مقدمه

اندیشه احمد بن حنبل پس از وی چندان دوام نیاورد و پس از مدتی فراموش شد؛ زیرا این مکتب ماهیت آموزه های اسلامی را نادیده گرفته بود، اما در قرن چهارم چهره ای به نام بربهاری[۱] قرائتی نو از مکتب حنبلی عرضه کرد که در تاریخ این مکتب سابقه نداشت و نخستین نشانه ‌‌های فتنه‌‌‌ای به نام سلفی گری بود که ابن تیمیه در قرن هفتم آن را نظریه پردازی کرد و در قرن دوازدهم، محمد بن عبدالوهاب و استعمار نو آن را به کار گرفتند؛ جریانی که متأسفانه توانسته است در سایه قرائتی خشن و تنگ نظرانه از دین همراه با نوعی عمل گرایی خطرناک، از یک سو با گسترش خشونت و ناامنی، بذر بدگمانی به اسلام و مسلمانان را در جهان بیفشاند و بهانه ها و دست مایه های لازم را برای تبلیغات استکبار جهانی بر ضد امت اسلامی فراهم آورد و از سوی دیگر، با تکفیر مسلمانان، اختلاف میان مذاهب را تشدید کرده و کژ اندیشانه در آتش تفرقه دمید.

بی تردید سلفی گری معاصر با گونه سنّتی آن تفاوت های زیادی دارد. اصول و مبانی سلفی گری در طول قرن های گذشته ثابت مانده است، اما شرایط و ویژ گی های زمان و مکان تحولاتی را در مفهوم و محتوای آن به وجود آورده است. از این رو، برای رویارویی با سلفی گری معاصر ناگزیر باید ابتدا ویژ گی های آن را شناخت و سپس عوامل شکل گیری آن را فهمید و سر انجام به گونه شناسی آن پرداخت و جایگاه وهابیت را در میان گونه های مختلف سلفی گری شناسایی کرد. سلفی گری معاصر از یک سو، در اندیشه های اعتقادی رهبران سنّتی خود همچون بربهاری و ابن تیمیه ریشه دارد و از سوی دیگر، رد پای آن را در نظریه های جدید نیز می توان جستجو کرد.

تبار شناسی وهابیت و شناخت زوایای زندگی رهبران این جریان، بی شک برای شناخت هر چه بهتر نسل کنونی آن مفید است.

زادگاه و ولادت بربهاری

ابو محمد حسن بن علی بن خلف بربهاری، حنبلی، در بصره چشم به جهان گشود و تا سال ۲۸۳ق در آنجا سکنا گزید و بعد از آن به بغداد هجرت کرد.[۲] برخی از شرح حال نگاران تاریخ ولادت او را سال ۲۳۳ق و وفاتش را سال ۳۲۹ق ذکر کرده اند.[۳] درباره علت نام گذاری او به بربهاری گفته ‌اند : خانوادهاش در بصره واردکننده دارویی گیاهی به نام بربهار از هندوستان به بصره بودند.[۴]

وضعیت سیاسی و اجتماعی

بربهاری در روزگاری در بغداد سر برآورد که این شهر آکنده از حوادث گوناگون بود و توطئه های رنگارنگ، خلافت رو به ضعف عباسی را دست خوش تغییر قرار می‌داد و در نتیجه موجب از بین رفتن اقتدار حکومت می‌گردید. این امر بربهاری را برای تشکیل یک جنبش مذهبی حنبلی مصمم می‌ساخت و موجبات برپایی آشوب و هرج و مرج از سوی او را فراهم می آورد. او به جهت سرسختی در برابر تفکرات انحرافی و بدعت گذارانه خویش با اکثر گروه های مذهبی و سیاسی بغداد درگیر می‌شد و فتنه انگیزی می کرد. کج اندیشی وکینه توزی، از صفات بارز او به شمار می آمد. اکثر سخنانش مخالف با مذاهب دیگر بود، اما به سبب دفاع سرسختانه از مذهب احمد بن حنبل و مقابله با اموری که از منظر خویش کژدینی و بدعت در دین می دانست، نزد عده‌‌‌ای از حنبلیان جایگاه ویژه ای یافت و طرف داران و پیروانی چند گرد خود فراهم آورد.

عصر او مصادف با دوران امامت امام حسن عسکری(ع) و غیبت صغرای امام دوازدهم(ع)و حیات بسیاری از محدثان و مورخان بزرگ همچون کلینی، مسلم، ترمذی، ابیداود، ابن ماجه و طبری و دوره تصنیف کتب فکری، عقیدتی، حدیثی و جمعآوری احادیث و مسندنگاری بود. همچنین عصر او، عصر کشمکش و تقابل مکاتب و مذاهب فکری گوناگون بین حدیثگرایان و عقل گرایان و قیام های متعدد شیعیان و دیگر فرق و نیز مصادف با حکومت خلفای متعدد عباسی همچون معتز، مهتدی، منتصر، مقتدر قاهر بالله و الراضی بالله بود. از این رو، این دوره آبستن حوادث متعددی قرار گرفته بود؛ از جمله جنگ داخلی و محاصره بغداد (۲۵۱ق)، قیام شیعی زنگیان (۲۵۵ق)، تصرف بصره و اهواز و در پی آن قیام قرامطه (۲۷۸ق) و سرکوبی قرامطه به دست معتضد، خلیفه عباسی (۲۷۹ ـ ۲۸۹ق)، تهدید کوفه (۲۸۹ق) از سوی آنان و حمله به کاروان حج (۲۹۴ق) ـ که به گفته طبری حدود بیست هزار نفر کشته شدند ـ ورود آنان به بصره (۳۱۱ق) و تهدید بغداد (۳۱۴ و ۳۱۵ق) و در نهایت، تصرف مکه و برداشتن حجرالاسود ـ که آن را تا سال ۳۳۹ق نزد خود حفظ کردند ـ نمونه هایی از حوادث آن دوران به شمار می آیند.[۵]

موقعیت بغداد

در اوایل قرن چهارم شهر بغداد مرکز حکومت بنی عباس و محل تبلور مذهب حنبلی و پایتخت جهان اسلام به شمار می آمد. هر کس می‌خواست به مال و علم و شهرت دست یابد، به آن شهر کوچ می کرد.[۶] محله‌‌های معروف بغداد در آن زمان شامل محله های مخرم، باب البصره، کرخ، الحربیه، الرصافه و باب الطاق بود و به محله کرخ که محله شیعه نشین بغداد بود، مغیض السفل نیز می گفتند.[۷]

در زمان الراضی بالله وضعیت اقتصادی و سیاسی حکومت رو به ضعف بود و در این میان بعضی از وزیران خلیفه اقدام به خرابکاری ها و اعمال خودسرانه و دزدی از بیت المال می کردند که در نهایت موجب شد خلیفه امیرالامرائی را به شخصی به نام بجکم واگذار کند. بجکم به سختی با اهل سنّت و بالأخص حنابله برخورد کرد و به منظور دفاع از شیعیان بغداد در آمد و هر کس از حنبلیان را که به یک شیعه تعرض می کرد، به سختی مجازات می‌کرد.

 در سال ۳۲۷ق بین حنابله به ریاست بربهاری و گروهی که ضرابیین (صاحبان مشاغل تجاری) نامیده می‌شدند، درگیری سختی پیدا شد و موجب کشته شدن عده‌‌‌ای از آنان گردید. در همین سال شیعیان تصمیم به برگزاری مراسم جشن نیمه شعبان به مناسبت ولادت حضرت حجت بن الحسن(ع)گرفتند که با تعرض بربهاری و یارانش روبه رو شدند. بربهاری از سوی بجکم مورد تعقیب قرار گرفت و در نهایت یکی از یاران او به نام دلاء به دست بجکم کشته شد. [۸]

حدیث گرایی و عقل گرایی

آن زمان که عصر تلاطم افکار مختلف بود، با افزایش حدیث گرایی اهل سنّت و حمایتشان از جانب حکومت، عقل گرایان و خصوصاً معتزله و نسل های اولیه محققان امامیه مانند کلینی نیز در جامعه فعالیت علمی داشتند. در این دوره نفوذ سیاسی شیعیان را حتی در درون قصر حکومت شاهد هستیم که در این میان نقش نوبختیان بسیار مؤثر بود. در آن زمان عقل گرایان معتزلی و حنابله ظاهرنگر، دائم با هم در کشمکش بودند.[۹]

روش بربهاری همانند روش احمد نقل گرایانه است، با این تفاوت که او گوی سبقت را از خود احمد به عنوان مبتکر اندیشه نقل گرایانه می رباید. بربهاری نیز در برخورد با قرآن و روایات از هرگونه تفکر و تعقل خودداری می کرد؛ زیرا اساساً فرآیند پرسش و بحث و جدل را که لازمه تعقل است، موجب تردید و منشأ گمراهی می دانست. لذا عقیده داشت که در برخورد با آیه یا روایتی متشابه که از نظر عقل مبهم و فهم ناپذیر است، باید آن را بی چون و چرا تصدیق کرد و به هیچ روی دست به تفسیر نزد؛ زیرا ایمان به این امور، واجب است.[۱۰]

استادان و شاگردان

او نزد چند تن از شاگردان احمد حنبل از جمله ابوبکر مروزی (ت۲۷۵ق)، در بغداد حدیث و فقه را آموخت و به علت گرایش به صوفی گری نزد سهل تستری (ت۲۸۳ق) زانوی شاگردی بر زد.[۱۱] درباره شیوه ارتباط و مدت تحصیل وی اطلاعاتی در دسترس نیست. او به شدت مخالف با روش متکلمان و فلاسفه بود و آن را منشأ بدعت ها و گمراهی ها می‌دانست. او با امور عقلی در فهم دین میانه خوبی نداشت.[۱۲]

ابوبکر محمد بن محمد مغربی، ابن بطه عکبری ـ که همان روش و دیدگاه او را ادامه داد و بیشترین تأثیر را از او گرفت ـ ابوالحسن بن سمعون و ابوعلی نجاد از شاگردان او به شمار می‌ آمدند.[۱۳]

بربهاری و سلفی گری

او از جمله حنابله‌ای به شمار می‌آمد که عقایدش منتهی به آرای احمد بن حنبل می‌گردید. در برخی منابع تاریخی آمده است که وقتی ابوالحسن اشعری به بغداد آمد، با بربهاری دیدار کرد و از مناظرات خود با معتزله و اهل ادیان مختلف سخن به میان آورد، اما بربهاری در پاسخ به او گفت که از سخنان او چیزی نمی فهمد؛ چرا که اصولاً جز آنچه را که احمد بن حنبل گفته است، فهم نمی کند! بنابر آنچه شاگرد او ابن بطه نقل کرده، تردیدی نیست که وی با مناظره علمی مخالف بوده و آن را مانع کسب فایده می دانسته است.[۱۴]

در حقیقت او یک شخصیت عمل گرای سلفی به شمار می‌آمد. گرچه عموم سلفیان در ادوار گذشته، کمابیش به ترویج اندیشه های سلفی همّت گماشته بودند، اما از میان آنان بربهاری کامل ترین الگو را برای وهابیت ارائه داد. سلفیون گروهی از حنابله بودند که آرای خود را به احمد بن حنبل منسوب می کردند و عقیده داشتند او عقیده سلف را زنده کرد و با دیگر عقاید به مبارزه پرداخت. احمد به گمان خودش، در صدد بر آمد تا احادیث را از نابودی حفظ کند، اما کارش به تفریط کشیده شد و هرگونه نقش عقل را در فهم دین انکار کرد و خود را در چهارچوب ظواهر کتاب و سنّت محصور کرد. از اموری که او به انحراف کشیده، قول به تشبیه و تجسیم است. پس از وفات احمد بن حنبل، اندیشه ها و افکار وی نزدیک به یک قرن ملاک سنّت و بدعت، بود تا اینکه عقاید وی تحت تأثیر گسترش مذهب اشعری به تدریج به فراموشی سپرده شد. در قرن چهارم بربهاری برای احیای سلفی گری تلاش کرد و از عقاید احمد حنبل الگو گرفت، اما چندان کاری از پیش نبرد.

منهج سلفیون در فهم عقاید اسلامی بر خلاف معتزله که منهج عقلی برگرفته از فلسفه یونانی است، بود. آنان مخالف فلسفه بودند و مبنایشان بر این بود که عقاید اسلامی را جز با کتاب و سنّت تفسیر نکنند. آنان عقل را گمراه کننده می‌دانستند و آن را مشهور در نزد صحابه و تابعین ‌نمی‌دانستند و موضوعی مستحدث در اسلام به شمارش می آوردند و فقط نص را قبول داشتند و وحدانیت را اساس اسلام می‌دانستند. به همین سبب مسئله توسل به درگاه خداوند را با واسطه قرار دادن یکی از بندگان یا اولیائش و زیارت روضه شریفه را منافی با وحدانیت شمردند و اعتقاد داشتند که این، مذهبِ سلفِ صالح بوده و غیر آن بدعتی است که به معنای توحید خدشه وارد می‌کند. آنان در پی اثبات صفات الهی ذکر شده در قرآن بودند بدون آنکه در این بین تأویل یا تفسیری صورت پذیرد. در نتیجه نزول خدا به زمین، استقرار او بر عرش و داشتن وجه وکف و ید را برای خدا بدون کیفیت و تشبیه به اثبات می رسانند و دلیل مدعایشان را عدم تجاوز از قرآن و آیاتی می دانستند که خداوند خودش را صاحب ید و غیر آن معرفی کرده است.[۱۵]

آثار و عقاید بربهاری

مورخان او را صاحب تصانیف متعدد می‌دانند، اما تنها کتابی که از او برجای مانده است، کتاب شرح السنّه اوست. [۱۶] این کتاب در واقع اعتقادنامه وی به شمار می رود.

 او کتاب خود را هم عرض کتاب خدا قرار می‌دهد و ادعا می‌کند که هر کس سخنی بر خلاف آنچه در کتاب او آمده است بگوید، خدا را بر هیچ دینی نپرستیده و در واقع همه کتاب او را رد کرده است. [۱۷] او تمام روایاتی را که در باب جهاد و فضیلت مبارزه با ظلم و بی عدالتی است، نادیده می‌گیرد و در کتابش قائل به صبر در برابر سلطان جائر است و قتال در برابر او را جایز نمی داند. در این‌باره به حدیثی از رسول خدا۹ استناد می کند که به ابوذر غفاری فرمود: «اصبر و إن کان عبداً حبشیاً» و در روایت دیگری خطاب به انصار فرمود: «اصبروا حتّی تلقونی علی الحوض»، و در ادامه می‌گوید: «لیس فی السنّه قتال السلطان؛ فإنّ فیه فساد الدنیا و الدین».[۱۸]

او همانند دیگر سلفیان قائل است افضل این امت و افضل تمام امت ها بعد از انبیای عظام، ابوبکر، سپس عمر و عثمان می‌باشند و بعد از اینها علی(ع)، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص و چند تن دیگر افضل اند، و می‌گوید همه اینها صلاحیت خلافت را داشتند و بعد از اینها، اصحاب رسول الله۹ افضل اند. [۱۹] این در حالی است که روایات افضلیت امام علی۷در اکثر منابع مهم و درجه اول تمام مذاهب چهارگانه اهل سنّت همچون صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ترمذی، و. .. حتی از زبان خود احمد بن حنبل در حد تواتر به ما رسیده است و هیچ شکی در آن وجود ندارد. پس چگونه او چنین سخنی می گوید؟ آیا روایات را ندیده؟ یا از باب عناد و دشمنی سخن می‌راند و بعد از پیامبر اسلام۹، عمر و ابوبکر و بعد علی(ع)را افضل می داند؟ حال آنکه هیچ حدیث صحیح و متواتری در منقبت و افضلیت این دو در روایات ما وارد نشده است!

در جای دیگر اذعان می‌کند در روز قیامت خداوند را با چشم سر می‌توان دید و خداوند بیپرده و بدون واسطه از بندگانش حسابرسی می‌کند، و با این وصف اگر کسی گمان کند خداوند در این دنیا دیده می‌شود، کافر است.

او می‌گوید اولین کسانی که خداوند را در بهشت با چشم سر می‌بینند، نابینایان، سپس مردان و بعد زنان‌اند . در روز قیامت ترازویی برای وزن کردن خیر و شر وجود دارد که دو کفه و یک زبانه دارد (یعنی همانند ترازوهای این دنیاست). این در حالی است که ادله بسیاری از آیات و روایات، جسمانیت را از ذات باری تعالی نفی می‌کنند.

بربهاری از وفات پیامبر۹ تا قتل عثمان را «دین عتیق» می‌نامد و می‌گوید: قتل عثمان اولین تفرقه و اختلاف را در امت به وجود آورد و باید درباره علی(ع) و معاویه و عایشه و طلحه و زبیر و کسانی که با آنها بودند، سکوت کرد و امر آنها را به خدا واگذاشت.[۲۰]

نکته مهم در اعتقادات او این است که او می گوید اگر کسی در مورد امامت اهل بیت: و اینکه آنان اعتقاد به غیب دارند، صحبت کند، به خداوند کافر شده است. او معیار شیعه بودن و رافضی بودن را چنین بیان می‌کند که هر کس امام علی را بر عثمان مقدم کند، رافضی است، ولی اگر بین این دو توقف کند، شیعه است.[۲۱]

مخالفت با زیارت قبور

بربهاری بارها با شیعیان به جهت زیارت قبر امام حسین(ع)درگیر و به آزار و اذیت آنان پرداخت. و او علاوه بر زیارت، با هرگونه عزاداری بر سید شهیدان عالم مخالف بود. البته باید یادآور شد که اولین بار مروان بن حکم اموی و حجاج بن یوسف ثقفی، استاندار عبدالملک بن مروان در عراق، تبرک و توسل و زیارت را حرام شمردند. مروان بن حکم با سنگ خواندن قبر پیامبر، به آن حضرت اهانت کرد. حاکم نیشابوری از داود بن ابی صالح نقل می‌کند که روزی مروان مردی را دید که صورتش را بر قبر رسول الله(ص) گذاشته است. مروان گردن او را گرفت و گفت می دانی چه کار می کنی؟

در این هنگام ابو ایوب انصاری برای زیارت سر رسید و به مروان گفت: من به دیدار سنگ نیامده ام، بلکه به دیدار رسول خدا آمده ام. حاکم و ذهبی این روایت را صحیح دانسته ‌اند .[۲۲] علامه امینی در الغدیر می‌گوید: این روایت بیان کننده آن است که منع توسل به قبور پاکان دین از بدعت های امویان بوده است. [۲۳]

در مورد حجاج بن یوسف ثقفی هم از مبرد روایت شده: روزی حجاج در کوفه خطاب به زائرین قبر حضرت رسول اکرم گفت: «ای زیانکاران، شما به دور سنگ ها و چوب های پوسیده می‌گردید. چرا قصر امیرالمؤمنین عبدالملک را طواف ‌نمی کنید؟ آیا نمی دانید که خلیفه فردی بهتر از فرستاده اوست؟».[۲۴]

 صاحب العیون و الحدائق نقل می‌کند: روزی جماعتی از اهل بغداد برای زیارت قبر امام حسین(ع) از شهر خارج شدند. بربهاری و پیروانش به قصد تعرض به کاروان آنها از شهر خارج و به شدت با آنان درگیر شدند خبر به گوش امیر ابو اسحاق ابراهیم رسید و دو نفر از حنبلیان را کشت و عده زیادی را هم مجروح ساخت و خانههایشان را سوزاند و عده‌‌‌ای را تازیانه زد، اما بربهاری فرار کرد.[۲۵]

فتنه انگیزی بربهاری و یاران او علیه فرق اسلامی

بربهاری و ابن عبدالوهاب به خلاف ابن تیمیه، هر دو از نظر پایه علمی در سطح پایینی قرار داشتند و به همین دلیل هیچ کدام از آنها آثار درخور توجهی که بتوان به عنوان کتاب از آنها یاد کرد، از خود بر جای نگذاشتند و به همین سبب پیشینه علمی آنان در هاله‌‌‌ای از ابهام قرار دارد. آنان پیش از آنکه نظریه پرداز باشند، سلفیان عمل گرایی بودند که عقاید سلفی را با شدت بیشتری به اجرا گذاشتند، اما در مکتب احمد بن حنبل سلفی گری نقلی (نقل‌گرایی  و حدیث‌گرایی ) نمود یافت و ابن تیمیه نظریه پردازی کرد و این مکتب به عنوان یک مکتب جدید ظاهر گردید.[۲۶]

شیعیان در اوایل قرن چهارم و پیش از تسلط آل بویه بر عباسیان، در بغداد موقعیت و نفوذ بالایی در میان بزرگان داشتند و در سایه آن می توانستند برای شهیدان کربلا محفل ماتم و نوحه خوانی برپا کنند. رونق این محافل، حنبلی‌ها را به خشم می آورد؛ و با آن مقابله می کردند. هر چه قدرت و جمعیت شیعیان بیشتر می شد، این نزاع ها افزایش می یافت. در این زمان که تسلط دستگاه خلافت عباسی به امور قلمرو خویش به نهایت ضعف رسیده بود، بار ها محله شیعه نشین کرخ به آتش کشیده شد. این فتنه انگیزی ها چنان فضای رعبی به وجود آورده بود که طبق نقل تنوخی، از ترس فتنه حنابله، نوحه بر امام حسین(ع)، باید در خفا انجام می گرفت و یا باید در حمایت سلطان مراسم سوگواری بر پا می شد. غالب فرقه های اهل سنّت با برگزاری مراسم مذهبی بخصوص عزای امام حسین(ع) مخالفتی نداشتند، بلکه عمدتاً حنابله افراطی بودند که از دیرباز با دیگر مسلمانان اختلاف و کشمکش داشتند. آنها در این دوره هم کم و بیش به مخالفت با عزاداری و جشن شیعیان ادامه دادند، اما با توجه به کثرت شافعیان و حنفیان، مخالفت حنابله نمی توانست مانعی برای برگزاری مراسم عاشورا یا غدیر باشد. در هر صورت، مخالفت ها و واکنش های اهل سنّت، با تکفیر، تفسیق، بدعت و از شعائر جاهلی خواندن اعمال و آیین های شیعیان شروع می شد و با اقداماتی که غالباً به صورت مقابله به مثل و نوعی تقلید از فعالیت های شیعیان بود، ادامه پیدا می کرد.[۲۷]

صولی می گوید: او همراه یارانش در سال ۳۱۳ق مسجد براثا در بغداد را که در آن زمان پایگاهی برای شیعیان به شمار می رفت، تخریب می کند و تصمیم می‌گیرد مسجد را به گورستان تبدیل کند. او به همین جهت عده‌‌‌ای از مردگان را در آنجا دفن می کند که البته خلیفه دستور تعقیب و دستگیری بربهاری را صادر می کند. بجکم، استاندار بغداد دستور داد دوباره مسجد را بنا کنند و بعضی از فقهای بغداد فتوا دادند که جنازه‌هایی را که به دستور بربهاری در مسجد دفن شده اند، بیرون بیاورند. در آن زمان در جنوب عراق شیعیان نفوذ زیادی پیدا کرده بودند و تا سال ۳۲۰ق و پایان خلافت مقتدر عباسی، و شروع خلافت قاهر بالله عباسی، این نفوذ ادامه داشت.[۲۸] ناگفته نماند که ابن جوزی تخریب کننده مسجد را مقتدر عباسی می داند و می‌گوید: در سال ۳۱۳ق مقتدر عباسی شنید که شیعیان در مسجد براثا جمع می شوند و صحابه را مورد شماتت و تعریض قرار می‌دهند. او کسی را فرستاد تا آنان را دستگیر کند و به زندان افکند و کسی را گمارد تا مسجد را تخریب کند. [۲۹]

حنابله مجدداً در سال ۳۵۴ق به مسجد حمله کردند و به بهانه برپایی مراسم عاشورا، عده ای از شیعیان را در آنجا کشتند بهانه این هجوم، مراسم عاشورا بود که شیعیان برپا می کردند بنا به گفته ابن کثیر، تقریباً سالی نبود که حنابله به مناطق شیعه نشین ومساجد آنان حمله نکنند و قائله ای برپا نکنند. برای نمونه، در سال۳۶۲ق فتنه‌‌‌ای عظیم به پا کرده که موجب کشته شدن هزاران شیعه و به غارت رفتن اموالشان از سوی آنان گردید. باز در همین سال به سبب کشته شدن یک نفر از مخالفان آتش سوزی عظیمی در محله شیعه نشین کرخ به پا کردند، وزیر فضل شیرازی که از دشمنان شیعه بود، حاجبش را برای به آتش کشیدن منطقه شیعه نشین کرخ فرستاد. وی آتشی را در این منطقه به پا می کند که در پی آن خانه ها و اموال زیادی از شیعیان می سوزد. نزدیک به سیصد دکان و ۳۳ مسجد را به آتش می کشند و هفده هزار نفر و به نقل ابن خلدون بیست هزار نفر، کشته می شوند. آنان در سال ۳۶۳ق مجدداً کرخ را به آتش کشیدند و شیعیان را کشتند. بار دیگر در سال ۳۷۵ق فتنه ای عظیم میان آنان و شیعیان رخ داد و از هر دو طرف عده زیادی کشته شدند.[۳۰]

در سال ۳۱۷ق فتنه عظیم دیگر میان پیروان بربهاری و اهل سنّت صورت گرفت؛ به گونه ای که برای فرونشاندنش ارتش وارد عمل شد. علت آن این بود که پیروان بربهاری در تفسیر آیه (أَن یبْعَثَک رَبُّک مَقَامًا مَّحْمُودًا)[۳۱] گفتند که خداوند روز قیامت پیامبرش را کنار خودش و بر روی عرش می نشاند (یعنی خدا را جسم و شبیه انسان ها می دانند)، اما سایر اهل سنّت این تفسیر را نپذیرفتند و گفتند منظور شفاعت پیامبر در روز قیامت است. این دو نظریه سبب بروز فتنه و کشتار شد و عده کثیری از هر دو طرف به قتل رسیدند. کشتار اهل سنّت به دست حنابله صورت گرفت.[۳۲]

در سال ۳۲۱ق علی بن بلیق، حاجبِ «القاهر بالله»، دستور داد که معاویه و یزید را بالای منابر در بغداد لعن کنند، اما بربهاری به شدت با این کار مخالفت و فتنه‌‌‌ای بر پا کرد و حکومت هم به تعقیب او پرداخت، اما او فرار کرد و ابن بلیق به جماعتی از اصحاب او دست یافت و آنان را تبعید کرد.[۳۳]

ذهبی به نقل از ابوالحسین بن بشار در مورد بربهاری می‌گوید: عده‌‌‌ای از مخالفان او در صدد بر آمدند که حاکم بغداد را علیه او بشورانند. در سال ۳۲۱ق ابن مقله، وزیر «القاهر بالله»[۳۴] در صدد دستگیری او بر آمد، اما او پنهان شد و ابن مقله در عوض عده زیادی از یاران و اطرافیان نزدیک او را دستگیر و روانه بصره کرد، تا اینکه ابن مقله، مغضوب خلیفه عباسی القاهر بالله گردید و او را از وزارت خلع کرد و خانه او را آتش زد و در پی آن بربهاری دوباره به فعالیت خود ادامه داد.

آنگاه راضی بن مقتدر (۳۲۲ ـ ۳۲۹ق) خلیفه گشت. او هنگامی که قاهر به قدرت رسید، زندانی قاهر بود و ابن مقله را به وزارت خویش منصوب کرده بود، اما ابن مقله خیلی زود معزول گشت و راضی، حکمران وسیط و بصره، محمد بن رائق، را به عنوان وزیر منصوب کرد. رائق دو سال در این مقام باقی ماند.

ذهبی و ابن اثیر در حوادث سال ۳۲۳ق آورده‌اند :

در آن سال کار حنبلیان بالا گرفت و از توان و موقعیت ویژه‌‌‌ای برخوردار شدند لذا به بهانه های واهی به حریم خصوصی مردم تجاوز می کردند؛ به حدی که بر خانه امرا و سایر مردم هجوم می بردند و اگر باده یا آلت طرب در آن می‌دیدند، آن را می‌شکستند و تاراج می کردند. اگر مردی با زن یا بچه ای راه می رفت، تحقیق می‌کردند که آیا نسبتی با آنان دارد، اگر نسبتی داشت، او را رها می کردند، و گرنه او را می‌زدند و سخت آزارشان می دادند و نزد رئیس شرطه (پلیس) می بردند و شهادت می‌دادند که مرتکب کارهای زشت و فسق و فجور شده اند. [۳۵]

ابوبکر صولی (م۳۳۵ق) که در عصر او می زیست، به بیان اعمال بربهاری و یارانش پرداخته است. شکستن دکان ها، فساد انگیزی، رفتار خشن با مردم، ورود به منازل و تفتیش عقاید آنها، اجرای خودسرانه قوانین، مداخله در امور کسب و کار مردم، سوءظن به مردم و دستگیری آنان و شهادت دادن علیه آنان، تعرض به شافعی مذهبان، کافر و گمراه نامیدن شیعیان، بدعت گذار شمردن مسلمانان، مخالفت با زیارت قبور و آزار رساندن به زائران از جمله اقدامات بربهاری است که تاریخ نویسانی همچون ابن اثیر، صفدی، ابن ابی یعلی و یاقوت حموی بدان اذعان کرده‌اند .[۳۶]

احساس خطر حاکمان از فتنه انگیزی بربهاری

در زمانی که بربهاری به اوج فعالیت خود رسید و یاران زیادی یافت، خلیفه الراضی از نفوذ بربهاری و کثرث طرف دارانش احساس خطر کرد. رئیس شرطه بغداد در دهم جمادی الآخر ۳۲۳ق اعلام کرد که اجتماع طرف داران بربهاری و مناظره درباره عقایدشان، ممنوع است. او آنان را به تنبیه و تبعید و قتل و آتش زدن خانههاشان تهدید کرد. ظاهراً در همین زمان بود که بربهاری از بیم دستگیری می گریزد و مخفی می‌شود. علت عمده صدور حکم دستگیری او، اظهار مطالب خلاف عقیده مردم بود.

ابن اثیر می گوید: علت صدور چنین حکمی آن بود که بربهاری و پیروانش برای خداوند، مانند و شبیهی قائل بودند و ذات احدیت را دارای کف دست و انگشتان و دو پا با کفش از طلا و صاحب گیسوان تصور می کردند و می گفتند که خداوند به آسمان بالا می رود و آن گاه به دنیا فرود می آید.[۳۷]

ذهبی می نویسد:

رئیس شرطه بغداد اعلام کرد که اجتماع دو نفر از یاران بربهاری در شهر ممنوع است. از طرف خلیفه الراضی نامه‌‌‌ای طولانی مبنی بر دستگیری او صادر گردید که مضمون آن بدین شرح بود: آنان حق ندارند درباره مذهب و عقیده خود بحث و مناظره کنند. پیش نماز حنبلی حق ندارد امام جماعت شود، مگر اینکه بسم الله الرحمن الرحیم را بلند بخواند، چه در نماز صبح و چه در نماز عشا.

«راضی بالله خلیفه عباسی در نامهاش افزود: گاهی شما (حنبلیان) صورت زشت و پلید خود را مثال روی خداوند می‌دانید و خود را شبیه یزدان می خوانید و برای خدا دست و پا و انگشت و کفش زرین قائل می شوید و حتی بوی خدا را وصف می‌کنید و گاهی شیعیان آل محمد:را کافر و گمراه می‌دانید.

شما مسلمین را به دین باطل و بدعت و مذهب فاسدی دعوت می‌کنید که قرآن منکر آن است.

شما زوار قبر امامان را انکار می کنید و زائران را گمراه می‌دانید و برخلاف این عقیده تان، خود به زیارت قبر یکی از عوام (یعنی احمد بن حنبل) که شرف و نسب ندارد، می روید و برای تبرک و زیارت در مقبره او تجمع می کنید. او شرفِ نسبت به پیامبر (ص) را ندارد، ولی شما به مردم امر می کنید که قبر او را زیارت کنند و همچون پیامبران برای او قائل به معجزه اید و می‌گویید که صاحب کرامات و مقامات بوده است.

خداوند شیطان را لعنت کند که این کارهای زشت را در نظر شما خوب جلوه داده و شما را فریب داده و گمراه کرده است.

امیرالمؤمنین (یعنی خلیفه راضی) سوگند یاد می کند و به سوگند خود وفا و عمل خواهد کرد که اگر از مذهب زشت و راه کج منصرف نشوید، شما را سخت تنبیه و سپس تبعید خواهد کرد و بالأخره خواهد کشت و پراکنده و نابودتان خواهد کرد و با شمشیر گردن شما را خواهد زد و خانه شما را با آتش خواهد سوزاند.[۳۸]

نکته درخور توجه در این نامه عکس العمل شدید خلیفه در برابر تعرض به شیعیان از سوی حنابله در مسئله زیارت قبور امامان شیعه است. تنوخی نقل می‌کند:

در آن زمان اوضاع در بغداد طوری بود که شیعیان برای اقامه عزا برای امامانشان از ترس بربهاری و حنابله باید مخفیانه این کار را انجام می دادند. او می‌گوید زنی به نام خلب بود که نوحه خوان بود. بربهاری گفت به من خبر رسیده که زنی به نام خلب نوحه خوانی می کند. او را بیابید و بکشید.[۳۹]

در همین سال (۳۲۳ق) راه حج از سمت عراق به علت درگیری داخلی بسته شد و عده زیادی از حجاج خانه خدا در بین راه در بغداد کشته شدند. ابن جوزی می گوید: در این سال ستارگان درخشانی در بغداد افول و سقوط کردند و شهر کوفه هیچ سالی را مثل این سال به خود ندیده است. قیمت اجناس به شدت بالا رفت؛ به طوری که هر کر گندم به۱۲۰دینار رسید. اتفاق دیگر در این سال وقوع آتش سوزی مهیب در منطقه کرخ در بازار بغداد بود که تعداد زیادی از حجره‌‌های بازار در آتش سوخت. همچنین آتش، تعدادی از حنبلیان را سوزاند و این بدان سبب بود که رئیس شرطه بغداد وقتی سعی داشت که یکی از یاران بربهاری را دستگیر کند، آتش زبانه کشید و عده‌‌‌ای از زنان و مردان سوختند. [۴۰]

مرگ بربهاری

 در اوایل سال ۳۲۹ق خلیفه راضی از دنیا رفت و حکومت به المتقی بالله رسید. حنابله با بهره گیری از این فرصت، دوباره به مسجد براثا حمله کردند و از سویی دیگر دوباره با ضرابیین درگیر شدند. در این هنگام توقیعی از سوی خلیفه المتقی بالله صادر گردید که به موجب آن عده‌‌‌ای از حنابله و یاران بربهاری دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و برای مسجد هم نگهبانانی گماردند. در همین سال خشک سالی و وبا بغداد را فرا گرفت و عده‌‌‌ای زیادی بر اثر آن مردند؛ به حدی که مردم را دسته دسته و بدون غسل و نماز در گورهای دسته جمعی دفن می کردند و مردم اثاثیه های منازلشان را به کم ترین قیمت می‌فروختند.

در همین سال بربهاری سرانجام به علت جنایاتی که انجام داده بود، تحت تعقیب قرار گرفت و در اوج غربت و در خانه زنی درگذشت. خادم خانه به تنهایی بر او نماز گزارد و در همان جا دفنش کرد.

ابن کثیر عمر او را ۹۶، ولی ابن اثیر ۷۸ سال شمرده است و ذهبی می‌گوید: او ۷۷ سال عمر کرد و در آخر عمر با کنیزی باکره ازدواج کرد.[۴۱]

قدرت یافتن شیعه

با قدرت یافتن شیعه و مرگ بربهاری، طومار زندگی حنابله درهم پیچیده شد و شیعیان بغداد قدرتمندتر و صاحب نفوذ بیشتری شدند و قلب عالم اسلامی در دست گرفته، و در دوران آل بویه سیطره کاملی بر بغداد پیدا کردند. در قرن های چهارم و پنجم به علت ظهور جریان های معتدل کلامی نامی از بربهاری و اندیشه های تشبیهی و تجسیمی او نماند تا آنکه ابن تیمیه بار دیگر نام او را زنده کرد.[۴۲]

ادامه خشونت های حنابله

ناگفته نماند حنابله بعد از این دوره هم دست از فتنه انگیزی و درگیری برنداشتند. برای نمونه، در سال ۴۴۷ق با شافعی های بغداد برسر بلند خواندن بسم الله و خواندن قنوت در نماز، نزاع کردند.

 در سال ۴۶۹ق به بازار بغداد حمله ور شدند و کشتار راه انداختند.

به سال ۴۷۵ق نیز با اهل سنّت به زد و خورد پرداختند و به خانه های بنی فراء یورش بردند و آشوب هایی بر پا کردند.

در سال ۴۴۸ق بار دیگر با شافعی ها و اصناف نیشابور کشمکش کردند که جمعی از مردم کشته شدند.

