اگر در دل انسان هوسی باشد این هوس در جایی راهش را از اولیای خدا جدا می‌کند ولو ممکن است قدم‌هایی همراه با اولیای خدا برود اما آنجایی که این هوس سر بر می‌دارد راه انسان را از ولی خدا جدا می‌کند. تأخیرها، سستی‌ها، کم معرفتی‌ها و… از همه مهم‌تر: تعلق به دنیاست که موجب می‌شود انسان تا مرز ریختن خون سیدالشّهدا(ع) پیش برود. همان کسانی که برای سیدالشّهدا نامه نوشته بودند، برای حفظ دنیا و غنیمت بردن از یکدیگر سبقت می‌گرفتند تا پیش ابن زیاد، عزیز شوند.

 

کار آنها در اثر حبّ دنیا به جایی رسید که صفشان را از سیدالشّهدا(ع) جدا کردند. عمرسعد کسی است که در لشکر صفین، اگر فرمانده نبوده لااقل شرکت داشته است اما حالا فرماندهی لشکر ابن زیاد را قبول کرده!‌ طمع در گندم ری, ریشه این تغییر موضع بود. وقتی به او پیشنهاد فرماندهی لشکر را دادند یک شب مهلت خواست. در واقع ابن زیاد نوعی تزویر کرد، اول تجهیز کرد و فرماندهی آن را همراه با حکومت ری، به عمرسعد داد چون ری، آن روز بخش عظیمی از منطقه حکومت اسلامی بود، بعد که برای حرکت آماده شد به او گفتند: شورش خوابیده و سرکوب شده، باید به کربلا بروی! گفت:‌ نمی‌روم، گفتند مهم نیست، حکومت ری را برگردان. گفت: اجازه دهید فکر کنم! تا صبح قدم می‌زد و تأمل می‌کرد و می‌گفت: «می‌گویند» یک آخرتی هست; یعنی از لفظ «یقولون» استفاده می‌کرد و بالاخره به جنگ سیدالشّهدا(ع) رفت. حضرت بین دو لشکر با او صحبت کردند و فرمودند: چرا در این کار شرکت کردی؟!‌ گفت: دنیایم چنین و چنان است. حضرت فرمودند: من تأمین می‌کنم. بهانه‌های زیادی آورد، آخر هم زیر بار نرفت.