در این متن می خوانید:
    1. الف) گزارش ماجرا
    2. ب) حقیقت امر

 

الف) گزارش ماجرا

خلاصه‌ی این داستان دروغین چنین است که پس از گذشت حدود دو ماه از هجرت مسلمانان به حبشه، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با مشرکان به گفت‌وگو نشست. خداوند سوره‌ی نجم را بر او نازل کرد. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این سوره را تلاوت کرد تا به این آیه رسید:

أَ فَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى * وَ مَناهَ الثَّالِثَهَ الْأُخْرى‏.[۱]

در این هنگام شیطان دو عبارت دیگر را به او وسوسه کرد و حضرت به گمان وحی، آن دو جمله را به زبان آورد که می‌گوید:

تِلْکَ‏ الْغَرَانِیقُ‏ الْعُلَى‏ وَ إِنَّ شَفَاعَتَهُنَّ لَتُرْتَجَى.

سپس سوره را ادامه داد تا به آیه‌ی سجده رسید. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به سجده رفت، مسلمانان و مشرکان نیز همراه او سجده کردند، مگر ولید بن مغیره که به خاطر پیری یا تکبّر -بنا به اختلاف روایات- سجده نکرد امّا مشتی خاک به پیشانی خود رساند و چنین سجده کرد. برخی، افراد دیگری از جمله سعید بن عاص، امیّه بن خلف و ابولهب را به تفریق و جمع گفته‌اند.

به روایت بخاری، انس و جن همراه مسلمانان و مشرکان به سجده رفتند. این خبر در مکّه پراکنده شد و مشرکان شادمانی کردند. حتّی گفته‌اند: مشرکان پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را روی دوش گرفته و از پایین تا بالای مکّه دور زدند.

شب هنگام که جبرئیل نزد پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد، حضرت سوره را به او عرضه داشت. آن دو جمله را هم گفت. جبرئیل انکار کرد. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت: چیزی به خدا نسبت دادم که نفرموده است؟ پس خداوند به او وحی فرمود:

وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلیلاً * وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلیلاً * إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاهِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصیراً.[۲]

و چیزی نمانده بود که تو را از آنچه به سوی تو وحی کرده‌ایم، گمراه کنند تا غیر از آن را بر ما ببندی و در آن صورت تو را به دوستی خود گیرند؛ و اگر تو را استوار نمی‌داشتیم، قطعاً نزدیک بود کمی به سوی آنان متمایل شوی؛ در آن صورت، حتماً تو را دو برابر (در) زندگی و دو برابر (پس از) مرگ (عذاب) می‌چشاندیم، آن‌گاه در برابر ما برای خود یاوری نمی‌یافتی.

بر درستی این روایت به آیه‌ای استدلال کرده‌اند که مدّعی‌اند به همین مناسبت نازل شده است:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فی‏ أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ * لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَهً لِلَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ…[۳]

و پیش از تو (نیز) هیچ رسول و پیامبری نفرستادیم جز این‌که هرگاه چیزی تلاوت می‌نمود، شیطان در تلاوتش القای (شبهه) می‌کرد. پس خدا آنچه را شیطان القاء می‌کرد، محو می‌گردانید؛ سپس خدا آیات خود را استوار می‌ساخت و خدا دانا و حکیم است؛ تا آنچه را که شیطان القاء می‌کند، برای کسانی که در دل‌هایشان بیماری است و (نیز) برای سنگ‌دلان آزمایشی گرداند.

شماری از اسناد این روایات نزد برخی از فرقه‌ها صحیح است.[۴]

می‌گویند: موقعی که مسلمانان حبشه خبر توافق و صلح پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و قریش را شنیدند، گروهی از آنان به مکّه بازگشتند، امّا وقتی به نزدیک مکّه رسیدند، متوجّه شدند که دروغ بوده است.

ما یقین داریم که همه‌ی روایات این افسانه دروغ و ساختگی است. شماری از دانمشندان فرقه‌های مختلف اسلامی نیز در این عقیده با ما شریک هستند. محمّد بن اسحاق در پاسخ به سؤالی در این‌باره گفت: این داستان ساخته‌ی زندیقان است. وی در ردّ این افسانه، کتابی نوشت.[۵]

قاضی عبد الجبّار درباره‌ی این خبر گفت: اساسی ندارد. چنین اخباری دسیسه‌ی ملحدان است.[۶]

ابوحیان توحیدی می‌گوید که کتاب خود را از بیان چنین افسانه‌ای پیراسته است.[۷]

بیضاوی با ایراد بر اسناد این قصّه، آن را تکذیب کرده است. بیهقی، نووی، رازی، نسفی، ابن عربی و سیّد مرتضی نیز قصّه‌ی غرانیق را تکذیب کرده‌اند. در تفسیر خازن آمده، اهل علم این قصّه را سست و بی‌اساس خوانده‌اند.[۸] عیاض گوید:

