«خوارج» یکی از گروه‌هایی بودند که در زمان خلافت امام علی(ع) به مخالفت برخاستند آنان نخست از هواداران حضرتشان بوده و در جنگ‌های جمل و صفّین شرکت داشتند ولى پس از جنگ صفین به بهانه اعتراض به حکمیّت – که خود آن را به امام على(ع) تحمیل کرده بودند- و مخالفت با پذیرش آن، دست به شورش زدند و  با تمسّک به شعار «لا حُکْمَ الّا لله» امیرمؤمنان علی(ع) را کافر دانستند و به کشتار مسلمانان پرداخته و در نهایت جنگ نهروان را پدید آوردند.
شیوه‌های تبلیغی و رفتار امام علی(ع) با خوارج
۱ – 
شکیبایى و مدارا همراه با قاطعیت
از روایات و منابع تاریخی برمی‌آید، تا زمانی‌که خوارج قیام مسلّحانه نکرده بودند امام با آنان مدارا کرد و حتى حقوقشان را از بیت المال قطع نکرد و حقوق انسانیشان را رعایت می‌کرد. جلوى چشم دیگران می‌آمدند به ‌علی(ع) جسارت و اهانت می‌کردند و آن‌حضرت حلم می‌ورزید.
روزى امام علی(ع) در حال سخنرانى بود که ناگهان یکی از خوارج از گوشه مسجد فریاد زد: «لا حکم الاّ لله» و به دنبال او، جمعى دیگر نیز این شعار را سردادند. دقایقى سخن امام(ع) قطع شد. آن‏گاه امام در پاسخ فرمود: «سخنى است به ظاهر حق، اما آنان باطلى را دنبال می‌کنند … تا وقتى با ما هستید از سه حق برخوردارید: از ورود شما به مساجد خدا و نمازگزاردن در آن جلوگیرى نمی‌کنیم؛ شما را از بیت ‏المال محروم نمی‌سازیم؛ و تا آغاز به جنگ نکرده‌اید با شما نبرد نخواهیم کرد».[۱]
در نقلی دیگر آمده است؛ امام على(ع) نزد خوارج رفته و با ایشان سخن گفت، مردى نزد حضرتشان آمد و گفت: همانا مردم می‌گویند که تو از کفر خود بازگشته‌اى! به دنبال آن بود که امام علی(ع) هنگام نماز با مردم سخن گفت و از آن شایعه یاد کرد و آن‌را زشت شمرد. پس خوارج از هر گوشه مسجد پراکنده شدند و گفتند: حکم، تنها از آنِ خداست! مردى که دو انگشت خود را در گوش‌هایش فرو برده بود، پیشاپیش امام(ع) ایستاد و این آیه را خواند: «همانا به تو و آنان که پیش از تو بوده‌اند، وحى شد که اگر شرک ورزى، کارت تباه خواهد شد و از جمله زیانکاران خواهى بود».[۲] على(ع) [در پاسخش این آیه را تلاوت] فرمود: «شکیبا باش، که وعده خدا حق است؛ و مبادا آنان که یقین ندارند، تو را بى ثبات کنند[۳].[۴]

 

