افطاری ساده
شهید حسن مداحی
آن شب گفت: «افطاری یک جا دعوتیم».
بعد، اصرار کرد. امام جمعه هم بود. بالاخره مثل همیشه حرفش به کرسی نشست. به راه افتادند، فکر میکردند حاج حسن دعوت چه کسی را پذیرفته است؟ چیزی نگذشت به منزل پیرزن نابینایی رسیدند، داخل شدند. مثل اینکه آنجا، جای غریبی بود. خودش آستین بالا زد و افطاری سادهای را که احتمالاً خودش قبلاً خریده بود، برای میهمانها آماده کرد.
منبع: کتاب رسم خوبان ۱، اخلاق، صفحهی ۳۲/ چشمهای بیدار، ص ۱۰۵٫
پاسخ دهید