به سال ۵۹۷ق به مسجد شافعی ها که خوارزم شاه در مرو برایشان ساخته بود، حمله بردند و آن را به آتش کشیدند: البته این اقدامات به غیر از غائله‌هایی است که در دوران ابن عبدالوهاب و بعد از آن در عیینه، طائف، مکه و مدینه، یمن، عراق (کربلا) و حران اتفاق افتاد که منجر به کشته شدن هزاران مسلمان گردید.[۴۳]

نتیجه

برای معرفی نقطه آغازین سلفی گری وهابی نقش بربهاری را ‌نمی توان نادیده انگاشت؛ چرا که مبانی سلفی گری ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب پیشتر در اندیشه و عمل او هویدا گشته بود، ولی بنا به دلایلی مجال جلوه‌‌گری  به او را نداد، اما در این میان آنچه بربهاری را از دیگران متمایز می سازد، آن است که معتقدات او بدون پشتوانه علمی و دارای جنبه ‌‌های احساسی و به نوعی بلند پروازانه بود. او با تحمیل عقاید انحرافی‌اش و گاه در قالب تهدید، دیگران را با خود همراه می‌ساخت، اما خلف حرانی او لااقل مبانی خاص و مشخصی را اگرچه تکرار معتقدات او بود، در قالبی منسجم تر و مدللتر بیان کرد. به بیان دیگر، اگر چه مبانی سلفی‌‌گری  در سخنان بربهاری آمده است، اما در حقیقت باید ابن تیمیه را بنیان گذار اعتقادی و بربهاری را بنیان گذار رفتاری سلفی گری بر شمرد.

 

منابع:

۱ – اخبار الراضی بالله والمتقی لله: محمد بن یحیی صولی، بیروت، ۱۳۹۹ق. ۲ – الأعلام: خیر الدین زرکلی، بیروت: دار العلم للملایین، ۱۹۸۹م.۳ – البدایه و النهایه: إسماعیل بن عمر بن کثیر، بیروت: مکتبه المعارف، بی تا.۴ – تاریخ إبن خلدون: ابن خلدون، بیروت: دارالکتب اللبنانی، ۱۹۸۳م.۵ – تاریخ الإسلام: شمس الدین ذهبی، تحقیق: عمرعبد السلام تدمری، بیروت: دارالکتاب العربی،۱۴۰۷ق.۶ – تاریخ المذاهب الإسلامیه: ابو زهره، قاهره: دارالفکر العربی، بی تا.۷ – تاریخ بغداد: أحمد بن علی أبو بکر خطیب بغدادی، بیروت: دار الکتب العلمیه، بی تا.۸ – تجارب الأمم: احمد بن محمد مسکویه، مصر، ۱۳۳۲ق.۹ – تکمله تاریخ الطبری: محمد بن عبد الملک، تحقیق: ألبرت یوسف کنعان، بیروت: مطبعه الکاثولیکیه، ۱۹۵۸م.۱۰ – جریان شناسی تاریخی فقه سلفی: علی بابایی آریا، پایان نامه کارشناسی ارشد الهیات، فقه و مبانی حقوق اسلامی دانشگاه.۱۱ – سلفیان باورها و کارکردها: نجم الدین طبسی، قم: انتشارات دلیل ما، ۱۳۸۹ش.۱۲ – سلفی گری و وهابیت: سید مهدی علیزاده موسوی، قم: الهادی، چاپ دوم، ۱۳۸۹ش.۱۳ – سنوات الحنابله: علی بن محمد باخیل آل بابطین، بی‌جا، ۱۴۲۵ق.۱۴ – سیر أعلام النبلاء: محمدبن عثمان ذهبی، بیروت: موسسه الرساله، ۱۴۱۳ق.۱۵ – شذرات الذهب فی أخبار من ذهب: عبد الحی بن احمد العکری حنبلی، تحقیق: عبد القادر ارنؤوط، محمود ارناؤوط، دمشق: دار ابن کثیر، ۱۴۰۶ق.۱۶ – شرح السنّه: حسن بن علی بن خلف بربهاری، تحقیق: محمد سعید سالم قحطانی، دار ابن القیم، چاپ اول، ۱۴۰۸ق.۱۷ – شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید، بیروت: دارالکتب العلمیه، بی‌تا.۱۸ – طبقات الحنابله: ابو الحسین بن ابی یعلی، تحقیق: محمد حامد الفقی، بیروت: دار المعرفه، بی تا.۱۹ – الغدیر: عبدالحسین امینی، بیروت: دارالکتب العربی، بی تا.۲۰ – الکامل فی التاریخ: ابن ‌اثیر، بیروت: دار بیروت، ۱۳۸۶ق.۲۱ – مجله تاریخ اسلام: «مناقب خوانی در دوره آل بویه»، دکتر حسین ایزدی و مهدی زیرکی، ش ۳۳ و ۳۴، بهار و تابستان ۱۳۸۷ش.۲۲ – المستدرک علی الصحیحین: نیشابوری، بیروت: دارالفکر، بی‌تا.۲۳ – مسند احمد بن حنبل:احمد بن حنبل، بیروت: دارالفکر، بی‌تا.۲۴ – معجم البلدان: یاقوت حموی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، ۱۳۹۹ق.۲۵ – معجم المؤلفین: عمررضا کحاله، بیروت: مکتبه المثنی ـ دار إحیاء التراث العربی، بی تا.۲۶ – المنتظم فی تاریخ الملوک و الأمم: عبد الرحمن بن جوزی، بیروت، ۱۳۵۸ق.۲۷ – نشوار المحاضره و اخبار المذاکره: محسن بن علی تنوخی، تحقیق: عبود شالجی، بیروت،۱۳۹۱ق.۲۸ – النصائح الکافیه لمن یتولی معاویه: سید محمد بن عقیل علوی، بغداد: مطبعه النجاح، بی تا.۲۹ – الوافی بالوفیات: صفدی، تحقیق: احمد ارناؤوط وترکی مصطفی، بیروت: دار إحیاء التراث،۱۴۲۰ق

 منبع: نشریه سراج منیر


 

پی نوشت ها

[۱]‌. کسانی که به شرح حال زندگی او پرداخته‌اند : خیر الدین زرکلى در  الأعلام؛ ابن اثیر در الکامل؛ صولی در اخبار الراضی بالله و المتقی لله؛ ذهبی در تاریخ الإسلام؛ ابن ابی یعلی در طبقات الحنابله؛ ابن کثیر در البدایه و النهایه.

 [۲]‌. نشوارالمحاضره، ج۲، ص۲۹۵؛ طبقات الحنابله، ج۲، ص۱۸؛ البدایه و النهایه، ج۱۱، ص۲۰۱٫

 [۳]‌. الأعلام، ج۲، ص۲۰۱؛ معجم المؤلفین، ج۳، ص۲۵۳٫

 [۴].همان.

 

 [۵]‌. ر.ک:  الکامل فی التاریخ ، ج۸، ص۲۰۷؛ ج۳، ص۲۵۱و۲۶۹٫ در برهه‌ای از این زمان، شیعیان نوبختی رهبری جامعه را در بغداد به دست گرفتند و البته در این میان حنابله بیکار نمی نشستند و با مشروعیت انجمن نوبختی رقابت می‌کردند.

 [۶]. تاریخ بغداد، ج۱، ص۴۷؛ معجم البلدان، ج۱، ص۴۵۶٫

 [۷]. ر.ک: تاریخ بغداد، ج۱، ص۹۰٫ بغدادی تعداد ساکنین بغداد در آن زمان را حدود یک میلیون و پانصد هزار نفر تخمین زده است.

 [۸]. أخبار الراضی و المتقی، ص۱۳۶٫

[۹]. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۵۵٫

 [۱۰]. طبقات الحنابله، ج۲، ص۲۳و ۳۹٫

 [۱۱]‌. همان، ص ۱۸۷و ۱۸۱٫

 [۱۲]. همان، ص ۱۹، ۲۷، ۳۴ و ۳۷٫

 [۱۳]‌. الاعلام، ج۲، ص۲۰۱٫

 [۱۴]. طبقات الحنابله، ج۲، ص۱۸؛ سیر أعلام النبلاء، ج ۱۵، ص۹۱.

 [۱۵]. تاریخ المذاهب الاسلامیه، ص۱۷۷؛ سلفیان باورها و کارکردها، ص ۱۵٫

 [۱۶]. شروحی که بر آن نوشته شده، عبارت‌اند از:  النبذ على شرح السنه للبربهاری، تألیف شیخ عبد الله عبیلان، إرشاد الساری فی شرح السنه للبربهاری.

 [۱۷]. شرح السنه، ص۱۰۹٫

 [۱۸]‌.همان، ص ۲۹٫

 [۱۹]‌.همان، ص ۲۸٫

 [۲۰]. طبقات الحنابله ،ج،۲، ص۱۸۱و۱۸۷٫

 [۲۱]. شرح السنّه، ص۵۸٫

 [۲۲]. ر.ک: الغدیر، ج ۵، ص ۲۱۸٫

 [۲۳]. المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۵۶۰؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص ۴۲۲٫

 [۲۴]‌. الکامل فی التاریخ، ج۱، ص ۱۸۵؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۴۲؛ النصائح الکافیه، ص۸۱٫

 [۲۵]. الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۱۱۵؛ البدایه والنهایه، ج۱۱، ص ۱۵۲؛ العیون والحدائق، ج۴، ص۳۳۲؛ نشوار المحاضره، ج۲، ص۴۴، ۲۳۱و ۲۳۳؛  مجله تاریخ اسلام، «مناقب‌ خوانی در دوره آل بویه»، ایزدی و زیرکی، ش ۳۳ـ۳۴، بهار و تابستان ۱۳۸۷ش.

 [۲۶]. سلفی‌گری و وهابیت، ج۱، ص۱۹۱ .

 [۷]. البدایه و النهایه، ج۱۱، ص۲۶۱٫

 [۲۸]. أخبار الراضی و المتقی، ج۱، ص۱۳۶٫

 [۲۹]‌. المنتظم، ج۴، ص ۱۰۹٫

 [۳۰]. ر.ک: البدایه و النهایه، ج۱۱، ص۲۵۴ و ۲۷۳؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۴۴۶ـ۴۴۷٫

 [۳۱]. سوره اسراء، آیه ۷۹٫

 [۳۲]‌. الکامل فی التاریخ، ج ۸، ص۲۱۳٫

 [۳۳]. الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۲۷۳٫

 [۳۴]. البدایه و النهایه، ج۱۱، ص۱۹۵٫

 [۳۵]‌. تاریخ الإسلام، ج۲۴، ص۳۱٫

 [۳۶]. طبقات الحنابله، ج۲، ص ۴۴؛  تجارب الأمم، ج۱، ص۳۲۲؛ الکامل، ج۸، ص۲۷۳؛ الوافی بالوفیات، ج۱۲، ص۱۴۶؛ معجم البلدان، ج ۱۸، ص۵۷ـ۵۸٫

 [۳۷]. تجارب الامم، ج ۱، ص ۳۲۲؛ البدایه و النهایه؛ ج ۸، ص ۳۰۷ـ۳۰۸؛ الکامل، ج۱، ص۴۶۱؛ المنتظم، ج۶، ص۲۷۶؛  الوافی بالوفیات، ج۱۲، ص۹۰٫

[۳۸]. الکامل فی التاریخ، ج ۲۰، ص ۳۲ـ۳۳٫ همچنین ر.ک: تجارب الأمم، ج۱، ص ۳۲۲ـ۳۲۳٫

[۳۹]. نشوار المحاضره، ج ۲، ص۱۱۱٫

 [۴۰]‌. تکمله تاریخ الطبری، ج۱، ص۹۱ـ۹۲؛ المنتظم، ج۶، ص ۲۷۶؛ البدایه و االنهایه، ج۱۱، ص۱۸۲٫

 [۴۱]‌. تاریخ الإسلام، ۲۴و۲۶۰؛ طبقات الحنابله، ج۲، ص۴۴؛ شذرات الذهب، ج۳، ص۳۶٫

[۴۲]. الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۳۶۸، البدایه و النهایه، ج۱۱، ص۲۰۱؛ أخبار الراضی والمتقی، ص۱۳۶٫

[۴۳]. ر.ک: الکامل فی التاریخ، ج۶، ص ۱۸۲، ۲۷۲، ۲۸۵ و ۳۶۴؛ ج۷، ص۴۴۴٫