۲ – اندرز و اتمام حجت همراه با استدلال
حضرت علی(ع)، به روش معمول خویش؛ نخست به اندرز و ارشاد و اتمام حجت خوارج در مناسبت‌های مختلف روی آورد، ولی آنان پاسخ اندرزها را با هلهله و رجزخوانی می‌دادند. در این‌جا برخی از این روایات ذکر می‌شود.
۱-۲ – 
آن‌حضرت به لشگرگاه خوارج که شدیداً مخالف پذیرش داورى حکمین بودند رفته و فرمود: «آیا زمانى که دشمن با فریبکاری، قرآن‌ها را بر نیزه کرد، فریاد نزدید: اینان برادران مسلمان ما هستند که رو به قرآن کرده و خواهان آرامشند، ما می‌خواهیم به درخواستشان پاسخ مثبت داده و از این تنگنا نجاتشان دهیم! من به شما گفتم: این، پدیده‌اى است به ظاهر مؤمنانه و در باطن، دشمنانه، که آغازش مهربانى است و پایانش پشیمانى. پس در موقعیت خویش پا برجا باشید، و  و راهتان را ادامه دهید، و بر جهاد، دندان بفشارید و توجهى به فریادهای آنان نکنید … امّا وضع چنان شد که می‌دانید و دیدم که به حکمیت تن دادید. به خدا سوگند، اگر [آن روز] حکمیت را نمی‌پذیرفتم‏، خداوند، مرا بازخواست نمی‌فرمود و به خدا سوگند، اگر آن‌را می‌پذیرفتم، هر آینه حق با من بود و باید از من اطاعت می‌شد؛ [زیرا] که کتاب خدا با من است و از آن هنگام که با آن همراه شدم، هرگز از آن جدا نشده‌ام. هر آینه ما در رکاب پیامبر خدا با پدران و فرزندان و برادران و خویشاوندان خویش می‌جنگیدیم؛ امّا با هر مصیبت و رنج، جز بر ایمان و پاى فشردنِ بر حق و تسلیم بودنمان به فرمان و شکیبایى بر دردِ جراحت، افزوده نمی‌شد. اما امروز با برادران اسلامى خود به جهت لغزشی که در دین راه یافته می‌جنگیم. هرگاه راهى بیابیم که خداوند به وسیله آن پراکندگى ما را جمع کند، و به سبب آن روابط ما برقرار شده به هم نزدیک شویم به آن رغبت می‌کنیم، و از غیر آن خوددارى می‌نماییم‏».[۵]
۲-۲ – 
امام على(ع) در جای دیگری خطاب به خوارج می‌فرماید: «اگر اصرار دارید که من به خطا رفته و گمراه شده‌ام، چرا همه مسلمانان را به استناد گمراهىِ من، گمراه می‌شمرید و آنان را به خطاى من بازخواست می‌کنید و به دلیل گناهان من، کافر می‌دانید؟! شمشیرهاى خویش را بر شانه‌هاتان نهاده، بر بى گناه و گناهکار فرود می‌آورید و آن‌را که گناه کرده، با آن‌که نکرده، در هم می‌آمیزید. هر آینه می‌دانید که پیامبر خدا آن‌را که با زنِ همسردار زنا کرده بود، سنگسار نمود و سپس بر وى نماز گزارد و میراثش را به کسانش داد؛ و [نیز] قاتل را قصاص کرد و میراثش را به کسانش سپرد؛ و دزد را دست بُرید و زنا کننده با زنِ بى همسر را تازیانه زد و سهمشان از غنایم را به ایشان پرداخت و [رخصت داد تا] آن دو با زنان مسلمان ازدواج کردند. پس پیامبر خدا، آنان را به دلیل گناهانشان بازخواست کرد و حقّ خداى را بر ایشان جارى ساخت؛ و [امّا] ایشان را از سهمِ مسلمانی‌شان باز نداشت و نامشان را از میان مسلمانان نزدود. شما بدترین مردم، و کسانى هستید که شیطان، آنان را به جاهایى که خواسته، در افکنده و آواره گمراهی‌شان ساخته است. زود است که در [پیوند با] من، دو گروه هلاک شوند: دوستِ افراط پیشه که دوستىِ من او را به غیر حق کشانَد؛ و دشمنِ زیاده ورز که دشمنىِ او، وى را از حق دور سازد. بهترین مردم در [پیوند با] من، کسانى هستند که راه میانه در پیش گیرند. پس همراهِ ایشان باشید، همراهِ جماعت بزرگ‌تر، که دست خدا با جماعت است. از تفرقه بپرهیزید، که آدمیانِ جدا افتاده، سهم شیطان‌اند، همان‌سان که گوسفندِ جدا افتاده سهم گرگ است…».[۶]
۳-۲ – 
اَصبغ بن نُباته می‌گوید: وقتی امیر مؤمنان(ع) نزد خوارج آمد و اندرزشان داده و از جنگ پرهیزشان داد، به آنان گفت: «چه عیبی در کارم می‌بینید؟! آیا من نخستین فردی نبودم که به خدا و پیامبرش ایمان آورد؟». گفتند: چنین هستى؛ امّا تو در دین خدا، ابو موسى اشعرى را داور کردی! علی(ع) گفت: «به خدا سوگند، من آفریده‌اى را داور نساختم؛ بلکه تنها قرآن را داورى دادم. و اگر چنین نبود که در کار خود مغلوب گشته بودم و با اندیشه‌ام مخالفت می‌شد، هر آینه راضى نمی‌شدم که نبرد میان من و ستیزندگان با خدا، آرام گیرد تا کلمه خدا را به کُرسى نشانم و دین او را یارى سازم، هر چند کافران و نادانان نپسندند».[۷]

 