این حدیث را نه احدی از مردان صحیح تخریج کرده و نه احدی از راست‌گویان موثّق با سند درست و متّصل روایت کرده است. فقط مفسّران و مورّخانی به این قصّه و مانند آن پرداخته‌اند که همواره به افسانه‌های عجیب علاقه‌ی وافر نشان می‌دهند و هر مطلب راست و دروغی را از کتا‌ب‌ها التقاط می‌کنند. قاضی بکر بن علّامه مالکی راست می‌گوید که مردم به نوشته‌های برخی از پیروان فرقه‌ها و مفسّران مبتلا شدند و ملحدان به این کار تعلّق خاطر پیدا کردند. علاوه بر ضعف ناقلان، روایات این قصّه مضطرب، اسناد آن منقطع و واژه‌هایش مختلف است.[۹]

ما، در تأیید وی می‌گوییم:

الف) همه‌ی روایات این قصّه جز طریق سعید بن جبیر، یا ضعیف است یا مقطوع.[۱۰] حدیث سعید نیز مرسل است که نزد جمهور محدّثان ضعیف به شمار می‌رود، زیرا ممکن است از فرد غیر موثّقی نقل کرده باشد.[۱۱]

از سوی دیگر اگر احتجاج به حدیث مرسل درست باشد، در فروع است. در حالی که مسئله‌ی مورد بحث از عقاید به شمار می‌رود و نیاز به قطع دارد. علاوه بر این کسی که به اسناد این قصّه توجّه کند، درمی‌یابد که به یک نفر از تابعان یا یکی از صحابه‌ای منتهی می‌شود که در آن زمان متولّد نشده بود.

ب) روایات با هم تناقض دارد. دیدیم که درباره‌ی فردی که سجده نکرد، با هم اختلاف فراوان داشتند. در برخی روایات آمده است: پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حال نماز این سوره را خواند، روایت دیگری می‌گوید: در حالی که در میان قوم خود، نشسته بود؛ یکی می‌گوید: در دل می‌خواند؛ دیگری می‌گوید: بر زبانش جاری شد. یکی می‌گوید: شیطان به آنان خبر داد که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنین گفت. دیگری می‌گوید: مشرکان این سوره را خواندند. یکی می‌گوید: پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به هنگام قرائت سوره متوجّه شد؛ دیگری می‌گوید: تا شب متوجّه نشد.[۱۲]

ج) این داستان علاوه بر منافات با عصمت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از خطا و سهو خصوصاً در تبلیغ آیات الهی که مورد اجماع امّت است و با دلایل قطعی ثابت شده؛ بیانگر ارتداد پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) -العیاذ بالله- است.

د) این داستان با آیات قرآن منافات دارد که سلطه‌ی شیطان را بر بندگان خدا نفی می‌کند:

إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ.[۱۳]

در حقیقت تو را بر بندگان من تسلّطی نیست.

إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ.[۱۴]

در حقیقت او را بر کسانی که ایمان آورده‌اند و بر پروردگارشان توکّل می‌کنند، تسلّطی نیست.

مگر این‌که از نظر آنان -پناه بر خدا- پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بنده‌ی خدا، مؤمن و از متوکّلان نباشد و این جز کفر نیست.

هـ) هیچ یک از آیات مذکور نمی‌تواند ناظر به قصّه‌ی غرانیق باشد؛ زیرا:

  1. آیات سوره‌ی نجم در مذمّت شدید بتان مشرکان: لات، منات و عزّی می‌گوید:

إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى‏.[۱۵]

(این بتان) جز نام‌هایی بیش نیست که شما و پدرانتان نام‌گذاری کرده‌اید (و) خدا بر (حقّانیت) آن‌ها هیچ دلیلی نفرستاده است. (آنان) جز گمان و آنچه را که دلخواهشان است، پیروی نمی‌کنند؛ با آن‌که قطعاً از جانب پروردگارشان هدایت برایشان آمده است.

حال چگونه مشرکان پس از این مذمّت شدید و توبیخ سخت درباره‌ی بت‌ها، از آن سخن خیالی شادمان شدند و سجده کردند؟ چگونه متوجّه این تناقض آشکار در سخن وی نشدند و اگر آن را دریافتند، با چه تفسیری، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بر دوش خود گذاشتند و سراسر مکّه را از پایین تا بالا دور زدند. در حالی که می‌گفتند: پیامبر فرزندان عبد مناف؟

چرا پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) متوجّه این تناقض آشکار نشد و تا شب هنگام از آن غافل بود تا این‌که جبرئیل بر او خرده گرفت؟! آیا طول این مدّت در غفلت به سر می‌برد یا خدای نکرده تا این حد کندذهن بود؟

آیا این روایت با سوره‌ی نجم خصوصاً آیات نخست آن تناقض آشکار ندارد که می‌گوید:

وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏.[۱۶]

از سر هوس سخن نمی‌گوید؛ این سخن به جز وحی‌ای که می‌شود، نیست.

