سرآغاز[۱]

مشخصات سلمان

نام: سلمان.

کنیه: ابوعبیدالله،‌ ابوالحسن یا ابواسحاق.

تاریخ تولّد: نامعلوم (فعلاً مجال تعیین آن نیست).

وفات: سال سی و چهارم هجری.

عمر: گفته شده است: سیصد سال؛ کمتر و بیشتر هم گفته‌اند.

محل تولّد: جی (از دهات اصفهان). گفته شده است: رامهرمز از شهرهای ایران.

محل دفن: مدائن، شهری در نزدیکی بغداد. قبر حذیفه بن یمان هم در آنجاست.

شغل پدر: دهقان.

حرفه: حصیر بافی؛ در زمانی که والی مدائن بود، حصیر می‌بافت و از فروش آن امرار معاش می‌کرد.

گرایش به اسلام: آن‌طور که ابن مردودیه می‌گوید: در بعضی از روایات علی علیه السّلام و سلمان از نخستین کسانی بودند که اسلام آوردند. گفته می‌شود: او در سال اوّل هجرت اسلام آورد.

جنگ‌هایی که در آن حضور داشته: روایت شده بدر واحد را درک کرد و پس از آن، هیچ یک از جنگ‌ها از او فوت نشد.

مستمری: پنج هزار درهم، که آن را صدقه می‌داد و از دسترنج خود می‌خورد.

خانه مسکونی: خانه‌ای نداشت که در آن سکونت کند، در سایه دیوار و درختان به سر می‌برد. بعضی او را راضی کردند که برایش خانه‌ای بسازند که چون می‌ایستاد سرش به سقف می‌رسید و چون دراز می‌کشید، پاهایش به دیوار می‌خورد.

سلمان از موالی و آزادشدگان رسول خدا صلّی الله علیه و آله به شمار می‌رود. او در میان بیش از ده تن دست‌به‌دست شد تا این‌که به دست رسول خدا صلّی الله علیه و آله رسید. وی در جست‌وجوی دین راستین، کتب ادیان مختلف را خوانده بود.

الف) خصوصیات سلمان

زهد و پرهیزکاری سلمان را از خانه مسکونی، حرفه و کاری که با مستمری خود می کرد،‌ شناختیم. در این‌جا قصد نداریم بیشتر از این کاوش کنیم. بعضی سلمان را چنین وصف کرده‌اند:

سلمان انسانی خیّر،‌ فاضل، دانشمند و زاهد بود. به زندگی سخت و مشقّت‌بار تن می‌داد. عبایی داشت که قسمتی از آن زیرانداز و قسمت دیگرش روانداز او بود. تهیدستان را دوست می‌داشت. آنان را بر ثروتمندان و اغنیا برتری می‌داد. آن‌طور که گفته می‌شود؛ اسم اعظم را می‌دانست. سلمان از کسانی بود که با دیدن افراد، به ایمان و کفر آنان پی می‌برد. ایمان را ده درجه است. سلمان در عالی‌ترین مرتبه آن، درجه دهم، قرار داشت. او دانش و دانشمندان را دوست می‌داشت. آن‌طور که از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت شده، بنده‌ای صالح، مسلمان و راست دین بود. سلمان از مشرکان نبود. در حدیثی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله آمده است:

«لَا تَغْلَطَنَّ فِی سَلْمَانَ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَدْ أَمَرَنِی أَنْ أُطْلِعَهُ عَلَى عِلْمِ الْمَنَایَا وَ الْبَلَایَا وَ الْأَنْسَابِ وَ فَصْلِ الْخِطَابِ…»

دیگران را در مورد سلمان به اشتباه نیندازید. خدای تبارک و تعالی مرا فرمان داده که او را از علم بلاها و مصیبت‌ها، انساب و فصل اخطاب و… آگاه کنم.

سلمان دانش اوّلین و آخرین را می‌دانست. دریایی بود پایان‌ناپذیر، از ظهور خوارج و قتلگاه شهیدان در کربلا خبر داد.

ب) مقام و منزلت سلمان

مطالبی که گذشت بر مقام عالی و منزلت شامخ سلمان دلالت می‌کند. از این‌رو نیازی به بحث بیشتر نمی‌بینیم. با این حال چند نکته را در این‌جا متذکر می‌شویم:

صاحب الاستیعاب می‌گوید: از چند طریق روایت شده که رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود:

لو کان العلم عند الثریّا لناله سلمان.

اگر دانش در ثریا باشد، همانا سلمان آن را به چنگ آورد.

او می‌گوید: از عایشه روایت کرده‌ایم که گفت:

سلمان با رسول خدا صلّی الله علیه و آله جلسه‌ای داشت که شب‌ها با هم خلوت می‌کردند و نزدیک بود که پیامبر را از ما بگیرد.

رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود:

«سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ».

سلمان از ما اهل بیت است.

امام جعفر صادق علیه السّلام‌ فرمود:

«کان رسول اللّه صلّی الله علیه و آله و أمیر المؤمنین علیه السّلام یحدّثان سلمان بما لا یحتمله غیره من مخزون علم اللّه و مکنونه»

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السّلام‌ آن‌قدر از دانش مخزون و علم مکنون خداوند برای سلمان سخن می‌گفتند که احدی غیر از او تاب تحمل آن را نداشت.

به سلمان فرمان رسید: سلمان؛ به منزل فاطمه دخت گرامی پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله بیا که مشتاق دیدار تو است. می‌خواهد به تو تحفه‌ای دهد که از بهشت به او رسیده است. حضرت زهرا (س) یکی از دعاها را نیز به سلمان آموخت. از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله روایت است که فرمود:

«سَلْمَانَ مِنِّی مَنْ جَفَاهُ فَقَدْ جَفَانِی وَ مَنْ آذَاهُ فَقَدْ آذَانِی…»

سلمان از من است، هر کس به او جفا کند، به من جفا کرده و هرکس او را بیازارد، مرا آزرده است…

امام جعفر صادق علیه السّلام به منصور بن بزرج فرمود:

«لَا تَقُلْ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ وَ لَکِنْ قُلْ سَلْمَانُ الْمُحَمَّدِیُّ».[۲]

نگو: سلمان فارسی، بگو: سلمان محمّدی.

