زمانی که فتوای مراجع، با هم تعارض و تناقض داشته باشد؛ یا زمانی که مرجع، فتوایی دهد که حاکم و اطرافیان وی، آن را به زیان مصالح و منافع حکومتی ببیند. به همین منظور طبیعی بود که جز به دو گروه از مردم اجازه ی فتوا ندهند.

انحصار فتوا

الف) امیران

در تاریخ می خوانیم که عمر بن خطاب کسی را توبیخ کرد و گفت، چگونه تو که امیر نیستی، فتوا می دهی؟! سختی این کار را به کسی بسپارید که از آن بهره می گیرد.[۱]

و یا در جایی دیگر ابن هرمز می گوید: مردم مدینه را بدون کتاب و سنت دیدم. هرگاه کاری پیش می آمد، سلطان در خصوص آن، نظر می داد.[۲]

ب) غیر امیران

دستگاه خلافت به کسانی اجازه ی فتوا و بلکه روایت می داد که در چارچوب معین حکومت حرکت می کردند. از جمله ی این افراد صاحب فتوا و نقل کننده ی روایت می توان به موارد ذیل اشاره کرد.

 

 

  • عایشه

مروان بن حکم برای تأکید این نقش عایشه می گوید: چگونه از کسی سؤال می شود و حال آنکه همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مادرانمان در میان ما هستند.[۳]

  • زید بن ثابت

وی در دوره ی عمر و عثمان در مدینه منصب قضاوت، فتوا، قرائت قرآن و فرایض را بر عهده داشت.[۴] و همچنین این شخص در مقابل علی صلی الله علیه و آله و سلم دارای موضع بود.

  • عبد الرحمان بن عوف

وی در زمان سه خلیفه ی اول دارای فتوا بود.[۵] موضع عبد الرحمن در قبال علی علیه السلام در شورای شش نفره و انصراف خلافت از علی علیه السلام به عثمان با شیوه ی زیرکانه و مطالعه شده، معروف است.

  • ابو موسی اشعری

در کتاب مسند احمد جلد ۴، صفحه ی ۳۹۳ آمده است که ابوموسی روزی کنار حجرالاسود ایستاده بود و فتوا می داد. مردی آمد و پنهای در گوش وی چیزی گفت. ابو موسی از مردم خواست که به عمر اقتدا کنند و از فتوای قبلی وی دست بردارند.

بنابراین ابوموسی معتقد بود که سنت عمر بر سنت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که جز بر اساس وحی سخن نمی گوید پیشی دارد و شاید در این رابطه به این حدیث ساختگی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم استناد کرد:

اگر من در میان شما مبعوث نمی شدم، عمر به پیامبری مبعوث می شد.

یا گفت:

هیچ گاه وحی از او تأخیر نکرد جز اینکه گمان برد که در خاندان خطاب فرود آمده است.[۶]

  • ابوهریره

ابتدا ابوهریره را از نقل کردن فتوا منع کردند، اما دوباره به او اجازه فتوا دادند.

 

تلاش برای تحمیل نظر و فتوا

در راستای سیاست دستگاه خلافت برای تحمیل خواسته و فتوای خود بر آحاد ملت، این بار نتوانستند که این کار را با علی (ع) انجام دهند و با موضع گیری مدبرانه و قاطع آن حضرت مواجه شدند. عیاشی از عبدالله بن علی حلبی از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهم السلام روایت کرده است:

عمر در اولین سال خلافت خود حج گزارد. در آن سال مهاجران و انصار حج گزاردند. علی علیه السلام در آن سال با حسن و حسین (علیهما السلام) و عبدالله بن جعفر حج گزارد.

گوید: چون عبدالله احرام پوشید، اِزار و ردایی به رنگ سرخ به تن کرد و لبیک گویان با همان جامه در کنار علی علیه السلام به راه خود ادامه می داد. عمر که پشت سر او راه می رفت، چون او را دید گفت: این چه بدعتی است که در حرم می بینم؟ علی علیه السلام رو به او کرد و گفت: عمر؛ سزاوار نیست کسی سنت را به ما بیاموزد. عمر گفت: ابوالحسن گفتی به خدا سوگند؛ نمی دانستم که شما هستید.[۷]

 

شواهد و شیوه های دیگر تاریخی

از شواهد تاریخی که نشان می دهد حکام ستمگر با کسانی که روایتی به زیان حکومت و سیاست آنان نقل می کردند، موردی است که از مهدی عباسی بیان کرده اند:

مردی حدیثی روایت کرد و مهدی عباسی که آن را به زیان حکومت و سلطنت خود دید دستور داد آن مرد را بکشند و چون فهمید که آن مرد حدیث را از اعمش روایت روایت کرده، گفت: وای بر او اگر جای قبرش را می دانستم او را از قبر بیرون می آوردم و می سوزاندم.[۸]

الف) تشویق شعر و شاعران

شعر عربی، تأثیری سحر انگیز بر روح و عقل و عواطف انسان عرب دارد به همین سبب ملاحظه می کنیم که مبادرت به فعال ساخن بخش ادبی و اهتمام به شعر از سوی شخص خلیفه انجام شد.

خلیفه ی ثانی تلاش کرد شعر شاعران را بنویسد. لذا به مغیره بن شعبه در کوفه نوشت و از او خواست شاعران را جمع کند و اشعاری که در اسلام و جاهلیت سروده اند را از آنان بخواهد و نتیجه را برایش بنویسد.[۹] و یا درجایی دیگر خلیفه ثانی گفت: شعر بیاموزید که در آن محاسنی است که باید در پی آن بود و زشتی هایی است که باید از آن پرهیز کرد.[۱۰] عایشه این حرکت را تقویت و تأکید و گفت: بر شما باد شعر که زبان شما را فصیح می کند.[۱۱]

ب) آموزش انساب

ج) جایگزین نمونه و موفق تر

جایگزینی که می توانست در تحقق اهداف و مقاصد حاکمان موفقیت بیشتری داشته باشد علوم اهل کتاب بود.

 

یهود قبل از اسلام، در زمان پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم و بعد از شهادت ایشان

حکومت وقت بعد از رحلت پیامبر برای آنکه بتواند به نوعی سؤالات و نیازهای فقهی و دیگر نیازهای عقیدتی مردم را پاسخگو باشد روی به یک جایگزین مناسب که می توانست در تحقق اهداف و مقاصد حکومت حرکت کند، آورد که آن علوم اهل کتاب بود.

  • دیدگاه عرب در مورد اهل کتاب

عرب پیش از اسلام اهل کتاب را مهم ترین منبع علم و معرفت می دانسته و خود را شاگرد آنان می پنداشتند. عبدالله بن عباس می گوید:

این گروه از انصار وثنی ها با این گروه از یهودیان اهل کتاب زندگی می کردند و آنان را در علم از خود برتر می دانستند و در بسیار از کارها به آنان اقتدا می کردند.[۱۲]

  • اسلام و ابهت اهل کتاب

حضرت رسول از خواندن کتاب های اهل کتاب نهی می کرد.[۱۳] حضرت به اصحابش فرمود: درباره ی چیزی از اصل کتاب سؤال نکنید، آنان شما را هدایت نمی کنند بلکه خود را نیز گمراه کرده اند.[۱۴] برای همگان روشن بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بسیاری از مسائل با آنان مخالفت می کرد.[۱۵]

  • مدارس ماسکه

مدارس یهودیان در مدینه موسوم به «ماسکه» می بوده و برخی از مشاهیر اصحاب اصحاب به فراگیری علم از اهل کتاب با توجه به مخالفت های صحابه نزد آنان می رفت، گمان برده اند که به همین دلیل یهودیان او را دوست می داشتند.[۱۶]

  • نظام حاکم

نظام حاکم ناچار بود در ابتدای کار برای روایت اسرائیلیات، با استناد به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اجازه شرعی صادر کند لذا یک اجازه ی کلی منسوب به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم صادر کرد: از بنی اسرائیل روایت کنید که هیچ اشکالی ندارد.

این حدیث را عبدالله بن عمرو بن عاص و ابو هریره و ابو سعید حذری رو روایت کرده اند.[۱۷]

 منبع:فصل سوم از بخش اول ترجمه ی کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلی الله علیه و آله و سلم جلد اول، از صفحه ی ۱۲۷ تا صفحه ی ۱۵۸ 


[۱]) جامع البیان العلم و فضله، ج. ۲، ص. ۱۷۵ و ۲۰۳ و ۱۹۴ و ۱۷۴ / منتخب کنز العمال، ج. ۴، ص. ۶۴ / سنن الدارمی، ج. ۱، ص. ۶۱ / الطبقات الکبری، ج. ۶، ص. ۱۷۹ و ۲۵۸ / المصنف صنعانی، ج. ۸، ص. ۳۰۱ – ج. ۱۱، ص. ۳۲۸ / اخیار القضاه و کیع، ج. ۱، ص. ۸۳ / تهذیب تاریخ دمشق، ج. ۱، ص. ۵۴ / حیاه الصحابه، ج. ۳، ص. ۲۸۶ / کنز العمال، ج. ۱، ص. ۱۸۵

[۲]) جامع بیان العلم و فضله، ج. ۲، ص. ۱۷۴

[۳]) المصنف صنعانی، ج. ۱، ص. ۱۶۱ / کشف الاستار، ج. ۲، ص. ۱۹۶ / مجمع الزوائد، ج. ۴، ص. ۳۲۴

[۴]) حیاه الصحابه، ج. ۳، ص. ۲۵۸ / الطبقات الکبری، ج. ۴، ص. ۱۷۵

[۵]) حیاه الصحابه، ج. ۳، ص. ۲۸۷، به نقل از الطبقات الکبری و منتخب کنز العمال / حاشیه ی مسند احمد، ج. ۵، ص. ۷۷

[۶]) الغدیر

[۷]) تفسیر عیاشی، ج. ۲، ص. ۳۸ / بحارالانوار، ج. ۹۶، ص. ۱۴۲ / البرهان فی التفسیر القرآن، ج. ۲، ص. ۴۹

[۸]) روضه العقلا، ص. ۱۵۹

[۹]) الخطط و الآثار، ج. ۴، ص. ۱۴۳ / کنز العمال، ص. ۱۷۶

[۱۰])زهره الادب، ج. ۱، ص. ۵۸

[۱۱]) التراتیب الاداریه، ج. ۲، ص. ۳۰

[۱۲]) تفسیر القرآن العظیم، ج. ۱، ص. ۷۱ و ۷۲ / الاسرائیلیات و اثره فی کتب التفسیر و الحدیث، ص. ۱۰۸

[۱۳]) اسد الغابه، ج. ۱، ص. ۲۳۵

[۱۴]) المصنف صنعانی، ج. ۱۰، ص. ۳۱۲ – ج. ۶، ص. ۱۱۰

[۱۵]) صحیح بخاری، ج. ۲، ص. ۱۹۵

[۱۶]) جامع بیان العلم و فضله، ج. ۲، ص. ۱۲۳

[۱۷]) صحیح بخاری، ج. ۲، ص. ۱۶۵ / المصنف صنعانی، ج. ۶، ص. ۱۰۹ و ۱۱۰ – ج. ۱۰، ص. ۳۱۰ تا ۳۱۲