راجع به امام صادق یا امام سجّاد (علیه السّلام)، یکی از این دو بزرگوار، در روایت دارد خادمی داشت که سال‌ها در خدمت حضرت بود. حضرت یک مرتبه وارد مسجد شد، این خادم بیرون در مسجد مرکَب حضرت را نگه داشته بود. یک بنده خدایی از خراسان به مدینه آمده بود، آمد به این خادم امام گفت: شما سال‌ها خدمت امام بوده‌اید، الآن پیر شده‌اید، اجازه می‌دهید که من ثروت هنگفتی دارم به شما بدهم، مقام خادم امام بودن را به من بدهی؟ همه‌ی ثروت من برای تو. این خادم گفت: پس اجازه بده من بروم با خود امام مشورت کنم. گفت: باشد. این خادم وارد مسجد شد، گفت: آقا، اگر خدا یک خیری برای من پیش آورده باشد شما ممانعت می‌کنید؟ امام فرمود: خیر، ما هم کمک می‌کنیم که این خیر به تو برسد.

گفت: آقا، یک شخصی از خراسان آمده، حاضر است ثروت هنگفتی به من بدهد، من هم پیر شده‌ام، از کار افتاده شده‌ام، این خادم بودن را او انجام بدهد، مرکب شما را بیاورد، به شما کمک کند. امام (علیه السّلام) فرمود: هر طور دوست داری، اگر خود شما این‌طور اختیار کرده‌اید هر طور میل شما است. این بنده‌ی خدا داشت می‌رفت که معامله را انجام دهد، امام فرمود: فلانی، برگرد، چون خیلی سال پیش ما بودی، حقّی بر ما داری، من می‌خواهم یک چیزی به تو بگویم، بعد هر کاری خواستی، هر انتخابی خواستی بکن. آن این‌که روز قیامت که می‌شود خود رسول خدا دست به دامن خدا است. دامن که معلوم است در مورد خداوند متعال معنای مادی ندارد. رسول خدا دست به دامن خدا است، ما اهل بیت دست به دامن پیغمبر هستیم، تمام شیعیان ما دست به دامن ما هستند، آن موقع کسانی هستند که کم می‌آورند.

این شخص فهمید امام چه می‌خواهد بگوید، رفت به آن شخص گفت: این ثروت که هیچ، تمام ثروت دنیا را به من بدهی که خادم امام بودن را عوض کنم نمی‌کنم. این مگر نعمت کمی است؟ این نعمت را همین‌طور اتّفاقی داده که ما در یک خانه‌ی شیعه به دنیا آمده‌ایم شیعه شده‌ایم؟

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد                       دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود