شهید علیرضا بازاری را به علّت کمی سنّ و سال از ورود به عملیّات محروم کرده بودند. ایشان به تکاپو افتاد، به هر زحمتی بود فرماندهی را متقاعد کرد که در عملیّات همراه گردان باشد. وقتی اجازه‌ی حضور در منطقه را یافت، از خوشحالی فریاد می‌کشید: «بالاخره پیروز شدم، من پیروز شدم.»

یکی از بچّه‌های قدیمی گردان گفت: «می‌دانی در این پیروزی گاهی آدم سرش را از دست می‌دهد؟»

او جواب داد: «من برای سر دادن پیروز شدم.» شهید علیرضا بازاری در عملیّات کربلای ۵ بر اثر اصابت گلوله‌ی خمپاره، سر از پیکرش جدا شد.


منبع: کتاب «رسم خوبان۳ – شور شیدایی»؛  شهید علیرضا بازاری، ص ۶۷٫ / آه باران، ص ۱۴۰٫