من قبلاً به عنوان کمک داروساز در بیمارستان بوعلی قزوین کار میکردم و شبها نیز در داروخانههایی که کشیک شبانه داشتند، مشغول به کار بودم.
عباس در زمان تحصیل در شبهایی که کشیک بودم، همراه من به داروخانه میآمد. هم درس میخواند و هم در بخش تزریقات به بیمارانی که بُنیهی مالی درستی نداشتند، آمپول تزریق میکرد و پول هم نمیگرفت.
چون عواید تزریقات منبع درآمد زندگی من بود، به او اعتراض میکردم که چرا از بیماران پول دریافت نمیکند. او به خاطر اینکه مرا ناراحت نکند، بیمارانی را که احساس میکرد فقیر هستند، دور از چشم من به طور مخفیانه آمپول میزد و مرخص میکرد. در زمان تحصیل از اندک پول جیبی خود بدون اطلاع ما برای همکلاسیهای فقیرش لوازم التحریر میخرید و سعی میکرد کسی از کار او باخبر نشود.
***
بعد از ظهر بعضی از روزها همراه سرلشکر خلبان شهید «بابایی» به روستای قجاورستان که از روستاهای فقیرنشین حومه اصفهان است، میرفتیم. ایشان به طور ناشناس به خانهی بعضی از افراد آن روستا میرفت و به آنها لباس و پول میداد.
یک روز به همان روستا در محلی که افراد مشغول حفر چاه بودند، رفتیم و با آنها قدری صحبت کردیم. بعداً فهمیدیم شهید بابایی با هزینهی خودش برای مردم محروم آن روستا چاه حفر کرده تا کار زراعت و کشاورزی آنها سر و سامانی بگیرد.
***
«عباس» در ایام تحصیل در دبیرستان، در فصل تابستان به کارهای ساختمانی در روستاها میپرداخت و با پولی که دریافت میکرد، برای مردم فقیر روستا وسایل زندگی میخرید، این کار تا آخر عمرش ادامه داشت.
او تا قبل از شهادت هر وقت به قزوین میآمد، به این روستاها سرکشی میکرد و به نیازمندان کمک میکرد. ما از هیچ یک از این اقدامات او خبر نداشتیم. پس از شهادتش بود که این افراد در حالی که گریه میکردند به خانهی ما آمدند و گفتند: «عباس برای آنها فرش، یخچال و دیگر وسایل زندگی خریده است.»
عباس در مواقعی که پول نداشت هم به روستاها میرفت و در کار کشاورزی به آنها کمک میکرد.
رسم خوبان ۱۶، کمک به نیازمندان، ص ۵۴ و ۵۶٫/ سروهای سرخ، صص ۱۸۴ – ۱۸۳ و ۱۸۰٫
پاسخ دهید