برای کار آمدهام نه ریاست!
شهید مهدی باکری
یک روز مسؤول کارگاه شن و ماسه آمد پیش من، خیلی شرمنده، گفت: به آقای شهردار بیاحترامی کرده، چه باید بکند که او را ببخشد.
گفتم: مگر چه شده؟!
گفت: ما که نمیدانستیم شهردار است، آمد کارگاه به او بیاعتنائی کردیم، بعد مثل یک کارگر ایستاد و کار کرد، ما هم…
خیلی خودش را باخته بود.
گفتم: نگران نباش، آقای شهردار از این چیزها خم به ابرو نمیآورد.
گفت: مگر میشود؟!
گفتم اتفاقاً خیلی هم خوشحال است که آمده آن جا با شما کار کرده است…
گفت: باور کنم؟!
باور هم نکرد، به مهدی گفتم، مهدی برای همهشان تشویقی نوشت و خیالشان را راحت کرد که دل چرکین نیست.
به من گفت: ای کاش فهمیده باشند که برای ریاست نیامدهام، بلکه برای کار آمدهام.
رسم خوبان ۲۰ – فروتنی و پرهیز از خودبینی، ص ۱۰۵٫/ شهرداران آسمانی، ص ۲۷٫
پاسخ دهید