امام علی(علیه السلام) پس از جنگ جمل نامه ای به همراه صحابی جلیل القدر «جریر بن عبدالله بجلّی» برای معاویه بن ابی‌سفیان فرستاد و او را به بیعت و پیروی از خود دعوت کرد.

در آغاز این نامه که مرحوم سیدرضی بخش نخست آن را در نهج البلاغه ذکر نکرده، امام علی(علیه السلام) پس از حمد و ستایش خداوند فرمودند:

«بیعتی که مردم در مدینه با من کردند برای تو که در شام بودی الزام آور است»[۱]

سپس امام(علیه السلام) افزودند:

«همان مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، با همان شرایط دست بیعت به من دادند، بنابراین آن که حضور داشته، حق ندارد دیگری را برگزیند و آن که غایب بوده، حق ندارد آن را رد کند. شورا تنها برای مهاجران و انصار است؛ هرگاه همگی کسی را برگزیدند و او را پیشوا خواندند، ‌خداوند از آن راضی و خشنود است»[۲]

حال پرسش اساسی آن است که چرا امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به جای آن که به نصّ و نصب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بر حقانیت خود استناد کنند؛ به انتخاب و بیعت مهاجرین و انصار استناد کردند؟ آیا این برخلاف دیدگاه شیعه در موضوع امامت و خلافت نیست؟ از سوی دیگر چرا امام علی(علیه السلام) می‌ فرمایند:

«اگر مهاجرین و انصار برخلافت کسی اتفاق کردند و او را پیشوای خود قرار دادند، خداوند را خشنود ساخته اند»؟

در پاسخ به این پرسش به نکاتی اشاره می‌ شود:

یکی از روش های استدلال که در علم منطق آموخته می‌ شود؛ روش «جدل» است. در تعریف «جدل» گفته شده: «شیوه ای از استدلال است که آدمی با آن می‌ تواند از مقدمات مسلّم و مورد قبول طرف مقابل و یا از مقدمات مشهور استفاده کرده و مطلب مورد نظر خویش را اثبات یا ردّ کند»[۳]

در همین روش جدلی نیز امام(علیه السلام) اشاره کرده اند که «اگر همگی انصار و مهاجرین کسی را برگزیدند خداوند از آن راضی و خشنود است» در حالی که در سقیفه تعدادی از انصار و مهاجرین مخالف بودند.

امیرمؤمنان علی(علیه السلام) این نامه ششم نهج البلاغه را خطاب به معاویه نگاشته اند، چگونه ممکن است امام(علیه السلام) ‌در این نامه برای حقانیت و خلافت خویش به نصّ و حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) استدلال کنند؛ چیزی که معاویه از اساس با آن مخالف بود و وجود هر نصّ و حدیثی که دلالت بر تعیین و نصب علی(علیه السلام) بر خلافت و رهبری جامعه داشته باشد را انکار می‌ کرد. ازاین رو امام(علیه السلام) بایستی از دلیل و روشی استفاده کنند که مورد پذیرش معاویه است و راهی برای نفی و انکار آن ندارد و آن، مسئله شورا و بیعت مهاجرین و انصار است. روش شورایی روشی بود که خلفای پیشین بر اساس آن انتخاب شدند؛ همان کسانی‌که معاویه از سوی آنها به خلافت شام منصوب گردید.

در واقع امام علی(علیه السلام) در دعوت معاویه به بیعت با ایشان، از روش جدلی استفاده کردند.[۴] بدین معنی که اگر بیعت مهاجرین و انصار به عنوان اهل حلّ و عقد، شاخصه انتخاب خلیفه مسلمانان است؛ و سه خلیفه پیشین با همین معیار و روش انتخاب شدند و معاویه تنها همین روش را می‌ پذیرد، در مورد خلافت علی(علیه السلام) نیز دقیقاً همین معیار و شاخصه به طور قوی تر وجود دارد؛ پیشگامان از مهاجرین و انصار مانند طلحه و زبیر و دیگر یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه با علی(علیه السلام) بیعت کردند؛ و معاویه حق سرکشی و طغیان در برابر خلیفه ای که منتخب مردم است را ندارد و همان‌طور که معاویه با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت نمود و گردن به اطاعت آنها نهاد، بایستی با امیرمؤمنان علی(علیه السلام)‌ نیز بیعت کند.