آیا در همین سوره از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید؟! بالاتر این‌که کلماتی بر زبان می‌آورد که شیطان به او القاء کرده و خود مدّعی است که آیات قرآنی است و از نزد خداوند به او وحی شده است؟ این در حالی است که خداوند می‌فرماید:

وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ.[۱۷]

و اگر (او) پاره‌ای گفته‌ها بر ما بسته بود؛ دست راستش را سخت می‌گرفتیم؛ سپس رگ قلبش را پاره می‌کردیم.

  1. آیات سوره‌ی حج: به اجماع همه این سوره در مدینه نازل شد. خصوصاً که در این سوره امر به اعلام حج در میان مردم، فرمان قتال و جهاد آمده است و از بسته بودن راه مسجد الحرام سخن می‌گوید. همه‌ی این مسائل پس از هجرت و برخی، سال‌ها پس از آن بوده است. این بدان معنی است که سوره‌ی حج سال‌ها پس از قصّه‌ی غرانیق نازل شده است؛ زیرا این افسانه را مربوط به سال پنجم بعثت می‌دانند. حال چگونه خداوند متعال تسکین و آرامش خاطربخشی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در این سال‌های طولانی به تأخیر انداخت؟!

علاوه بر این، معنای آیه با مفاد روایت غرانیق سازگاری ندارد. تمنّی علاقه‌ی شدید به تهیه چیزی است که محبوب و مورد رغبت است. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به چیزی علاقه و آرزو دارد که با رسالت او سازگاری داشته باشد. بزرگ‌ترین آرزوی چنین فردی، پیروزی حق و شکست باطل است. حال اگر بخواهیم آیه را بر افسانه‌ی غرانیق تطبیق دهیم، باید منظور از تمنّی قرائت و تلاوت باشد. در حالی که این معنا شاذ و نادر و بلکه شگفت و عجیب است و مخالف وضع لغوی و ظاهر لفظی. ما تردید نداریم که این تفسیر ساختگی و جعلی است تا با روایت خیالی غرانیق هماهنگی داشته باشد.

و) آیات سوره‌ی اسراء که می‌گویند به همین مناسبت نازل شد، با این قضیه تناقض و تنافی دارد. حال چگونه درباره‌ی آن فرود آمده است؟ این آیات می‌گوید: پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به مشرکان نزدیک نشد و به آنان تمایل پیدا نکرد، بلکه خداوند او را ثابت و استوار نگه داشت و اگر او تمایل پیدا می‌کرد، حتماً عقوبت می‌شد. در حالی که افسانه‌ی غرانیق آشکارا گویای آن است که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خیلی به آنان نزدیک شد، سخن مشرکان را پذیرفت، بر خدا افترا بست و چیزی وارد قرآن کرد که از آن نبود؟!

ز) چگونه مشرکان در پایان سوره وقتی به آیه: فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا[۱۸] سجده کردند؛ در حالی که سجده برای خدا را رد می‌کردند؟ خداوند می‌فرماید:

وَ إِذا قیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا وَ زادَهُمْ نُفُوراً.[۱۹]

و چون به آنان گفته شود: (خدای) رحمان را سجده کنید؛ می‌گویند: رحمان چیست؟ آیا برای چیزی که ما را (به آن) فرمان می‌دهی، سجده کنیم؟ و بر رمیدنشان می‌افزاید.

از سوی دیگر چگونه وقتی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به رغم آن‌ها از بت‌های قریش ستایش کرد و آن‌ها را صاحب حقّ شفاعت دانست، احدی از مسلمانان مرتد نشد یا ایمان وی سست نگردید؟[۲۰]

ب) حقیقت امر

ظاهراً حقیقت ماجرا همان است که می‌گویند: هنگامی که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرآن می‌خواند، مشرکان سخنان بیهوده و سر و صدای نابهنجار به راه می‌انداختند تا احدی سخنان آن حضرت را نشنود. خداوند متعال فرمود:

وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ.[۲۱]

و کسانی که کافر شدند گفتند: به این قرآن گوش مدهید و سخن لغو در آن اندازید، شاید شما پیروز شوید.

