این چهار پرسش از اساسی  ترین پرسش ها درباره اختیار انسان است. نخست به مسئله «تقدیر» خدا و نسبت آن با اختیار انسان می‌ پردازیم. تقدیر دارای دو معنا و دو نوع است: ۱ – تقدیر علمی، ۲ –  تقدیر عینی.

۱ – تقدیر علمی‌

یعنی، سنجش و اندازه گیری یا اندازه‌شناسی . و مقصود این است که او می‌ داند هر چیزی در هر زمان و هر مکان، به چه صورتی تحقق می‌ یابد. به بیان دیگر، او به فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرایط پیدایش پدیده ها و در پی آن، رخ دادن آنها علم دارد.

تقدیر علمی‌خدا، با اختیار انسان منافاتی ندارد؛ چرا که او می‌ داند مثلاً فلان شخص با اختیار و انتخاب خود، چه افعال و اعمالی را انجام می‌ دهد. در علم پیشین الهی، فعل انسان با وصف اختیاری بودن، متعلَّق علم خدا قرار می‌ گیرد و چنین علمی‌نه تنها منافی اختیار نیست؛ بلکه تأیید کننده آن نیز هست.[۱]

۲ – تقدیر عینی

یعنی، ایجاد به اندازه، چیزی را به اندازه ایجاد کردن و یا اندازه برای چیزی قرار دادن. تقدیر عینی خداوند، عبارت است از تدبیر مخلوقات به‌گونه ای که پدیده ها و آثار خاصی بر آنها مترتب گردد و این طبعاً به حسب قرب و بعد هر پدیده ای، متفاوت خواهد بود؛ چنان‌که نسبت به جنس، نوع، شخص و حالات او تفاوت خواهد داشت. به عنوان مثال تقدیر نوع انسان، این است که از مبدأ زمانی خاص تا سرآمد معینی در کره زمین، زندگی کند و تقدیر هر فردی، این است که در مقطع زمانی محدود و از پدر و مادری معیّن به وجود آید. همچنین تقدیر روزی و سایر شئون زندگی و افعال اختیاری او، عبارت است از فراهم شدن شرایط خاص، برای هر یک از آنها. در واقع خداوند هر مخلوقی را با حدود و قیود و اندازه، شرایط، خصوصیات و توان های مخصوصی به وجود می‌ آورد.

این تقدیر نیز با اختیار انسان منافات ندارد؛ چرا که اعمال اختیاری ما و مقدمات آن همچون هر پدیده دیگری، از مجرا و دایره خاص خود تحقق می‌ یابد و این همان تقدیر عینی خداوند است. به عنوان مثال سخن گفتن انسان – که یک عمل اختیاری است – باید از مجرا یا مجاری خاص خود تحقق یابد. از این‌رو خداوند با اعطای ریه، حنجره، تارهای صوتی، زبان، دندان ها، لب ها و… این مجاری را برای تحقّق سخن گفتن مقدر فرموده است. همچنین مقدمات افعال اختیاری را با شرایط خاصی مقدر فرموده است؛ برای مثال او دستگاه گوارش را فراهم کرده و موادی آفریده تا در آن تصرف شود. باید دست و پا باشد تا انسان بتواند در آنها تصرف کند. اگر اعضا و جوارح نبود تا تصرف در مواد خارجی انجام دهد، خوردن اختیاری، تحقق نمی‌ یافت.

اموری را که خداوند به تقدیر عینی مقدر فرموده است دو گونه است:

۲-۱ – تحقق برخی از امور را بدون دخالت اراده و اختیار انسان اراده کرده است و جای اِعمال اختیار و توهّم اختیار انسان در آن نیست. اعضا و جوارح ما جبراً به ما داده شده است. قدرت اختیار، تفکّر و انتخاب برای ما جبری است. مقدمات اختیار و موادی که اعمال اختیاری ما روی آن انجام می‌ گیرد، جبری است.

به بیان دیگر، اصل اختیار، مقدمات افعال اختیاری و موادی که افعال اختیاری روی آن انجام می‌ گیرد، همه براساس تقدیر عینی خداوند – که براساس اقتضائات عالم هستی و جهان مخلوق بوده – جبری است.

۲-۲ – تحقق برخی از امور را مشروط به اراده آزاد انسان قرار داده است. به عبارت دیگر اراده و تقدیر عینی خداوند، به این تعلّق گرفته است که اگر انسان با استفاده از اختیار خود، خواستار انجام «الف» شود، فعل «الف» تحقّق یابد و اگر خواستار اجرای «ب» شود، عمل «ب» پدید آید. بنابراین براساس تقدیر عینی الهی، این‌که ما چگونه از اختیار خوداستفاده کنیم و آن مقدمات را به کار گیریم و از مواد چه بسازیم، در اختیار ما خواهد بود.

ذکر این نکته نیز بایسته است که تقدیر عینی، در حقیقت به ایجاد علل ناقصه بازگشت می‌ کند؛ یعنی، مقدماتی که پیدایش یک پدیده بر آنها متوقف است و به نحوی در تعیین حد و اندازه آن شیء لازم است، نه کافی . اما علت تامه شیء، اگر چه مستند به خداوند است، طبق این اصطلاح، «تقدیر» نامیده نمی‌ شود؛ بلکه «قضا» است.

براساس این تحلیل، تقدیر عینی قابل تغییر است؛ چون وقتی مقدمات یک شیء فراهم شود، هنوز باید چند واسطه دیگر تحقّق یابد تا به خود آن پدیده برسد و در این میان، ممکن است موانعی پدید آید و جلوی تحقق آن شیء را بگیرد.

با توجه به این نکته، معنای بسیاری از روایات در باب تغییر تقدیر، روشن می‌ شود. از این‌گونه روایات استفاده می‌ شود که پاره ای از کنش های انسان، تقدیرات را تغییر می‌ دهد. برای مثال صدقه موجب دفع بلای مقدر می‌ گردد و یا صله رحم، عمر را طولانی می‌ کند. در این موارد، تقدیر عینی اوّلی آن بود که براساس شرایط مخصوص، بلایی نازل شود و یا فردی با تصادف یا امراض جسمانی، در سن خاصی فوت کند. اما مانعی مانند صدقه و صله رحم، به عنوان تقدیر ثانوی جلوی تحقق بلا و فوت را گرفته و موجب تغییر آن شده است.

چـــاره دفـع بــلا نَبْـــوَد ستـــم                    چاره، احسان باشد و عفو و کرم

گفــــت الصَّــدْقــه مــردّ للبــــلا                  داوِ مَرْضــاکَ بِصَـــدْقَــه یا فتــی[۲]

قضای الهی و اختیار انسان

«قضا» به معنای پایان دادن و کار را یکسره کردن است و می‌ توان مرحله نهایی یک کار را نیز قضا نامید. «قضا» نیز دو اصطلاح دارد: «قضای علمی‌» و «قضای عینی». علم به پایان کار و مرحله نهایی یک فعل، «قضای علمی‌» است و پایان یافتن، یکسره شدن و تحقق نهایی کار را «قضای عینی» می‌ گویند.

۱ – قضای علمی ‌خداوند؛ یعنی علم او به وقوع حتمی‌پدیده ها. این با اختیار انسان منافات ندارد؛ زیرا او علم دارد که پدیده یا فعل و کاری با اختیار انسان حتما به وقوع خواهد پیوست. به بیان دیگر او می‌ داند فلان فعل انسان با وصف اختیاری بودن، حتماً به وقوع خواهد پیوست؛ یعنی، او چنان کاری را اراده کرده و با اختیار خود آن را انجام خواهد داد.

۲ – قضای عینی خداوند؛ یعنی، انتساب تحقّق عینی پدیده ها به او. مقتضای قضای عینی خداوند این است که وجود پدیده ها را از آغاز پیدایش تا دوران شکوفایی و تا پایان عمر؛ بلکه از هنگام فراهم شدن مقدمات بعید، تحت تدبیر حکیمانه الهی بدانیم و فراهم شدن شرایط پیدایش و رسیدن به مرحله نهایی را مستند به اراده او بشماریم.