بررسی روایت آزادی سلمان از بندگی

می‌گویند: آزادی سلمان از قیدوبند بردگی و بندگی به صورت کامل، در اوایل سال پنجم هجرت بود.[۳] بدین معنی که او قبل از جنگ خندق که بنا به اعتقاد برخی مورخان در ذی‌قعده سال پنجم هجرت به وقوع پیوست، آزاد شد.[۴]

از نظر ما این مطلب از دو جهت مشکوک است:

الف) تاریخ وقوع جنگ خندق.

ب) تاریخ آزادی سلمان.

الف) تاریخ جنگ خندق

درباره تاریخ وقوع جنگ خندق به چند نکته اشاره می‌کنیم:

۱ – اگر بپذیریم که جنگ خندق در سال پنجم هجرت به وقوع پیوست، باز هم این مطلب به تنهایی در تعیین زمان آزادی سلمان به نحو مذکور، کافی نیست. چه ممکن است آزادی وی مدّتی اندک پس از جنگ احد در سال چهارم هجرت صورت گرفته باشد و پس از آن یک سال، بیشتر یا کمتر، در جنگ خندق حضور پیدا کرده باشد.

۲ – بعضی جزم دارند که جنگ خندق در سال چهارم هجرت به وقوع پیوست. نووی در روضه و شرح صحیح مسلم، این نقل را صحیح دانسته است.[۵]

ولی الدین عراقی نیز در مورد جنگ خندق گفته است:

مشهور است که جنگ خندق در سال چهارم هجرت به وقوع پیوست.[۶]

عیاض گفته است:

سعد بن معاذ پس از جنگ خندق در اثر تیری که به او اصابت کرد، در گذشت و به اجماع سیره‌نویسان در سال چهارم هجرت بود، مگر واقدی که در این‌باره چیز دیگری گفته است.[۷]

این‌که گفته است: «به اجماع سیره‌نویسان» دو احتمال دارد؛ اوّل، این‌که به سال چهارم برگردد. بر این اساس، ‌وی ادعای اجماع بر وقوع جنگ خندق در سال چهارم هجرت کرده است. دوم، این‌که به مرگ سعد بن معاذ پس از خندق برگردد که در این صورت عبارت «در سال چهارم هجرت بود» جمله معترضه‌ای خواهد بود که تنها بیانگر رأی خود وی است و نه اجماع.

چند مطلب دلالت دارد که جنگ خندق در سال چهارم هجرت به وقوع پیوسته است:

الف) در مورد زید بن ثابت می‌گویند: پدرش در جنگ بعاث، در حالی‌که زید شش سال داشت،‌ وفات کرد. بعاث در سال پنجم قبل از هجرت بود.[۸] پیامبر صلّی الله علیه و آله که به مدینه هجرت کرد، زید یازده سال داشت.[۹] سپس می‌گویند:

اوّلین جنگی که زید آن را درک کرد،‌ خندق بود،[۱۰] زیرا پیامبر صلّی الله علیه و آله به او که پانزده سال سن داشت،[۱۱] در خندق اجازه حضور داد.[۱۲] جنگ خندق در شوّال سال چهارم هجرت به وقوع پیوست.[۱۳] از زید روایت شده که گفت:

پیامبر صلّی الله علیه و آله در خندق به ما اجازه جنگ داد و یک لباس قبطی به من هدیه کرد.[۱۴]

از او است که گفت:

در نبرد خندق اجازه یافتم که در جنگ شرکت کنم. در واقعه بعاث کودکی شش ساله بودم.[۱۵]

در جنگ بدر و احد اجازه حضور نداشتم، امّا در واقعه خندق اجازه شرکت یافتم.[۱۶]

زید در سال چهل و هشتم هجری، در سن پنجاه و نه سالگی بدرود حیات گفت.[۱۷]

واقدی می‌گوید:

زید در سال چهل و پنجم هجری در سن پنجاه و شش سالگی، فوت کرد.[۱۸]

این سخن واقدی نیز مؤید گفته ما باشد که جنگ خندق در سال چهارم هجرت به وقوع پیوست.

ب) نووی، ابن خلدون و شاید بتوان از سخنان بخاری نیز استنباط کرد که بر این مطلب که خندق در سال چهارم هجرت به وقوع پیوست،[۱۹] چنین استدلال کرده‌اند که بنا بر اجماع مورخان، جنگ احد در سال سوم هجرت بود و رسول صلّی الله علیه و آله به پسر عمر اجازه شرکت نداد. چه او در آن وقت چهارده سال سن داشت، امّا در جنگ خندق به او اجازه داد، زیرا به سن پانزده سالگی رسیده بود.[۲۰] پس جنگ خندق یک سال پس از جنگ احد و در سال چهارم هجرت به وقوع پیوسته است.

بخاری از موسی بن عقبه نقل کرده که نبرد خندق در سال چهارم هجرت به وقوع پیوست.[۲۱]

بعضی تلاش کرده‌اند تا با طرح احتمالات بعید بدان پاسخ دهند. ما، در بخش جداگانه‌ای در بررسی داستان افک به این احتمالات پاسخ داده‌ایم. این بخش در ادامه همین پژوهش می‌آید.[۲۲]

به هر حال احتمال این‌که آزادی سلمان از بند بردگی پیش از سال پنجم هجرت بوده تا حدودی تقویت می‌شود.

ب) تاریخ آزادی سلمان

ما تقریباً اطمینان داریم که سلمان در سال اوّل هجرت، آزاد شد. حتّی در بعضی از روایات آمده که او، در مکّه آزاد شد.[۲۳] دلایل ما بر این مدعا به قرار زیر است:

۱ – تعدادی از روایات  آزادی سلمان، دلالت دارد که وی بلافاصله پس از گرایش به اسلام آزاد شد. او در سال اوّل هجرت اسلام آورد یا اسلام خود را آشکار کرد.[۲۴]

۲ – بعضی، مثل مؤلف تاریخ گزیده، تصریح کرده‌اند که که رسول خدا صلّی الله علیه و آله سلمان را در سال اوّل هجرت خرید.[۲۵] تصریح شعبی به این مطلب به روایت از بریده، به هنگام بحث از این‌که سلمان از موالی رسول خدا صلّی الله علیه و آله بود، خواهد آمد.[۲۶]

۳ – کتاب مفادات یا پیمان‌نامه رسول خدا صلّی الله علیه و آله در پرداخت فدیه سلمان به اربابش. ما این پیمان‌نامه را که یکی از دلایل روشن آزادی سلمان در سال اوّل هجرت است، در این‌جا می‌آوریم.

