اگر بر آستان خوانی مرا، خاک درت گردم
وگر از در برانی، خاک پای لشکرت گردم

به دامانت غبارآسا نشستم، برنمی‌خیزم
وگر بفشانی ام، خیزم ولی گِرد سرت گردم

علی، شیر خدا باب تو شیر خود به قاتل داد
تویی دلبند او، مپْسند بی‌فیض از درت گردم

دل و جانم ز تاب شرم، همچون شمع می‌سوزد
بده پروانه تا پروانه‌سان، خاکسترت گردم

به دربارت اگر باری، دهی بارم، زهی عزّت!
ولیکن با چه رویی، روبه‌رو با خواهرت گردم؟

ببین از کرده‌ی خود سر به پیشم، سربلندم کن
مرا رخصت بده تا پیش‌مرگِ اکبرت گردم

اگر باشد به دستم اختیاری، بعد سردادن
سرم گیرم به دست و باز بر گِرد سرت گردم

وضو گیرم ز آب کوثر و نامش به لب آرم
که شاید رستگار از فیضِ نامِ مادرت گردم

اگر بر جان فشانی نیستم قابل، اجازت بخش
به خیمه، مهدجنبانِ علی اصغرت گردم 

 

شاعر: علی انسانی