اگرچه لعل تو، آب و تن تو، تاب ندارد
دلت هوای دگر، غیر روی باب ندارد

تو آن نه‌ای که جواب عموی خویش نگویی
لَبت ز بی‌رمَقی، نیروی جواب ندارد

نمی‌رسید اگر بر رکاب، پای تو، جا داشت
که چشمِ قابلِ پای تو را رکاب ندارد

دو نرگس تو به خوابند و مادر تو نداند
که بخت او، سرِ برخاستن ز خواب ندارد

اگر شده تن تو، پایمال اسب، چه باکت؟
که غم ز بوته‌ی آتش، طلای ناب ندارد

ولی بگوی به گلچین، تلاش بیهُده داری
گلی که آب نخورده، دگر گلاب ندارد

ذبیح، پا به زمین سود و یافت چشمه‌ی زمزم
تو پا مَسای، عمو دسترس به آب ندارد 

 

شاعر: علی انسانی