شیخ صدوق با سند خویش از دربان ابن زیاد چنین نقل می‌کند:

چون سر امام حسین (ع) را آوردند، دستور داد در برابرش در تشتی طلایی گذاشتند. با چوبی که در دستش بود بر دندان‌های آن حضرت می‌زد و می‌گفت: یا ابا عبدالله! زود پیر شدی! مردی از حاضران می‌گفت: من رسول خدا (ص) را دیده بودم؛ بوسه بر جایی می‌زد که تو چوب می‌زنی. گفت: امروز در برابر روز بدر است. آن‌گاه دستور داد امام سجّاد (ع) را با غل و زنجیر بستند و همراه زنان و اسیران به زندان بردند. من همراهشان بودم. از هر کوچه که می‌گذشتیم، کوچه را پر از مردان و زنانی می‌دیدیم که بر چهره‌ی خویش می‌زدند و می‌گریستند. آنان در زندانی حبس شدند و در را به رویشان بستند.

 

 

قال الصّدوق:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ یَحْیَى الْبَصْرِیُّ، قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَکَرِیَّا، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یَزِیدَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی حَاجِبُ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ أَنَّهُ لَمَّا جِی‏ءَ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ (ع) أَمَرَ فَوُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ فِی طَسْتٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ جَعَلَ یَضْرِبُ بِقَضِیبٍ فِی یَدِهِ عَلَى ثَنَایَاهُ وَ یَقُولُ: لَقَدْ أَسْرَعَ الشَّیْبُ إِلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ: فَإِنِّی رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ یَلْثِمُ حَیْثُ تَضَعُ قَضِیبَکَ، فَقَالَ: یَوْمٌ بِیَوْمِ بَدْرٍ ثُمَّ أَمَرَ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (ع) فَغُلَّ وَ حُمِلَ مَعَ النِّسْوَهِ وَ السَّبَایَا إِلَى السِّجْنِ وَ کُنْتُ مَعَهُمْ فَمَا مَرَرْنَا بِزُقَاقٍ إِلَّا وَجَدْنَاهُ مَلَاءً رِجَالًا وَ نِسَاءً یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ یَبْکُونَ فَحُبِسُوا فِی سِجْنٍ وَ طُبِّقَ عَلَیْهِمْ.[۱]


[۱]– الامالی: ۱۴۰ ح ۳، عنه البحار ۴۵: ۱۱۷٫