شگفت از کسانی‌که به این نامه ششم حضرت امیر(علیه السلام) در تأیید نظریه شورا و انتخاب مردم استناد می‌ جویند ولی هنگامی که به خطبه شقشقیه[۵] می‌ رسند که حضرت در آن از خلفای پیشین انتقاد می‌ کنند و از میراث به غارت رفته خود سخن می‌ گویند؛ آن را مورد تردید قرار می‌ دهند!

اگر حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) در این نامه به روش جدلی سخن از انتخاب شورایی به میان می‌ آورند؛ در موارد گوناگونی از نهج البلاغه از حق پایمال شده خود و خلافت غصب شده اعتراض و انتقاد می‌ کنند. اگر امام(علیه السلام) در این جا سخن از «شورا» می‌ گویند؛ در جای دیگر نهج البلاغه می‌ فرمایند:

«فیا لله و للشّوری»؛[۶] «پناه به خدا از آن شورا».

با مراجعه به منابع معتبر می‌ یابیم انتخاب شورایی و اجماع همگانی درخصوص انتخاب خلیفه اول و دوم برخلاف واقعیت است؛ زیرا پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مهاجرین و انصار در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند در حالی که انصار بر انتخاب «سعد بن عباده»‌ نظر داشتند و خطاب به مهاجرین گفتند: «یک امیر و فرمانده از ما و یک امیر و فرمانده از شما»[۷]

در این میان خلیفه اول ابوبکر در پاسخ به انصار گفت: «ما امیران و فرمانروایان هستیم؛ و شما وزیران هستید»[۸]

این نزاع و کشمکش و غوغا بالا گرفت و هر کدام از مهاجرن و انصار از شایستگی و لیاقت خود برای خلافت سخن گفتند،‌ خلیفه اول گفت: «پس با عمر و ابوعبیده جراح بیعت کنید». عمر گفت: بلکه ما با تو بیعت می‌ کنیم ای ابابکر؛ عمر دست ابوبکر را گرفت و با او بیعت کرد.[۹]

از مطالعه جریان سقیفه به دست می‌ آید که صحابه حاضر در سقیفه برای به دست آوردن خلافت منازعه و کشمکش و اختلاف شدید داشته اند به گونه ای که کار به نفرین و ناسزا می‌ انجامد و خلیفه دوم به «سعد بن عباده» که بزرگ انصار بوده توهین نموده و می‌ گوید:‌ «خدا او را بکشد»[۱۰]

بخاری از عمر بن الخطاب نقل می‌ کند که هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) وفات نمودند همه انصار با ما مخالفت نمودند و همگی در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و نیز علی(علیه السلام) و زبیر و هر کس که با آن دو نفر بودند با ما مخالفت نمودند و بیعت نکردند.[۱۱]

از آنچه گفته شد فهیمده می‌ شود که صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد خلافت خلیفه اول هیچ گونه اجماع و اتفاق نظری نداشته اند، بلکه دچار نزاع و اختلاف شدید شده اند.

 

منبع:نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها / مؤلف:مصطفی عزیزی/پرسش وپاسخ دانشجویی


[۱] – منهاج البراعه، میرزا حبیب الله هاشمی خویی، ج ۱۷، ص ۱۶۵٫

[۲] – نامه ۶ نهج‌البلاغه، ص ۵۳۸٫

[۳] – شیعه در اسلام، محمد حسین طباطبایی، ص ۱۳۸ ؛ منطق، منتظری مقدم، ص ۲۰۱٫

[۴] – منهاج البراعه، خویی، ج ۱۷، ص ۱۷۲ ؛ پیام امام(علیه السلام)، مکارم شیرازی، ج ۹،‌ص ۸۳٫

 

[۵] – خطبه سوم نهج‌البلاغه.

[۶] – خطبه ۳،‌ص ۱۸٫

[۷] – «منّا امیر و منکم امیر».

[۸] – «نحن الأمراء و أنتم الوزراء».

[۹] – صحیح بخاری، ج ۳، ص ۱۳۴۱، کتاب فضایل الصحابه، باب ۵،‌حدیث ۳۴۶۷٫

[۱۰] – همان، ج ۳، ص ۱۳۴۲٫

[۱۱] – «عن عمر بن الخطاب: انه قد کان من خبرنا حین توفی الله نبیه(صلی الله علیه و آله و سلم) ‌أنّ الانصار خالفونا و اجتمعوا بأسرهم فی سقیفه بنی ساعده و خالف عنّا علی والزّبیر و من معهما». (صحیح بخاری، کتاب المحاربین، باب ۱۶، رجم حبلی، ج ۶، ص ۲۵۰۵ ؛ مسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۳۳۰، حدیث ۳۹۱٫