پیمان‌نامه مفادات

می‌گویند: پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله متن پیمان‌نامه مفادات سلمان را به امیرالمؤمنین علی علیه السّلام املا فرمود. متن نامه به ثبت ابونعیم بدین‌گونه است:

هذا ما فادی محمّد بن عبدالله، رسول الله، فادی سلمان الفارسی من عثمان بن الاشهل الیهودی، ثم القرظی، بغرس ثلاثمانه نخله و اربعین اوقیه ذهب. فقد بری محمّد بن عبدالله رسول الله لثمن سلمان الفارسی و ولاؤه لمحمّد بن عبدالله، رسول الله و اهل بیته. فلیس لاحد علی سلمان سبیل.

شهد علی ذلک ابوبکر الصدّیق و عمر بن الخطاب و علی بن ابی‌طالب و حذیفه بن الیمان و ابوذر الغفاری و القمداد بن الاسود و بلال، مولی ابوبکر و عبدالرحمان بن عوف، رضی الله عنهم.

کتب علی بن ابی‌طالب؛ الاثنین فی جمادی الاوّلی مهاجر محمّد بن عبدالله، رسول الله صلّی الله علیه و آله.

همان‌طوری که از متن پیمان‌نامه برمی‌آید، ابوبکر، عمر بن خطاب، علی بن ابی‌طالب علیه السّلام، حذیفه بن یمان، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، بلال و عبدالرحمن بن عوف شهادت دادند و علی علیه السّلام آن را در دوم جمادی الاوّل سال اوّل هجرت نوشت. بعضی از منابع آن را بدون ذکر شهود آورده‌اند.[۲۷]

الف) درنگ‌هایی در نامه مفادات

خطیب بغدادی درباره این پیمان‌نامه می‌گوید:

این روایت جای تأمّل است،‌ زیرا اوّلین حضور سلمان با رسول خدا صلّی الله علیه و آله در جنگ، نبرد خندق بود که در سال پنجم هجرت اتفّاق افتاد. اگر سلمان در سال اوّل هجرت از بردگی آزاد شده بود،‌ بدون شک نمی‌بایست هیچ یک از جنگ‌های رسول خدا صلّی الله علیه و آله از او فوت شده باشد.

همچنین، تاریخ هجرت در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله مرسوم نبود و اوّلین کسی که در تاریخ‌نگاری، هجرت پیامبر صلّی الله علیه و آله را مبدأ تاریخ قرار داد، خلیفه دوم، عمر بن خطاب بود.[۲۸]

علّامه محقق علی احمدی رحمه الله علیه می‌گوید:

در مورد شهود پیمان‌نامه، نکته جالب توجّه این است که نام ابوذر غفاری در میان آنان ذکر شده و حال این‌که او در آن موقع هنوز به مدینه نیامده بود. ابوذر پس از غزوه خندق به مدینه آمد، در صورتی که این پیمان‌نامه تصریح دارد که این جریان در سال اوّل هجرت بوده است؛ همچنین توصیف ابوبکر به صدیق، خلاف آداب و رسوم نامه‌نگاری در صدر اسلام است.[۲۹]

علّامه احمدی پیش از بیان این مطلب گفته است که خطیب در این نامه اشکال کرده و شهود را ذکر نکرده است؛ همچنین گفته است که ابن عساکر و صاحب نفس الرحمان نیز شهود را بیان کرده‌اند.[۳۰]

ب) پاسخ به اشکالات فوق

ما، در پاسخ به این ایرادها و اشکالات، چه در مورد نظر خطیب بغدادی و چه در مورد بیانات علّامه احمدی، ملاحظاتی داریم. در مورد دیدگاه خطیب به مطالب زیر اشاره می‌کنیم؛

الف) خطیب می‌گوید: اوّلین حضور سلمان با رسول خدا صلّی الله علیه و آله در جنگ، غزوه خندق بود و این با آنچه در پیمان‌نامه آمده است، مبنی بر این‌که در سال اوّل هجرت نوشته شده، منافات دارد.

این سخن به چند دلیل نادرست است:

۱ – ممکن است، سلمان در سال اوّل هجرت آزاد شده باشد و بنا به دلایلی که ممکن است، به ما رسیده باشد یا نه،‌در هیچ یک از غزوات رسول خدا صلّی الله علیه و آله پیش از خندق حضور نیافته باشد.

۲ – نوشتن پیمان‌نامه آزادی در سال اوّل هجرت،‌ مستلزم برخورداری از نعمت آزادی در همان سال نیست، زیرا ممکن است،‌ در پرداخت مال‌الکتابه تأخیری روی داده و در نتیجه آزادی سلمان به تعویق افتاده باشد. هر چند اشاره کردیم که به دلیل آنچه در همین پیمان‌نامه آمده و با استفاد به دلایل دیگر، وضعیّت سلمان چنین نبوده، لکن می‌خواهیم به خطیب بگوییم: آنچه شما گفته‌اید، به خودی خودی ظاهر اللزوم نیست و جدای از سایر ادلّه، آن‌طور که می‌خواهید ادّعا کنید، نمی‌توان آن را نقض کرد.

۳ – در مقابل، بعضی گفته‌اند: سلمان در جنگ‌های بدر واحد نیز حضور داشته است.[۳۱]

از مطالب سلیم بن قیس هلالکی نیز برمی‌آید که سلمان را در شمار سپاهیان بدر نام برده است.[۳۲]

شاید همین مسئله بیانگر این مطلب باشد که چرا عمر بن خطاب مستمری سلمان را پنج هزار تعیین کرد. این مقدار، مستمری سپاهان بدر از بیت‌المال بود.[۳۳]

بعضی کوشیده‌اند که بگویند: منظور کسانی که می‌گوید: سلمان در جنگ بدر حضور داشت، این است که او در حال بردگی در بدر حاضر شد و منظور کسانی که می‌گویند: سلمان جنگ خندق و جنگ‌های پس از آن را درک کرد، ولی در بدر حضور نداشت، این است که او در حال آزادی و حریّت، در بدر حضور نیافت.[۳۴]

در پاسخ اینان می‌گوییم: این جمع، جمعی است تبرّعی که نه این گروه بدان رضایت می‌دهد و نه آن گروه، زیرا مدار نفی و اثبات، اصل حضور و شهود است نه حریّت و رقیّت. از این‌رو در بعضی از عبارات منقول می‌بینیم که چنین تعبیر شده است: «پس از غزوه خندق، هیچ جنگی از سلمان فوت نشد». این مطلب تقریباً در این‌که بعضی از جنگ‌های پیش از خندق از سلمان فوت شده،‌ تصریح دارد.

ب) خطیب می‌گوید: تاریخ هجری در زمان رسول صلّی الله علیه و آله مرسوم نبود و عمر بن خطاب اوّلین کسی است که براساس هجرت تاریخ‌نگاری کرد.

این گفته وی نیز مورد قبول نیست. ما، در همین کتاب اثبات کرده‌ایم که تنها رسول خدا صلّی الله علیه و آله بنیان‌گذار تاریخ هجری است و بیش از چندین بار به تاریخ هجری، نامه‌هایش را تاریخ زده است. همین پیمان‌نامه هم می‌تواند دلیل دیگری بر آن باشد.

امّا در مورد بیانات علّامه احمدی به چند مطلب اشاره می‌کنیم:

۱ –  این‌که می‌فرماید: خطیب بغدادی، ابن عساکر و صاحب  نفس الرحمان شهود را ذکر نکرده‌اند، بی‌مورد است و با مراجعه به این منابع نادرستی آن معلوم می‌شود.

۲ – مطلبی که در توصیف ابوبکر به لقب صدیق، بیان داشته است، کاملاً صحیح است و ما، در همین کتاب، گفته‌ایم: توصیف ابوبکر به این لقب، نه در اسراء و معراج درست است و نه در اوّل بعثت و نه در قضیه غار ثور… در آن‌جا متذکر شده‌ایم که ظاهراً این لقب بعد از وفات رسول اکرم صلّی الله علیه و آله در مدّتی نه چندان کوتاه، به وی داده شده است.

اضافه می‌کنیم اگر خود ابوبکر، این کلمه را در پیمان‌نامه مفادات سلمان نوشته است، باید دانست که این عملی غیرمعمولی است که انسان القاب تکریم و تعظیم برای خود به کار برد. در صورتی که انسان‌های بزرگ که به خود احترام می‌گذارند. تعمّد دارند در چنین مواردی اظهار تواضع و فروتنی کرده، از تکبّر و تبختر دوری جویند. امّا اگر دیگران خودسرانه لقب صدیق را برای اظهار محبّت و گرامی داشت و میل به تعظیم و تکریم وی، به کار برده‌اند و آن را در این پیمان‌نامه اضافه کرده‌اند، معنای آن، این است که آنان در پیمان‌نامه دخل و تصرف کرده و چیزی را بدان افزوده‌اند که از آن نیست، بدون این‌که کوچک‌ترین نشانی دال بر این تصرف به جای گذاشته باشند و اگر نگوییم عملی زشت است، باید گفت که عملی است، مردود و غیر قابل قبول، خصوصاً این‌که دوستش عمر بن خطاب را نادیده گرفته او او را به فاروق ملقب نساخته‌ایم، همچنان که دیگران را هم نادیده گرفته‌اند.

متذکر می‌شویم که مرحوم میرزا حسین نوری این پیمان‌نامه را در کتاب نفس الرحمان فی فضائل سلمان به نقل از تاریخ گزیده آورده، امّا وصف «صدیق» در آن نیست، بلکه او را به «ابن ابی‌قحافه» توصیف کرده است. این لفظ مناسب‌تر و با ظاهر حال موافق‌تر است.

۳ – این‌که می‌گوید: در آن موقع ابوذر به مدینه نیامده بود، زیرا بعد از جنگ خندق به آن‌جا رفته است. در پاسخ می‌گویی: ابوذر برای سکونت و اقامت در مدینه، پس از جنگ خندق به آن شهر رفت، امّا پیش از آن، شاید برای زیارت و ملاقات رسول خدا صلّی الله علیه و آله و یا برای رفع احتیاجات خود به آن‌جا رفته است و آمدنش با نوشتن این پیمان‌نامه مصادف شده و او هم به آن شهادت داده و سپس به دیار خود بازگشته است. روایت دیگری نیز هست که به حضور ابوذر اشاره دارد. به آن‌جا رجوع کنید.[۳۵]

۴ – اضافه می‌کنیم: توصیف بلال به آزاد شده ابوبکر، احتمالاً زیادتی است که از راویان افزوده شده است، زیرا همان‌طور که در جای دیگری از همین کتاب بیان کرده‌ایم،‌ بلال آزاد شده ابوبکر نبود.

آنچه دلالت دارد که راویان و نویسندگان از پیش خود، چیزی بدان افزوده‌اند، عبارت «رضی الله عنهم» در مورد شهود است، زیرا بدون شک این عبارت بعد از نوشتن پیمان‌نامه افزوده شده است. هرچند بسیار بعید می‌نماید، امّا احتمال دارد تمامی شهود بعد از آن اضافه شده باشند.

داستان آزادی سلمان به طریق دیگر

در بعضی از روایات آمده است، بردگی گریبان‌گیر سلمان شده،‌ او را سخت گرفتار کرده بود، تا آن‌جا که نتوانست در جنگ‌های بدر و احد حضور یابد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله به او فرمود: سلمان؛ با صاحبت پیمان آزادی ببند. سلمان با اربابش پیمان بست که در مقابل احیای سیصد درخت خرما (۱۰۰، ۱۶۰ و ۵۰۰ نخل هم گفته شده است) و پرداخت چهل اوقیه طلا (که هر اوقیه برابر وزن چهل درهم است)‌ آزاد شود.

حضرت به یارانش فرمود: برادرتان را با نخل، کمک کنید. اصحاب پنج تا پنج تا،‌ ده تا ده تا، نخل آوردند تا این‌که به حد کافی رسید. حضرت او را فرمان داد که برای کاشتن نخل‌ها، گودال حفر کند و نهالی ننشاند، مگر رسول خدا صلّی الله علیه و آله. سلمان گودال‌ها را کند، حضرت با دست خود نهال‌ها را کاشت و در همان سال به بار آمد.

رسول خدا صلّی الله علیه و آله به سلمان فرمود: هرگاه شنیدی که چیزی به من رسید، نزد من آی تا باقیمانده فدیه‌ات را بپردازم. روزی در میان اصحاب نشسته بود که یکی از اصحابش چیزی زرین شبیه تخم‌مرغ آورد.

حضرت فرمود: فارسی مکاتب چه کرد؟

سلمان را به نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله طلبیدند. فرمود: سلمان، این را برادر و با آن فدیه‌ات را بپرداز.

روایت در ادامه می‌گوید: سلمان آن را برداشت و چهل اوقیه (هر اوقیه برابر است با وزن چهل درهم) بدهی خود را پرداخت. در بعضی از منابع دارد، به همان میزان که پرداخت از آن باقی ماند.

سلمان آزاد شد و در جنگ خندق حضور یافت و از آن پس هیچ یک از جنگ‌های رسول خدا صلّی الله علیه و آله از او فوت نشد.[۳۶]

الف) چند اشکال به روایت فوق

ما، در مورد بعضی از مطالبی که در این روایت آمده شک و تردید داریم،‌ زیرا:

۱ – این روایت می‌گوید: سلمان بود که با اربابش پیمان بست و صحابه او را در ادای دینش یاری دادند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله هم او را با اهدای طلا کمک کرد.

در صورتی که بنا بر نص صریح پیمان‌نامه مفادات، رسول خدا صلّی الله علیه و آله بود که تمامی دیون مورد توافق برای آزادی سلمان را پرداخت و نیز آن حضرت بود که او را خرید و آزاد کرد و ولای سلمان برا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و اهل بیت آن حضرت است. متون دیگری نیز بر این مدّعا دلالت دارد که در جای خود خواهد آمد.

۲ – این مطلب نیز که سلمان در سال چهارم یا پنجم هجرت آزاد شد، مشکوک است. ما پیش از این مطالبی در این‌باره، ذکر کردیم و گفتیم که سلمان در سال اوّل هجرت آزاد شد.

۳ – در این روایت آمده که بدر و احد از سلمان فوت شد. پیش از این دیدیم که این مطلب هم مسلّم نیست و حتّی گفته شده، سلمان در این دو جنگ نیز حضور داشته است.

اضافه می‌کنیم، روایت ابوالشیخ در طبقات المحدّثین تصریح دارد که سلمان به هنگام هجرت رسول خدا صلّی الله علیه و آله به مدینه، به آن حضرت خبر داد که بلافاصله پس از گرایش به اسلام،‌ با صاحبش قرارداد و پیمان آزادی بسته است.[۳۷]

این گفته نیز که صحابه، رسول خدا صلّی الله علیه و آله را در پرداخت دین مربوط به فدیه سلمان یاری دادند، نظر نادرست دیگری است، زیرا می‌بایست راوی آن را نام می‌برد و بدان تصریح می‌کرد و از سوی دیگر می‌بایست رسول خدا صلّی الله علیه و آله از آنان می‌خواست که شخص او (پیامبر) را یاری کنند، نه آن‌طور که صریح روایت است، برادرشان سلمان را.

ب) روایتی نزدیک به قبول

شاید بتوان این روایت را به قبول نزدیک‌تر دانست که می‌گوید: رسول اکرم صلّی الله علیه و آله هسته‌ها را می‌کاشت و علی علیه السّلام او را کمک می‌کرد. هسته‌ها به صورت معجزه‌آسایی فوراً می‌رویید، نخل می‌شد و بار می‌داد. همان‌طور که آن حضرت در پرداخت مقدار چهل اوقیه طلا از قطعه سنگی یا از چیزی شبیه تخم‌مرغ یا از چیزی مثل هسته خرما که به طلا تبدیل شد، معجزه فرمود.[۳۸]

ج) رشد نکردن نخل عمر

در بعضی از منابع آمده،‌ عمرو بن خطاب در کاشت یک نخل شرکت کرد امّا آن نخل نگرفت. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله آن را درآورد و با دست خود غرس کرد. نخل گرفت و بار داد.[۳۹]

در روایت دیگری آمده، نخلی که نگرفت، نخلی بود که خود سلمان کاشته بود،[۴۰] امّا قاضی عیاض، هرچند که گفته است: «کس دیگری غیر از پیامبر صلّی الله علیه و آله نیز در غرس نهال‌ها مشارکت کرد»  امّا از احدی نام نبرده است.[۴۱]

شاید آن نهال، نهالی آماده نزد عمر یا سلمان بود و او خواست در این امر شرکت جوید، لذا آن را کاشت. شاید هم هسته‌ای را که در پیش او بود، کاشت. هر چند که روایات به نهال تصریح دارید، نه هسته… از این‌رو احتمال اوّل تعیّن می‌یابد.

بعضی کوشیده‌اند تا بین این دو روایت یعنی روایت اوّل که می‌گفت: عمر نخلی را کاشت که نگرفت و روایتی که می‌گفت: سلمان آن را کاشت، جمع کنند. بدین صورت که ممکن است عمر و سلمان در کاشت آن با هم شرکت داشته‌اند، لذا می‌توان غرس نهال را به هر کدام از آن دو نسبت داد.[۴۲] «ممکن است، هر کدام از این دو ـ سلمان و عمر ـ نخل را با دست خود، یکی پیش از دیگری، غرس کرده باشد.»[۴۳]

حق داریم در پاسخ به این سخن بگوییم:

معقول نیست که پس از نهی رسول خدا صلّی الله علیه و آله سلمان در مخالفت با حضرت به این عمل اقدام کرده باشد. آن هم سلمانی که می‌دانیم در پیروی و التزام مطلق در قبال اوامر خدای سبحان و رسول گرامی‌اش صلّی الله علیه و آله کاملاً تسلیم و مطیع بود، لذا به هیچ‌وجه نمی‌توانیم تصدیق کنیم که او با فرمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله مخالفت کرده باشد. چگونه سلمان در غرس دویست و نود و نه نهال دخالت نکرد، امّا تنها در همین یکی دخالت داشت؟

از سوی دیگر سند روایتی که غرس نهال را به عمر نسبت می‌دهد، صحیح و راویانش متعدند. انتساب این عمل به سلمان جز در الطبقات الکبری، در جای دیگر نقل نشده است.

