ۶۹ ـ۷۰٫
۳۷٫ همان، ص ۱۰۸٫
۳۸٫ همان، ص ۱۰۷٫
۳۹٫ همان، ص ۱۱۱٫
۴۰٫ همان.
۴۱٫ توبه/ ۳۸٫
۴۲٫ بلاذری، فتوح البلدان، ص ۱۱۳ : «و روى أبو مخنف فى یوم العربه: أن ستّه قواد من قواد الروم نزلوا العربه فى ثلاثه آلاف فسار إلیهم ابو أمامه فى کثف من المسلمین، فهزمهم و قتل أحد القواد، ثمّ اتبعهم فصاروا إلى الدبیه ـ و هی الدابیه ـ فهزموهم و غنم المسلمون غنما حسنا».
۴۳٫ بلاذری، فتوح البلدان، ص ۱۱۵٫
۴۴٫ همان.
۴۵٫ همان.
۴۶٫ همان، ص ۱۱۶٫
۴۷٫ همان، ص ۱۲۴٫
۴۸٫ در این باره نگارنده مقاله دیگری نگاشته است و امید دارد به زودی بتواند آن را منتشر کند.
۴۹٫ بلاذری، فتوح البلدان، ص ۱۱۴٫
۵۰٫ همان، ص ۷۰٫
۵۱٫ أبو الفداء، تاریخ ابی الفداء، ۱/۲۰۷٫
۵۲٫ بلاذری، فتوح البلدان، ص ۱۱۸٫
۵۳٫ بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۰/ ۳۶۰٫
۵۴٫ همان ۱۰، ص ۳۵۴ ؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ۳/ ۲۳۰٫
۵۵٫ بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۰/ ۳۲۸٫
۵۶٫ ر.ک. بلاذری، فتوح البلدان، ص ۱۴۲٫
۵۷٫ ر.ک. همان، ص ۱۷۴٫
۵۸٫ همان، ص ۱۴۲٫
۵۹٫ همان، ص ۱۴۳٫
۶۰٫ همان، ص ۹۲٫
۶۱٫ همان، ص ۱۷۴٫
۶۲٫ همان.
۶۳٫ در این باره نگارنده مقاله دیگری نگاشته است و امید دارد به زودی بتواند آن را منتشر کند.
۶۴٫ همان، ص ۱۷۴٫
۶۵٫ حاکم نیشابوری، المستدرک، ۳/ ۸۳ ـ۸۴ ؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۲۳/ ۱۵۳_۱۵۴٫
۶۶٫ بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۰/ ۳۸۳٫
۶۷٫ همان ۱۰/ ۳۸۲ ؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ۳/ ۲۳۶٫
۶۸٫ بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۰/ ۳۸۵ـ۳۸۶٫
۶۹٫ همان ۱۰/ ۳۶۹٫
۷۰٫ همان ۱۰/ ۳۶۹ ؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص ۲۱۷٫
۷۱٫ بلاذری، فتوح البلدان، ص ۱۹۶ـ۱۹۷٫
۷۲٫ همان، ص ۱۸۴٫
۷۳٫ همان، ص ۲۰۰٫
۷۴٫ همان، ص ۱۹۹ـ۲۰۲٫
۷۵٫ همان، ص ۱۹۹٫
۷۶٫ همان، ص ۲۰۲٫
۷۷٫ همان، ص ۲۰۰: «و ذکرتم أنکم أحببتم سلمنا و قد قومت هدیتکم و حسبتها من جزیتکم‏».
۷۸٫ همان، ص۲۰۰ـ۲۰۱٫
۷۹٫ همان، ص۲۰۱٫
۸۰٫ ابن کثیر، البدایه والنهایه، ۹/ ۱۸۸٫

 

فهرست منابع :
ابن أثیر الجزرى، عز الدین علی بن أبی الکرم، أسد الغابه فى معرفه الصحابه، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق =۱۹۸۹م.
ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۰ق =۱۹۹۰م.
ابن کثیر الدمشقى، أبو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷ق= ۱۹۸۶م.
ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق علی شیری، بیروت، دار الفکر للطباعه والنشر والتوزیع، ۱۴۱۵م.
أبو الفداء، اسماعیل بن علی، تاریخ أبی الفداء المسمّی المختصر فی أخبار البشر، ، تحقیق محمود دیوب، بیروت، دار الکتب العلمیه، [بی تا].
بلاذرى، أحمد بن یحیى، أنساب الأشراف = کتاب جمل من أنساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، ۱۴۱۷ق = ۱۹۹۶م.
ــــــــــــــ، فتوح البلدان، بیروت، دار و مکتبه الهلال، ۱۹۸۸م.
حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک على الصحیحین، تحقیق مصطفى عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۱ق = ۱۹۹۰م.
حداد عادل، غلامعلی، دانشنامه جهان اسلام، جلد۳، تهران، بنیاد دائره المعارف اسلامی، چاپ اوّل، ۱۳۷۶٫
جزیری، عبد الرحمن، کتاب الفقه علی المذاهب الاربعه، تصحیح محمود عمر الدمیاطی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۴ق = ۲۰۰۳م.
جعفریان، رسول، منابع تاریخ اسلام، قم، انصاریان، ۱۳۷۶٫
عسکری، سید مرتضى، عبد الله بن سبا، [بی جا]، نشر توحید، چاپ ششم تصحیح شده، ۱۴۱۳ ق = ۱۹۹۲ م.
مسعودی، أبو الحسن على بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق.