در این متن می خوانید:
      1.  
      2. توطئه‌گران

 

پیامبر در ابلاغ جانشینی از چه کسانی ترس داشت؟

گذشت که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌ترسید او را متهم کنند و تکذیب نمایند و بگویند: پسر عموی خود را برگزید و او را مورد انتقاد قرار دهند؛ و ترسید که اهل نفاق و شقاق پراکنده شوند و به جاهلیت بازگردند و به منظور شفقت و دلسوزی برای دین و ترس از ارتداد قوم، از ابلاغ امامت و ولایت علی علیه السلام خودداری کرد.

از حسن است که گفت:

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از این فرمان، بس دلتنگ شد و از شوکت وابهت قریش می‌ترسید. خداوند با این آیه،‌ آن هیبت را از بین برد.[۱]

منظور آن است که سینه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به تنگ آمد و در مورد ابلاغ امر امامت از قریش ترسید. پس خداوند ترس او را با این آیه از بین برد که می‌فرماید: «وَ اللهُ یَعْصِمُک مِنَ النَّاسِ».

توطئه‌گران

آنچه گذشت، اندکی از دلایل فراوانی است که بر سبب خوف و ترس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و نقش توطئه‌گران قریش و اطرافیان آنان در انحراف امامت از امیر المؤمنین علی علیه السلام دلالت دارد و به صراحت بیان می‌کند که بنا به دلایلی که به شماری از آن در سخنان و متون سابق اشاره شد، قریش در این‌باره تصمیم جدّی گرفته بود. در پیشاپیش این دلایل و اسباب می‌توان به حرص شدید قریش، برای دستیابی به قدرت و کینه این قوم با علی علیه السلام، به سبب قتل کسانی اشاره کرد که در راه خدا و دین از مشرکان مکّه کشته بود.

آنچه گذشت، توضیح می‌دهد که سبب چه بود که وقتی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درصدد برآمد در منا و عرفات امر امامت و نقش و اهمیّت آن و شمار امامان که دوازده نفرند و مطالب دیگری را به مردم ابلاغ کند، کینه‌توزان و حاقدان، داود و بیداد به راه انداختند و آشوب و همهمه به پا کردند.

بیم قریش آن بود که شاید رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قصد دارد علی علیه السلام را به عنوان امام مردم برای دوره پس از خود نصب کند. از این‌رو دست به کار شدند و همین بود که به تهدید الهی منجر شد. از این‌رو توطئه‌گران در ظاهر، وادار به سکوت شدند لیکن در باطن هم‌چنان به مکر و توطئه ادامه دادند:

«وَ إِذْ یَمْکُر بِک الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتَوک أَوْ یَقْتُلُوک أَوْ یَخْرِجُوک وَ یَمْکِرُونَ وَ یَمْکرُ اللهُ و اللهُ خَیْرُ الْماکرینَ.»[۲]

و [یاد کن] هنگامی را که کافران درباره تو نیرنگ می‌کردند تا تو را به بند کشَند یا بکشند یا [از مکّه] اخراج کنند و نیرگ می‌زدند و خدا تدبیر می‌کرد و خدا بهترین تدبیرکنندگان است.

 

همه از قریش؟!

روایات بیان می کند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در معرفی اجمالی دوازده امام فرمود:

همه‌ی آنان از قریش هستند.

پرسش ما این است:

 آیا واقعاً رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این سخن را بیان فرمود؟!

اگر چنین گفت، علّت چیست؟!

آیا احتمال نمی‌‌رفت که برخی افراد کوته‌نظر، آن را نوعی تخفیف یا عقب‌نشینی از سیاست اصولی اسلام در مبارزه با نژاد‌پرستی و منطق قبیله‌ای تعبیر کنند؟!

توضیح مطلب این‌که:

آنچه از حقیقت موضع و طرح و برنامه ظالمانه قریش و همفکران و همراهان این قبیله برای درهم‌کوبی حاکمیت خط امامت گذشت، ما را تشویق می‌کند که صدور چنین سخنی را از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بعید بشماریم… و ترجیح دهیم عبارتی که جابر بن سمره، انس بن مالک، عمر بن خطاب، عبدالملک بن عویمر و ابوجحیفه، به سبب آشوب و غوغا و همهمه و هیاهوی مغرضان نشنیدند، این باشد:

همه‌ی آنان از بنی‌هاشم هستند.

چنان‌که در برخی از روایات و متون، همین عبارت آمده است.[۳] قندوزی حنفی نیز بر این اساس که «آنان خلافت بنی‌هاشم را نمی پسندند»، همین روایت را پذیرفته است.[۴]

در عین حال می‌گوییم:

ما ترجیح دهیم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هر دو عبارت را با هم بیان فرموده باشد؛ یعنی:

همه‌ی آنان از قریش هستند. همه‌ی آنان از بنی‌هاشم هستند.

بدین ترتیب که عبارت نخست مقدمه و زمینه‌ای برای بیان بخش دوم باشد، لیکن قریش خصوصاً پس از آن‌که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حدیث ثقلین را بیان فرمود، متوجّه شدند که درصدد بیان چه موضوعی است. از این‌رو با اعوان و انصار خویش واکنش نشان دادند؛ فریاد برآوردند و ناله سردادند، برخاستند و نشستند!!

والّا این سخن منسوب به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که «همه آنان از قریش هستند»، نمی‌توانست موجب خشم قریش و هوادارانش شود، بلکه باعث سرور و شادمانی آنان بود؛ زیرا همین موضوع بود که همواره با همه قدرت و توان در راه رسیدن به آن نقشه می‌کشیدند و براساس آن توطئه می‌کردند، دشمنی می‌ورزیدند و پیمان می‌بستند و همه تلاش خود را در همین راه به کار می‌گرفتند. پس چرا با شنیدن چنین سخنی برآشوبند و هیاهو به راه اندازند و غوغا کنند و فریاد سردهند؟! مگر نه آرزوی همیشگی آنان بود؟! پس چرا غوغاسالاری و اغتشاشگری؟!

 

تدبیر نبوّی

در توضیح ماجرا نکاتی را به اجمال و اختصار بیان می‌کنیم:

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در سال دهم هجرت اعلام کرد که قصد دارد حج بگزارد. از این‌رو، فرستادگانی به مناطق فرستاد تا به مسلمانان خبر دهند و از آنان برای شرکت در حج دعوت کنند. گروه‌هایی از مردم از گوشه و کنار، به سرعت خود را به مدینه رساندند و ده‌ها هزار نفر از مناطق شهری، بیابانی و قبایل حضور یافتند تا همراه گرامی‌ترین خلق خدا و برترین پیغمبر الهی، حج گزارند و پس از سفر پرخطر و مدّتی انتظار، به میان قبایل و خانواده‌های خود برگردند و برای آنان از آنچه دیده و شنیده‌اند و از حوادث و ماجراهای سفر سخن گویند. مردم با شوق و ولع به آنان گوش خواهند داد و از شنیدن سخنان حاجیان لذّت خواهند برد؛ زیرا حاجیان را سخنان و خاطراتی است که همه مردم علاقه‌مند به شنیدن آن هستند، حتّی اگر در شرایط عادی ارتباطی به آنان نداشته باشد. حال چگونه خواهد بود که این سخنان و خاطرات به گونه‌ای با برترین، کامل‌ترین، مقدّس‌ترین، عزیز‌ترین، گرامی‌ترین و شریف‌ترین انسان در عال موجود، پیوند خورد؟! حاجیان برای مردمان مشتقال از هر دری سخن خواهند گفت و از هر ریز و درشتی که دیده‌اند و از هر حرکت و سکونی که شاهد و ناظر بوده‌اند و هر آنچه که شایسته باشد، در سراسر زندگی در لابه‌لای ذهن و قلب آنان لانه گزیند و عمق و ژرفا پیدا کند!

حال اگر در مقابل دیدگانشان حادثه‌ای به وقوع پیوندند که هرگز به فکرشان نمی‌رسید و حادثه‌سازان، کسانی باشند که مدعی‌اند از نزدیکان و گزیدگان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، در آنان چون صاعقه تأثیر خواهد گذاشت، خصوصاً اگر احساس کنند قداست پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را هدف قرار داده و بر آنان است که هیبت او را بشکند و تدبیرش را باطل کند!

آری! رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در آن سال حج گزارد و به اختلاف آمار صد و بیست یا صد و چهارده، یا نود، یا هفتاد هزار نفر پیرامون حضرت گرد آمدند تا همراه او حج گزارند. آمار و ارقام دیگری هم گفته‌اند.[۵]

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۰


[۱]ـ مجمع البیان، ۳/۲۲۳٫

[۲]ـ انفال: ۳۰٫

[۳]ـ ینابیع الموده، ۴۴۵؛ از موده القربی؛ ر.ک: منتخب الاثر، ۱۴ـ ۱۵٫

[۴]ـ ینابیع الموده، ۴۴۶٫

[۵]ـ ر. ک:‌سیهر دحلانف باب حجه‌الوداع، سبل الهدی و الرشاد، ۳/۱۳۰؛ المجموع، ۷/۱۰۴؛ بحار الانوار، ۳۷/۱۵۰؛ ۱۰۹/۱۹؛ خلاصه عبقات الانوار، ۸/۳۵۰؛ ۹/۱۹۶؛ النص و الجتهاد، ۵۷۷؛ الغدیر، ۱/۲۹۶، ۳۹۲؛ العدد القویه، ۱۸۳؛ شرح احقاق الحق، ۶/۳۰۰٫