اگر طرف راجح ـ اگر نگوییم متعیّن ـ آن باشد که سلمان نه در این مسئله دخالت داشت و نه با نهی رسول خدا صلّی الله علیه و آله مخالفت کرد؛ و اگر بپذیریم که نهی متوجّه سلمان بوده، نه عمر، اقدام عمر به این عمل معقول‌تر و محتمل‌تر است.

عمر می‌خواست از این کار بهره‌مند شود و شاید هم می‌خواست همسانی خود را با رسول خدا صلّی الله علیه و آله نشان دهد. او می‌گفت: « أنا زمیل محمّد!»[۴۴] آری او می خواست نشان دهد، همان‌طور که نخل با دست رسول خدا صلّی الله علیه و آله بار می‌دهد، به دست او هم بارور می‌شود و همان‌گونه که رسول خدا صلّی الله علیه و آله به بعضی از کارها اقدام می‌کند، دیگران هم می‌توانند بدان اقدام کنند؛ زیرا او گمان می‌کرد یا دست کم به ذهنش می‌رسید که فرق چندانی بین رسول خدا صلّی الله علیه و آله و دیگران نیست.

شاید دلیل این‌که عمر بیش از یک نهال نکاشت، به این برگدد که وقتی دید، رسول خدا صلّی الله علیه و آله سلمان را از غرس نهال بازداشت، در این‌باره مردّد شد و از این‌که مورد خشم و غضب و انکار رسول خدا صلّی الله علیه و آله قرار گیرد، اجتناب کرد، امّا بالاخره جسارت کرد و شانس خود را در غرس یک نهال به بوته آزمایش گذاشت و در همین امر در میان صحابه، عمر تنهاست، زیرا نه ابوبکر بدان اقدام کرد و نه دیگران، شاید هم دلیل غرس یک اصله نخل این باشد که بیش از یک نهال نداشت.

اراده الهی بدان تعلّق گرفت که ناموس نبوّت محفوظ بماند و تمامی بلند پروازی‌ها مدّعیان، نقش بر آب و آمال پوچ و بیهوده آنان به ناکامی مبدّل شود، آرزوهایی که می‌خواستند با تحقق آن حیثیت نبوّت را بشکنند و یا از آن در یک مسیر انحرافی و باطل که با حقیقت آن توافقی ندارد و بدان منتهی نمی‌شود، استفاده کنند.

لطف الهی در این جریان تجلّی کرد و جز همین نخل، سایر نخل‌ها به بار نشست. رسول خدا صلّی الله علیه و آله آن نخل را از زمین درآورد و از نو با دست خود کاشت. نهال گرفت و به بار آمد. بدین ترتیب در این جریان، برکات و کرامات الهی نمایان شد.

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۳ ، علامه سید جعفر مرتضی عاملی


[۱]پیش از ورود به موضوع آزادی سلمان از بردگی، باید اشاره کنیم که این بحث در کنار چند بحث دیگر در پیوند با سلمان فارسی نوشته شد تا بخشی از همین کتاب باشد. از آن جمله موضوع تبعیض نژادی است که سلمان هم مانند دیگران از این ستم در رنج بود؛ و علّت مشارکت و همکاری وی با دستگاه خلافت درروزگار عمر بن خطاب، در حالی که این صحابی بزرگ از مخالفان خلفا بود و جز امیرالمؤمنین علی علیه السّلام را به مشروعیت نمی‌شناخت؛ و چند موضوع دیگر.

پس از آن‌که بررسی ما به پایان رسید، آن‌قدر گسترده شده بود که چاره‌ای نبود جز آن‌که به عنوان کتابی جداگانه و مستقل چاپ شود تا مراجعه به آن برای علاقه‌مندان آسان و راحت‌تر باشد. از این‌رو آن را با نام سلمان الفارسی فی مواجهه التحدّی منتشر کردیم. سپس زیر نام سلمان فارسی (زندگانی و مسلمانی) ترجمه و منتشر شد. (سلمان فارسی (زندگانی و مسلمانی)، ترجمه محمّد سپهری، تهران، چاپ و نشر بین‌الملل، ج پنجم، ۱۳۸۶٫)

در این‌جا چاره‌ای نداشتیم جز این‌که فصل جداگانه‌ای در مورد آزادی سلمان بیاوریم و از ارجاع خواننده گرامی به آن کتاب خودداری کنیم. این موضوع دقیقاً بخشی از همین کتاب است و مراجعه به آن یکی، خالی از اشکال نباشد.

بنابراین پذیرفتیم که این فصل در هر دو کتاب بیاید؛ کاری که میل نداریم از ما سرزند امّا زحمت مراجعه خواننده به آن کتاب را کم کردیم.

