به سید اولاد پیغمبر خیلی احترام می‌گذاشت.

من یک برادری داشتم وقتی پدرم مرحوم شد، یازده دوازده سال‌اش بیش‌تر نبود. صغیر بود.

فضل‌الله رفت او را آورد منزل خودمان و گفت «این یه لقمه نون رو، یه ذره کم‌تر، با هم می‌خوریم. این جوری خیال من و تو و مادرت هم راحت‌تره.»

خدا شاهد است که این بچه شانزده سال توی خانه‌ی ما بود و از گل نازک‌تر نشنید. نمی‌گویم بچه‌ی آرامی بود. نه. اتفاقاً شلوغ بازی زیاد درمی‌آورد. منتها تا اسم فضل‌الله می‌آمد، یا مثلاً خودش از جایی از راه می‌آمد، دست و پاش را جمع می‌کرد تا حاجی بداند اگر علی برای بعضی‌ها تَره خُرد نمی‌کند، ولی از او بدجوری حساب می‌برد. توی محل همه فکر می‌کردند آقای محلاتی سه تا پسر دارد. احمد آقا، علی آقا، محمود آقا. بعد هم که بزرگ شد و ازدواج کرد، برد گذاشت‌اش سر کار و از سهم پدرم براش خانه خرید و زندگی‌اش را روی غلتک انداخت.

به نقل از اقلیم سادات شهیدی (همسر شهید)، قاصد خنده‌رو، ص ۵۰٫‌