۳ – روانه کردن مبلّغ به سوى خوارج
امام على(ع) عبد الله بن عبّاس را به سوی خوارج فرستاد و به او دستور داد که؛ « با آنان با قرآن‏، به مناظره برنخیز، چرا که قرآن تحمل معانى گوناگون دارد؛ تو چیزى از قرآن مى‏گویى آنان چیز دیگر، ولى با کمک سنّت پیامبر(ص) با آنان احتجاج کن، که در برابر آن جز پذیرش، گزیرى ندارند».[۸]
همچنین حضرتشان هنگام حرکت از منطقه انبار به سمت خوارج، قیس بن سعد را نزد آنان فرستاد و به وى فرمان داد تا به مدائن رفته، تا رسیدن فرمان بعدی در آن‌جا منزل گزیند… سپس امام به خوارج پیغام داد: «کشندگانِ برادران ما را از میان خود برگرفته، به ما بسپارید تا قصاصشان کنیم. سپس من رهایتان کرده و با شامیان به نبرد خواهم پرداخت، شاید  خدا تغییری در دلهایتان ایجاد کند و … ».[۹]
قیس بن سعد بن عباده نیز به اهل نهروان گفت: «بندگان خدا! قاتلانی که در جستجوی آنانیم را  به ما تسلیم کرده و به پیمانی که از قبل داشتید بازگشته و همراه ما به جنگ با دشمن ما و خودتان بازگردید، که شما به کارى گران دست زده‌اید: ما را مشرک می‌خوانید، حال آن‌که شرک ستمى است بزرگ؛ و خون‌هاى مسلمانان را می‌ریزید … شما را به خدا سوگند می‌دهم که خود را نابود نکنید زیرا جز این نمی‌بینم که فتنه بر شما چیره شده است».[۱۰]

 

۴ – برافراشتن پرچم اَمان قبل از نبرد
امام على(ع)، پرچم اَمان را به دست ابو ایّوب برافراشت. ابو ایّوب، آنان را ندا داد: هر یک از شما که دست به قتل نزده و متعرّضِ کسان نشده باشد و زیر این پرچم آید، در امان است؛ و هر کس از شما به کوفه یا مدائن روان شود و از این جماعت جدا گردد، [نیز] در امان است. پس از آن‌که به قاتلان برادرانمان از میان شما دست یابیم، ما را نیازى به ریختن خون شما نیست. فَروَه بن نوفل اشجعى گفت: به خدا سوگند، نمی‌دانم چرا با على می‌جنگیم؟! جز این نمی‌اندیشم که بازگردم تا در جنگ با او یا دنباله روى از وى، بصیرت یابم. سپس با پانصد سوار روان گشت تا در بندنیجین و دَسْکره فرود آمد. گروهی دیگر هم بیرون آمده، پراکنده شدند و در کوفه جاى گرفتند. نزدیک به یک‌صد تن هم به على(ع) پیوستند.[۱۱]
در «الأخبار الطّوال» آمده است: على(ع)، پرچم [امان] را برافراشت و دو هزار مرد را زیر آن گرد آورد. و ندا داد: «هر کس زیر این پرچم پناه گیرد، در امان است».[۱۲]

 

۵ – جنگ با خوارج
و تنها بعد از تمام مراحل فوق و زمانى که خوارج، خود دست به شمشیر برده و جنگ را آغاز کردند، امام علی(ع) با قاطعیتِ تمام در نهروان با کشتن بسیارى از آنان این فتنه را، خاموش کردند. دشوارى رویارویى با این جریان را می‌توان از این کلام على(ع) دریافت که فرمود: «من چشم فتنه را درآوردم که جز من کسى جرئت آن‌را نداشت».[۱۳]

 

منبع: اسلام کوئست


پی نوشت ها

[۱]. ابن حیون، نعمان بن محمد مغربی، دعائم الإسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایا و الأحکام، ج ‏۱، ص ۳۹۳، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، چاپ دوم، ۱۳۸۵ق؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج ‏۵، ص ۷۳، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷ق.

[۲]. زمر، ۶۵.

[۳]. روم، ۶۰.

[۴]. تاریخ‏ طبری، ج ‏۵، ص ۷۳ – ۷۴.

[۵]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق، صبحی صالح، خطبه ۱۲۲، ص ۱۷۸ – ۱۷۹، قم، هجرت، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.

[۶]. همان، خطبه ۱۲۷، ص ۱۸۴ – ۱۸۵.

[۷]. شیخ صدوق، التوحید، ص ۲۲۵، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، ۱۳۹۸ق.

[۸]. نهج البلاغه، ص ۴۶۵.

[۹]. تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۸۳.

[۱۰]. همان.

[۱۱]. همان، ص ۸۶.

[۱۲]. دینورى‏، ابو حنیفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، ص ۲۱۰، قم، منشورات الرضى، ۱۳۶۸ش.

[۱۳]. ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات أو الإستنفار و الغارات، ج ‏۱، ص ۵، قم، دار الکتاب الإسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۰ق.