[۲]ـ ر.ک: سلمان فارسی، ۲۳ـ ۲۷٫

[۳]ـ الثقات، ۱/۲۵۷؛ تاریخ الخمیس، ۱/۳۵۲ و ۴۶۸٫

[۴]ـ ر.ک: البدایه و النهایه، ۴/۵۳؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۳۳۳؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۱۷۸؛ تاریخ الخمیس، ۱/۱۷۹؛ صفه الصفوه، ۱/۴۵۹ـ۴۵۵؛ المحبر، ۱۱۳؛ فتوح البلدان، ۱/۲۳؛ مختصر التاریخ، ۴۲؛ سیره حلبی، ۲/۳۲۸؛ شذرات الذهب، ۱/۱۱؛ التنبیه و الاشراف، ۱۱۵؛ البدء و التاریخ، ۴/۲۱۶؛ المغازی، ۲/۴۴۱ـ۴۴۰؛ المصنّف، صنعانی، ۵/۶۷؛ الطبقات الکبری، ۲/۴۷۱؛ ۴/۱/۳۰؛ تاریخ بغداد، ۱/۱۷۰؛ انساب الاشراف، ۱/۳۴۳٫

[۵]ـ مجمع الزوائد، ۹/۴۴۵؛ تهذیب الکمال، ۱۰/۳۱؛ الجامع، قیروانی، ۲۷۹؛ ر.ک: فتح الباری، ۷/۳۰۲؛ المحبر ۱۱۳؛ عنوان المعارف فی ذکر الخلائف، ۱۲؛ مناقب آل ابی‌طالب، ۴/۷۶؛ تاریخ ابن الوردی، ۱/۱۶۰؛ شرح صحیح مسلم، نووی، ۸/۶۴؛ وفاء الوفاء، ۱/۳۰۰؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ۲/۲/۲۹ـ۳۳؛ صحیح بخاری، ۳/۲۰٫

[۶]ـ تاریخ الخمیس، ۱/۴۸۰؛ المواهب اللدنیه، ۱/۱۱۰٫

[۷]ـ شرح صحیح مسلم، نووی، ۱۰/۲۲۶؛ فتح الباری، ۸/۳۶۰٫

[۸]ـ تهذیب الکمال، ۱/۲۷ـ ۳۰؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۴۲۱؛ ر.ک: شذرات الذهب، ۱/۵۴؛ تهذیب تاریخ دمشق، ۵/۴۴۹٫

[۹]ـ مجمع الزوائد، ۹/۳۴۵؛ به نقل از شخص زید؛ تهذیب التهذیب، ۳/۳۹۹؛ الثقات، ۳/۱۳۶؛ صفه الصفوه، ۱/۷۰۴؛ سیر اعلام النبلاء، ۲/۴۲۸ـ۴۲۷؛ تهذیب الکمال، ۱۰/۲۷ـ ۲۵؛ تهذیب الاسماء، ۱/۲۰۱ـ ۲۰۰؛ الاستیعاب، ۱/۵۵۱؛ شذرات الذهب،‌ ۱/۵۴؛ تهذیب تاریخ دمشق، ۵/۴۴۹٫

[۱۰]ـ تهذیب الکمال، ۱۰/۳۱ـ ۳۰؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۴۲۱؛ تذکره الحفاظ، ۱/۳۰؛ شذرات الذهب، ۱/۵۴؛ تهذیب تاریخ دمشق، ۵/۴۴۹٫ ر.ک: تهذیب التهذیب، ۳/۳۹۹؛ به نقل از واقدی.

[۱۱]ـ تهذیب الکمال، ۱۰/۳۰ـ۳۱؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۴۲۱؛ مجمع الزوائد، ۹/۳۴۵٫

[۱۲]ـ تهذیب تاریخ دمشق، ۵/۴۴۶؛ مجمع الزوائد، ۹/۳۴۵؛ تهذیب الکمال، ۱۰/۳۱٫

[۱۳]ـ مجمع الزوائد، ۹/۳۴۵؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۴۲۱؛ تهذیب الکمال، ۱۰/۳۱٫

[۱۴]ـ سیر اعلام النبلاء، ۲/۴۳۲؛ در پاورقی از طبرانی و تهذیب الکمال، ۱۰/۲۹؛ تهذیب تاریخ دمشق، ۵/۴۴۹٫

[۱۵]ـ سیر اعلام النبلاء، ۲/۴۳۲؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۴۲۱؛ تهذیب تاریخ دمشق، ۵/۴۴۹؛ تهذیب الکمال، ۱۰/۳۰٫

[۱۶]ـ الاصابه، ۱/۵۶۱٫

[۱۷]ـ مجمع الزوائد، ۹/۳۴۵؛ تهذیب الکمال، ۱۰/۳۱٫

[۱۸]ـ صفوه الصفوه، ۱/۷۰۵ـ ۷۰۴٫

[۱۹]ـ فتح الباری،‌۷/۳۰۲؛ شرح صحیح مسلم، نووی، ۸/۶۴؛ العبر ۲/۲/۲۹ـ ۳۳؛ تاریخ الخمیس، ۱/۴۸۰؛ صحیح بخاری، ۳/۲۰؛ المواهب اللدنیه، ۱/۱۱۰٫

[۲۰]ـ سنن ابن ماجه، ۲/۸۵۰؛ مسند احمد، ۲/۱۷؛ صحیح بخاری، ۲/۶۹؛ ۳/۲۰؛ صحیح مسلم، ۶/۳۰؛ المصنّف، صنعانی، ۵/۳۱۱ـ۳۱۰؛ الطبقات الکبری، ۴/۱۰۵؛ انساب الاشراف، ۱/۳۴۴ـ۳۴۳؛ با اضافه داشتن کلمه (واشف منها)؛ المواهب اللدنیه، ۱/۱۱۰؛ نسب قریش، ۳۵۰٫

[۲۱]ـ صحیح بخاری، ۳/۲۰٫

[۲۲]ـ نیز ر.ک: حدیث الافک، ۹۶ـ۹۹٫

[۲۳]ـ ر.ک: المستدرک علی الصحیحین، ۳/۶۰۳ـ۶۰۴ و دیگر منابع. روایت دیگری نیز خواهد آمد که می‌گوید: سلمان به دعوت ابوبکر به اسلام گرایید.

[۲۴]ـ ر.ک: نفس الرحمان فی فضائل سلمان، ۲۰، این مطلب اگر صریح روایتی که در (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ۵-۶ آورده و آن را صحیح دانسته، نباشد، دست کم ظاهر آن است. این روایت در منابع زیر هم آمده است: اکمال الدین، ۴۶۲-۱۶۵؛ روضه الواعظین، ۲۷۵-۲۷۸؛ بحار الانوار، ۲۲/۳۵۵-۳۵۹؛ الدرجات الرفیعه، ۲۰۳؛ نووی آن را از منابع زیر نقل کرده است: الدر النظیم، قصص الانبیاء (علیهم السّلام).