بدین ترتیب وقتی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سوره‌ی نجم را تلاوت کرد و به این مورد رسید، مشرکان گفتند: تِلْکَ‏ الْغَرَانِیقُ‏[۲۲]

بعدها قصّه‌گویان و کینه‌توزان و شاید مسلمان‌شده‌های اهل کتاب که بسیاری از اسرائیلیات را وارد اسلام کردند؛ هماهنگ با مصالح و اهداف پلید خود، مطالبی درباره‌ی این واقعه ساختند تا بدان وسیله عصمت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را زیر سؤال ببرند و آیات قرآنی را مورد شک و تردید جدّی قرار دهند تا فضا برای طرح چنین احتمالاتی در همه‌ی آیات و سوره‌های قرآن مهیّا شود. سپس میزان جهل و ناآگاهی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و عدم درک تناقض‌های چنین آشکاری را به میان بشکند و مدّعی شوند که آن حضرت در مقابل شیطان تسلیم بود و نمی‌توانست القائات شیطانی را از آیات رحمانی تشخیص دهد، امّا در مقابل می‌بینیم که می‌گویند: شیطان از حس عمر فرار می‌کند.[۲۳] یا از وقتی عمر مسلمان شد، شیطان به او نرسید مگر این‌که در برابر او به صورت افتاد.[۲۴]

سپس خاورشناسان کینه‌توز و دشمن اسلام با استفاده از این اباطیل و افسانه‌ها به ساحت مقدّس رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خرده گرفتند.[۲۵] در میان آسمان نورافشانی می‌کند خداوند تلاش آنان را بی‌ثمر ساخت و فکرشان را به خودشان بازگرداند. همانا حق چون صبح روشن است و سیره‌ی پیامبر ما (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در نجابت، صفا و طهارت همچون خورشید.

این مطلب اقتباسی از فصل هفتم بخش چهارم ترجمه‌ی کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلّی الله علیه و آله و سلّم  می‌باشد.


[۱]. نجم: ۱۹-۲۰٫

[۲]. اسراء: ۷۳-۷۵٫

[۳]. حج: ۵۲-۵۳٫

[۴]. ر.ک: الدر المنثور، ۴/۱۹۴، ۳۶۶-۳۶۸؛ سیره حلبی، ۱/۳۲۵-۳۲۶؛ فتح الباری، ۸/۳۳۳؛ جامع البیان، ۱۷/۱۳۱-۱۳۴٫

[۵]. ر.ک: البحر المحیط، ۶/۳۸۱٫

[۶]. تنزیه القرآن، ۲۴۳٫

[۷]. البحر المحیط، ۶/۳۸۱٫

[۸]. فتح الباری، ۸/۳۳۳؛ سیره حلبی، ۱/۱۱؛ الرحله المدرسیه، ۳۸؛ الهدی الی دین المصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۱۳۰؛ التفسیر الکبیر، ۲۳/۵۰٫

[۹]. الشفاء، ۲/۱۲۶؛ المواهب اللدنیه، ۱/۵۳٫

[۱۰]. فتح الباری، ۸/۳۳۳٫

[۱۱]. ر.ک: مقدمه ابن الصلاح، ۲۶٫

[۱۲]. ر.ک: الدر المنثور، ۴/۱۹۴؛ ۳۶۶-۳۶۸؛ سیره حلبی، ۳۲۵-۳۲۶؛ جامع البیان، ۱۷/۱۳۱-۱۳۴؛ فتح الباری، ۸/۳۳۳؛ الصحیح من سیره النبی الاعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۱۳۷-۱۴۰٫

[۱۳]. اسراء: ۶۵٫

[۱۴]. نحل: ۹۹٫

[۱۵]. نجم: ۲۳٫

[۱۶]. نجم: ۳-۴٫

[۱۷]. حاقه: ۴۴-۴۶٫

[۱۸]. نجم: ۶۲٫

[۱۹]. فرقان: ۶۰٫

[۲۰]. ر.ک: الاکتفاء، ۱/۳۵۳-۳۵۴؛ تنزیه الانبیاء (علیهم السّلام)، ۱۰۷؛ سیره دحلان، ۱/۱۲۸٫

[۲۱]. فصّلت: ۲۶٫

[۲۲]. سیره دحلان، ۱/۱۲۸؛ تنزیه الانبیاء (علیهم السّلام)، ۱۰۷٫

[۲۳]. الریاض النضره، ۲/۳۰۱٫

[۲۴]. عمده القاری، ۱۶/۱۹۶؛ تاریخ عمر بن خطاب، ۶۲، ر.ک: صحیح مسلم، ۷/۱۱۵؛ مسند احمد، ۱/۱۷۱، ۱۸۲؛ صحیح بخاری، ۲/۴۴٫

[۲۵]. ر.ک: تاریخ الشعوب الاسلامیه، ۳۴؛ الاسلام، ۳۵-۳۶٫