قضای عینی، رسیدن هر معلولی به حد ضرورت وجودی، از راه تحقق علت تامه اش است؛ زیرا هیچ مخلوقی استقلال در وجود و آثار وجودی ندارد. در نتیجه ایجاب و ضرورت وجودی همه پدیده ها، مستند به خدای متعال خواهد بود که دارای غنا و استقلال مطلق است.

در واقع، همان‌گونه که وجود هر پدیده ای، انتساب به اذن و مشیت تکوینی خدا دارد و بدون اذن او هیچ موجودی پا به عرصه وجود نمی‌ نهد: پیدایش هر چیزی مستند به قضای عینی الهی است و بدون آن، هیچ موجودی شکل و حدود ویژه خود را نمی‌ یابد و به سرانجام خویش نمی‌ رسد.[۳]

قضای عینی و اختیار انسان

قضای عینی الهی، با اختیار انسان منافات ندارد. شبهه ناسازگاری قضای عینی الهی با اختیار انسان، از این تصور غیر صحیح ناشی شده است که ضرورت وجود و تحقّق فعل – موقعی که علت تامه اش موجود باشد – به معنای اضطرار در مقابل اختیار انگاشته شده است. در حالی که این تلقی صحیح نیست؛ چرا که با توجه به چندگونگی استناد معلول واحد به چند علت، مسئله عدم تعارض قضای عینی الهی، با اختیار انسان حل می‌ گردد. گفتنی است تأثیر چند علت در پیدایش یک پدیده، به چند صورت قابل تصور است:

۱ – چند علت با هم و در کنار یکدیگر تأثیر کند؛ مانند این‌که اجتماع آب، بذر، حرارت و… موجب شکفتن بذر و روییدن گیاه می‌ شود.

۲ – هر یک از علت ها به‌طور متناوب مؤثر باشد، به‌طوری که طول عمر پدیده، بر تعداد آنها تقسیم شود و هر بخشی از آن، معلول یکی از عوامل و عللی باشد که به نوبت، تأثیر خود را می‌ بخشد؛ چنان‌که چند موتور، یکی پس از دیگری روشن شود و موجب ادامه حرکت هواپیما گردد.

۳ – تأثیر آنها مترتب بر یکدیگر باشد؛ چنان‌که در برخورد چند توپ با یکدیگر یا در تصادفات زنجیره ای ملاحظه می‌ شود. نمونه دیگر آن، تأثیر اراده انسان در حرکت دست و تأثیر آن در حرکت قلم و تأثیر آن، در پیدایش نوشته است.

۴ – تأثیر مترتب چند عامل طولی، به‌گونه ای که وجود هر یک از آنها وابسته به وجود دیگری باشد؛ مانند وجود انسان و اراده او که وابسته به اراده الهی است.

در همه این صورت ها، اجتماع چند علت برای پیدایش معلول واحد لازم است. با توجّه به انواع استناد معلول واحد به چند علت – و به خصوص نوع چهارم – روشن می‌ شود که استناد افعال اختیاری انسان به خدای متعال، منافاتی با استناد آنها به اراده خود انسان ندارد؛ زیرا این استنادها در طول یکدیگر است و تزاحمی‌با هم ندارد.

به بیان دیگر، استناد فعل به انسان، در یک سطح و استناد وجود آن به خدای متعال، در سطح بالاتری است که در آن سطح، وجود خود انسان و وجود ماده ای که کارش را روی آن انجام می‌ دهد و وجود ابزارهایی که کار را به وسیله آنها انجام می‌ دهد و حتی قدرت اختیار و انتخاب او، همگی مستند به خدا است؛ زیرا انسان از خود هیچ گونه استقلالی ندارد و همه این امور را خداوند به او عطا کرده و قدرت انتخاب و گزینش و اختیار داده است و به او اجازه می‌ دهد که مطابق اختیار خود عمل کند و اگر او نخواهد که انسان مختار و آزاد باشد؛ انسان قادر بر هیچ عمل اختیاری نخواهد بود.

