ای دل مگو که موسم اندوه شد بسر

ماه محرّم ار بسر آمد مه صفر

فارغ نشد هنوز دل از بار اندهی

 کامد به روی ماتم او ماتمی دگر

کم نیست آل فاطمه گرچه به چشم خلق

بس اندک اند و خوار و حقیرند و مختصر

این قوم برگزیده ی خلّاق عالم اند

از چشم کم به جانب این قوم کم نگر

گرچه شکافته سر و، پهلو شکسته اند

گرچه گداخته جگرند و بریده سر

هر گوشه آفتابی از اینان غروب کرد

گرخاورِ زمین نگری تا به باختر

طوس و مدینه، کوفه و بغداد و کربلا

شاهی به هر ولایت و ماهی به هر کجا

  • ••

 

هر یک به رتبه باعث ایجاد عالمی

از مرد و زن به رتبه مسیحی و مریمی

هر یک غلام در گهشان خان و قیصری

هر یک گدای همتشان معن و حاتمی

بر هر یکی ز رتبه و دانش چو بنگری

گویی نه اعظمی بود از این نه اعلمی

اما دریغ و درد کز اینان ندیده ایم

از جور روزگار و جفایش مسلّمی

از هر تنی به هر یک از اینان جدا دلی

در هر دلی ز هر تن از اینان جدا غمی

از زخمهای هر یک از اینان به هر دلی

زخمی پدید کش نه پدید است مرهمی

 در هر دلی غمی و به هر سینه اندهی

هر خانه ای عزایی و هر گوشه ماتمی

شیراز هر کجا گذری داستانشان

پیر و جوان به ماتم پیر و جوانشان

  • ••

 

شرط محبت است بجز غم نداشتن

آرام جان و خاطر خرّم نداشتن

از غیر دوست روی نمودن به سوی دوست

الاّ خدای در همه عالم نداشتن

جانی برای خدمت جانان به تن بس است

امّا چو جان طلب کند آن هم نداشتن

گر سر به یک اشاره ی ابرو طلب کند

سر دادن و در ابروی خود خم نداشتن

معشوق اگر دو دیده پر از خون پسنددش

عاشق بجز سرشک دمادم نداشتن

گر کام تلخ و لخت جگر خواهد ارکنی

در کاسه، جای شهد بجز سم نداشتن

در راه او اگر همه بارد خدنگ کین

شرط ره است دیده ی بر هم نداشتن

زان سان که خورد، سوده ی الماس مجتبی

در هم نکرد روی خود اهلا و مرحبا

  • ••

 

از خواب جسته تشنه لب آن سبط مستطاب

بر کوزه برد لب که بر آتش فشاند آب

آبی که داشت سوده ی الماس در کشید

چون جعد جُعده رفت همان دم به پیچ و تاب

بر بستر اوفتاد و کشید آه دردناک

بیدار کرد زینب و کلثوم را ز خواب

زینب شنید و شاه جگر تشنه را بخواند

آمد حسین و دید به یکبار و شد ز تاب

گفت : ای برادر این چه عطش وین چه آب بود

کز آتشش تو سوخته جانی و ما کباب

می خواست تا بنوشد از آن آب آتشین

سازد بنای عالم ایجاد را خراب

بگرفت آب را ز برادر به خاک ریخت

خشکید خاک از اثر آب چون سراب

و آنگه چو جان پاک، برادر به بر کشید

گفت این حدیث و ناله ی زار از جگر کشید

  • ••

کای تشنه کام جرعه ی من قسمت تو نیست

 باید ترا به دشت بلا رفت و تشنه زیست

آبِ تو را ز چشمه ی فولاد می دهند

الماس در خور گلوی نازک تو نیست

ما هر دو پاره ی جگر حیدریم لیک

وز ما در این میانه جگر پاره اش یکی است

خواهی به پای آب روان تشنه داد سر

خواهند کودکان تو گفت آب و خون گریست

خواهد رسید وقت تو نیز این قدر نماند

تعجیل چیست سال نه صد ماند و نه دویست

ما اهل بیت از پی قربانی حقیم

از کوچک و بزرگ چه پَنْجَه، چه سی، چه بیست

فرمان سید الشهدائی ز حق تو راست

خودمی رسی به قسمت خود این شتاب چیست؟

پس آن دو نور دیده ی خود را به پیش خواند

قربانیان دشت بلا را به بَر نشاند

  • ••

 

گفت : ای دو نور دیده خوشا روزگارتان

بادا به کربلا قدمی استوارتان

بینید چون میان عدو عم خویش را

یاری به او کنید که حق باد یارتان

در موقفی که مُحْرِم حجّ شهادت است

قربان او شوید که هست افتخارتان

عمزادگان غمزده غلتند چون به خون

جانان من مباد صبوری شعارتان

چون نوح در میانه گرداب غم فتد

 زنهار تا که جا نبود بر کنارتان

 بینید چون که یوسف زهرا به چنگ گرگ

چون شیر گرگ دیده مبادا قرارتان

یابید چون به دار یهودان، مسیح را

هرگز مباد صبر در آن گیر و دارتان

کوشید تا خدای زخود شادمان کنید

بخشید جان و زندگی جاودان کنید

  • ••

 

در تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد

و آن طشت را زخون جگر دشت لاله کرد

خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت

خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد

نبود عجب که خون جگر ریخت در قدح

عمریش روزگار همین در پیاله کرد

خون خوردن و عداوت خلق و جفای دهر

یعنی امامتش به برادر حواله کرد

نتوان نوشت قصه ی درد دلش تمام

ورمی توان ز غصّه هزاران رساله کرد

زینب کشید معجر و آه از جگر کشید

کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد

هر خواهری که بود روان کرد سیل خون

هر دختری که بود پریشان کلاله کرد

آه دل از مدینه ز هفت آسمان گذشت

آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت

  • ••

 

از چیست یا رسول که بر خوان ابتلا

دوران تو را و آل تو را می زند صلا

بیند بلا هر آن که بلی گفت در الست

الا تو در الست نگفته است کس بلی

اجر تو با خدا که دوریحانه است فرد

سخت است این مصیبت و صعب است این بلا

ای عرش! گوشواره مگر گم نموده ای

زیرا که گه به یثربی و گه به کربلا

طوفان نوح پیش روی از قطره کمتر است

گو کاینات جمله بگریند بر ملا

ذکر مصیبت شهدا چند می کنی؟

آتش زدی به جان و دل مرد و زن دلا

بس کن دمی ز تعزیه، مدح نبی سرای

چون اصل این طریقه بُکا باشد و ولا

مدح نبی سرای که بی مدحت رسول

خدمت نشد ستوده و طاعت نشد قبول

  • ••

 

یا رب به آن رواج ده زمزم و صفا

یارب به آن سراجِ نه زمره صفا

یا رب به حق مفخر افلاک و آل او

یا رب به جاه سیّد لولاک مصطفا

یا رب به سنگ بستنش از جوع بر شکم

یا رب به سنگ خورده دو دندانش از جفا

یا رب به حق سینه او مخزن علوم

یا رب به حقّ عترت او معدن وفا

یا رب به آن سری که زتیغش شکافتند

یا رب به آن سری که بریدند از قفا

یا رب به حق صدر نشینان بزم خلد

یا رب به حق راهروان ره صفا

کز این عزا که بایدشان ریخت لخت دل

از دوستان به اشک روان سازی اکتفا

این گفته «وصال» چراغ وصول باد

نزد خدا و احمد و آلش  قبول باد

 

شاعر: وصال شیرازی