سال ۱۳۴۲ یوسف وارد دانشکده افسری شد. هر روز یک ساعت قبل از طلوع آفتاب، شیپور بیدار باش زده میشد و برنامه تغییرناپذیر قبل از ظهر هر روز: ورزش، صبحانه، سلام به پرچم، کلاس درس، ناهار و برنامه بعد از ظهر: تمرینات بدنی، دوباره کلاس و سر ساعت شام و خاموشی بود. دو ساعت در روز هم فرصت مطالعه داشتند که فقط به شوخی و حرف زدن میگذشت. این برنامهی یکنواخت هر روز تکرار میشد. فقط پنجشنبه و جمعه دانشجوها در اختیار خودشان بودند و اجازه داشتند از دانشکده خارج شوند.
خوابگاه ساکت بود و ساعت از دوازده گذشته، رفت کنار پنجره ایستاد. با خودش فکر کرد: «چطور میشود چند سال سر ساعت همه این کارها را انجام داد و از این همه تکرار خسته و بی حوصله نشد؟»
در ذهن او هیچ شرایطی همانطور که بود، نمیتوانست پذیرفتنی باشد. هر شرایطی هر قدر هم خشک و اصولمند، میتوانست جای تغییر داشته باشد.
یوسف چند ماه بعد، پس از صحبتها و برنامهریزیهای مفصل با حسن اقاربپرست، شورای شرافت را تشکیل دادند. حسن با چند تا از دانشجوهای سال دوم و سوم شدند اعضای شورا و یوسف دبیر آن. میخواست سیستم «ارتش چرا ندارد» را تلطیف کند. مثلاً اگر فرماندهی با تحکم و توبیخ به دانشجوها میگفت سیگار نکشند، روزنامه دیواری یا مجلهای تهیه میشد که در آنها با نقاشی، کاریکاتور و یا به طنز گفته شده بود: چه کسانی سیگار میکشند و چه کسانی سیگار بکشند و نمیکشند!
دانشکده هیچ وقت این شورا و اعضای آن را به رسمیت نشناخت. چون خیلی سر از کارشان درنمیآورد. آنها هر هفته چند جمله راجع به شخصیت سرباز و خدمت به مردم از نهج البلاغه و قرآن به خط خوش مینوشتند و به در و دیوار شوار میزدند. اعضای شورا با چیزی مخالفت صریح نمیکردند، اما سالن رقص و آواز نمیآمدند. هیچ وقت مشروب سفارش نمیدادند و نماز میخواندند. اینها از نظر دانشکده خوب نبود.
شورا به مرور برای دانشجوها جا انداخت که اجرای قوانین، جزء شرایط تحصیل رشتهای است که آنها انتخاب کردهاند. یاد گرفتن نظم و انظباط، چه در رفتارهای فردی و چه جمعی جزء اصول شخصیت یک نظامی است و زیر بار نرفتن و مسخره کردن کار بیفایدهای است.
برای مرخصی گرفتن، دیگر کمتر احتیاج میشد، دانشجو سر فرماندهاش را کلاه بگذارد و به هزار جور بیماری عجیب و غریب مبتلا شود! به شورا مراجعه میکرد، مشکلش را میگفت شورا درخواست و دلیل مرخصی خواستن دانشجو و یا غیبت او را کتباً به استاد مربوط اعلام میکرد و بعد نتیجه را به دانشجو میگفت.
خلاصه شورای شرافت کاری کرده بودند که فرماندهان درجه یک دانشکده افسری نه میتوانستند بگویند شورا منحل، چون نظم و انظباطی که به وجود آورده بودند، در اداره کردن دانشکده کمکشان میکرد و نه میتوانستند قبول کنند یک عده دانشجوی صادق و پاکیزه جو دانشکده را به دست بگیرند. فقط میگفتند سه سال دورهی اینها که تمام بشود میروند و از دستشان خلاص میشویم!
منبع: کتاب «تیک تاک زندگی»- بر اساس زندگی شهید یوسف کلاهدوز، از مجموعه کتب قصه فرماندهان، جلد ۱۸؛ صص ۲۷ تا ۳۱٫
پاسخ دهید