پس تأثیر اراده انسان در مقام جزء آخر از علت تامه در افعال خودش، منافاتی با استناد وجود همه اجزای علت تامه به خدای متعال ندارد. این‌که در برخی آیات، افعال و احوال و سرنوشت ما به خدا نسبت داده می‌ شود – مانند «وَ ما تَشاؤونَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ»[۴] برای آن است که ما را به توحید افعالی (یکی از مراحل عالی توحید) واقف گرداند. قرآن می‌ خواهد انسان را خداشناس بار آورد و آدمی‌را با این نکته آشنا سازد که کمالش در درک احتیاج خود به خداوند است؛ زیرا انسان سراپا نقص وجودی و فقر محض است.

ای دهنده عقل ها! فریادرس                  تا نخواهی تو، نخواهد هیچ کس

هم طلب از توست و هم آن نیکویی              ما کی  ایم اول تویی، آخر تویی

هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش               ما همه لاشیم با چندین تراش[۵]

بنا بر آنچه گفته شد، معنای اختیار این است که فاعل دارای شعور، عملی را براساس خواست خود انجام دهد، بدون آن‌که فاعل دیگری او را مجبور کند، حال اگر در علم الهی، تحقق شیء و یا سرنوشت شخصی مشخص شده باشد.

علم پیشین خدا دلیلی بر اجبار انسان نیست، بلکه علم پیشین الهی به فعل اختیاری انسان تعلق می‌گیرد. مانند این‌که مادر می‌داند و به روحیات فرزندش آگاهی دارد که فرزندش موز و نارنگی دوست دارد و اگر از مدرسه بیاید این میوه‌ها را می‌خورد. اما این علم قبلی و پیشین، فرزند را مجبور نمی‌کند بلکه فرزند به اختیار خودش میوه می‌خورد. با این تفاوت که چه بسا آگاهی و دقت مادر به میل فرزندش همیشگی نباشد. اما احاطه علمی‌خداوند به اسرار درونی انسان‌ها و چگونگی اختیار آنها کامل و خطاپذیر نیست، بنابراین هر فعلی که انسان می‌خواهد انجام ‌دهد، خداوند متعال به آن علم دارد، که به آن «قضای علمی» گفته می‌شود و از سوی دیگر قاعده مهم فلسفی «الشیء ما لم یجب لم یوجد» [هیچ چیزی تا آن هنگام که تحققش ضروری نگشته پدید نمی‌آید]، نیز به این معناست که برای پیدایش هر پدیده‌ای وجود علت تامه ضروری می‌باشد، لذا تا انسان عملی را انتخاب نکند علت تامه آن فعل تکمیل نخواهد شد و آن گاه که تحقق پیدا کرد،‌ «قضای عینی» گفته می‌شود. بنابراین اختیار انسان نقش اساسی در تحقق هر کاری و یا تقدم و تأخیر آن دارد.

 

منبع:نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها / مؤلف:علیرضا حیدرزاده/پرسش وپاسخ دانشجویی


[۱] – برای آگاهی بیشتر نگا: محمد، سعیدی  مهر، علم پیشین الهی و اختیار انسان.

[۲] – مثنوی، دفتر ۶، بیت ۲۵۹۰ و ۲۵۹۱٫

[۳] – همان، ۴، ادبیات ۳۷۲۱ -۳۷۲۸٫

[۴] – و تا خدا پروردگار جهانیان نخواهد[ شما نیز] نخواهید خواست: تکویر (۸۱)، آیه ۲۹٫

[۵] – مثنوی معنوی، دفتر ۶، ابیات ۱۴۳۸ – ۱۴۴۰٫ برای آگاهی بیشتر ر.ک:

– محمد تقی، مصباح یزدی، ج ۱، آموزش عقاید، صص ۱۸۰ – ۱۸۷؛

– محمد تقی، مصباح یزدی، معارف قرآن، ج ۱، صص ۲۰۲ -۲۲۲؛

– مرتضی، مطهری، انسان و سرنوشت.