[۲۵]ـ نفس الرحمان فی فضائل سلمان، ۲۰٫

[۲۶]ـ ر.ک: سلمان فارسی، ۳۳٫

[۲۷]ـ ذکر اخبار اصبهان، ۱/۵۲؛ تاریخ بغداد، ۱/۱۷۰؛ تهذیب تاریخ دمشق، ۶/۱۹۹؛ مجموعه الوثاتق السیاسیه، ۳۲۸؛ از دو منبع اوّل و از جامع الآثار فی مولد المختار تألیف شمس‌الدین محمّد بن ناصرالدین دمشقی؛ طبقات المحدثین باصبهان، ۱/۲۲۶ـ۲۲۷؛ نفس الرحمان فی فضائل سلمان، ۲۰ـ۲۱؛ از تاریخ گزیده و مکاتب الرسول (ص)، ۲/۴۰۹٫

[۲۸]ـ تاریخ بغداد، ۱/۱۷۰٫

[۲۹]ـ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۲/۴۱۰٫

[۳۰] ـ همان.

[۳۱]ـ الاستیعاب، ۲/۵۸؛ ر.ک: الاصابه، ۲/۵۲؛ شرح نهج‌‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۸/۳۵؛ بحار الانوار، ۲۲/۳۹۰؛ تهذیب التهذیب، ۴/۱۳۹؛ الدرجات الرفیعه، ۲۰۶؛ نفس الرحمان فی فضائل سلمان، ۲۰٫

[۳۲]ـ ر.ک: سلیم بن قیس، ۵۲؛ نفس الرحمان فی فضائل سلمان، ۲۰٫

[۳۳]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید،‌۱۲/۲۱۵؛ ر.ک: ۱۸/۳۵؛ ذکر اخبار اصبهان، ۱/۴۸؛ الاستیعاب، ۲/۵۸؛ قاموس الرجال، ۴/۴۲۴؛ تاریخ الامم و الملوک، ۳/۶۱۴٫

[۳۴]ـ ر.ک: نفس الرحمان فی فضائل سلمان، ۲۰؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۵۶۶٫

[۳۵]ـ ر.ک: بحار الانوار، ۲/۳۵۸، کمال الدین، ۱/۱۶۵ـ۱۶۴؛ روضه الواعظین، ۲۷۶ـ۲۷۸؛ الدرجات الرفیعه، ۲۰۳؛ نفس الرحمان فی فضائل سلمان، ۶ و ۲۲٫

[۳۶]ـ ر.ک: الثقات، ۱/۲۵۶ـ۲۵۷؛ تاریخ الخمیس، ۱/۴۸۶؛ حلیه الاولیاء، ۱/۱۹۵؛ تاریخ بغداد، ۱/۱۶۹، ۱۶۳ـ۱۶۴؛ سیره ابن هشام، ۱/۲۳۶ـ۲۳۸؛ طبقات المحدثین باصبهان، ۲۲ـ ۲۰۹؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۲۱۳ـ ۲۱۹؛ اسد الغابه، ۲/۳۳۰؛ الطبقات الکبری، ۴/۱/۵۶ـ ۵۸؛ الشفاء، ۱/۳۸۴؛ تهذیب تاریخ دمشق، ۶/۱۹۹ـ ۱۹۷؛ المصنّف، صنعانی، ۸/۴۲۰ـ۴۱۸؛ تهذیب الاسماء و اللغات، ۱/۲۲۷؛ مجمع الزوائد، ۹/۲۳۰ـ ۳۳۵؛ قاموس الرجال، ۴/۴۲۷ـ۴۲۸؛ انساب الاشراف، ۱/۴۸۶ـ ۴۸۷؛ بحار الانوار، ۲۲/۲۶۵ـ۲۶۷، ۳۹۰، شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۸/۳۵ـ ۳۹؛ الاستیعاب، ۲/۵۷؛ صفه الصوفه، ۱/۵۳۲ـ ۵۳۳؛ خصائص سیوطی، ۱/۴۸، نفس الرحمان فی فضائل سلمان، ۱۲ و ۱۶؛ مسند احمد، ۵/۴۳۸ـ ۴۴۴٫

[۳۷]ـ طبقات المحدثین، باصبهان، ۱/۲۵۱٫

[۳۸]ـ نفس الرحمان فی فضائل سلمان، ۲۱؛ بحار الانوار، ۲۲/۳۶۷؛ الخرائج و الجرائح، ۱/۱۴۴؛ (در حدیث دیگری، کاشتن هسته‌ها بیان شده است) ر.ک: روضه الواعظین، ۲۷۸؛ بحار الانوار، ۲۲/۳۵۸؛ اکمال الدین ۱۶۵؛ الدرجات الرفیعه، ۲۰۳٫

[۳۹]ـ مجمع الزوائد، ۹/۳۳۷؛ به نقل از احمد، بزار و رجال سند؛ تاریخ الخمیس، ۱/۴۶۸؛ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۸/۳۵؛ الاستیعاب، ۲/۵۸؛ قاموس الرجال، ۴/۲۲۷؛ تهذیب تاریخ دمشق، ۶/۱۹۸ـ ۱۹۹؛ شرح الشفاء، ۱/۳۸۴؛ مزیل الخفاء عن الفاظ الشفاء، ۱/۳۳۲؛ بحار الانوار، ۲۲/۳۹۰؛ الدرجات الرفیعه، ۲۰۵؛ نفس الرحمان فی فضائل سلمان، ۱۶٫

[۴۰]ـ الطبقات الکبری، ۴/۱/۵۷ـ۵۸؛ شرح الشفاء، ۱/۳۸۴ به نقل از بخاری؛ مزیل الخفاء عن الفاظ الشفاء، ۱/۳۳۲ به نقل از بخاری در غیر صحیح؛ نفس الرحمان فی فضائل سلمان، ۱۶؛ مسند احمد، ۵/۴۴۰٫

[۴۱]ـ شرح الشفاء، ۱/۳۳۲٫

[۴۲]ـ شرح الشفاء، ۱۲/۳۸۴؛ مزیل الخفاء عن الفاظ الشفاء، ۱/۳۳۲٫

[۴۳]ـ نفس الرحمان فی فضائل سلمان، ۱۶٫

[۴۴]ـ ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ۳/۲۹۱٫