در برخی از کتب اهل سنّت ماجرایی نقل شده است که ابتدا آن را نقل می کنیم و در ادامه به تحلیل آن می پردازیم:

روایت شده که هشت نفر از عرینه و به نقل بخاری از عکل و عرینه و به نوشته الاکتفاء، از «قیس کبه بن بجیله» نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله آمدند و مسلمان شدند. آنان خیلی خسته و رنجور بودند و نزدیک بود که از شدت لاغری هلاک شوند. رنگ رخسارشان بسی زرد بود و شکم‌های گنده داشتند و از رسول خدا صلّی الله علیه و آله درخواست کردند به آنان پناه و غذا دهد، پیغمبر صلّی الله علیه و آله آنان را نزد خود در صفه جای داد.

آب و هوای مدینه به آنها نساخت و گفتند: ما اهل بادیه بودیم نه اهل زندگی در شهر. از این رو پیامبر صلّی الله علیه و آله آنان را به نگه داری گله خود فرستاد که در مراتع جماوات مشغول چرا بودند و یکی از بندگانش به نام یسار آنها را می‌چرانید.

در یک روایت آمده که رسول خدا صلّی الله علیه و آله آنان را به مواظبت از شتران صدقه فرستاد. برخی بین دو روایت جمع کرده گفته‌اند: هر دو گله با هم بودند و از این رو آنان را به مواظبت از هر دو گله با هم فرستاد.

آنان به محل گله رفتند و از بول و شیر شتران می‌خوردند تا سلامت خود را باز یافتند و سرحال شدند و شکم هایشان برآمد و فربه شد. آنها بعد از مسلمانی دوباره کافر شدند و به ساربان حمله کردند و او را کشتند.

در روایتی آمده است: آنان شتران را به غارت بردند. یسار آنان را تعقیب کرد و به آنان رسید امّا یسار را کشتند و بدنش را مثله کردند.

این خبر به پیغمبر صلّی الله علیه و آله رسید. کرز بن جابر را همراه بیست نفر به تعقیب آنان فرستاد. کرز و نیروهایش به دشمن رسیده آنها را احاطه کردند و دستانشان را بستند و به مدینه آوردند. شتران پانزده نفر بودند و همه را جز یکی برگرداندند. در آن روز، پیغمبر صلّی الله علیه و آله در غابه بود. افراد دستگیر شده را نزد حضرت آوردند.

در الاکتفاء آمده است: آنان را وقتی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله از غزوه غابه (ذی قرد) بازگشت، نزد حضرت آوردند. پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمان داد تا دست و پایشان را بریدند.

در روایتی آمده است: چشمانشان را میل کشیدند. آنگاه به دارشان آویختند.

در روایت بخاری است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله دستور داد میخ‌های آهنی را داغ کردند و به چشمانشان کشید و دستانشان را قطع کرد … سپس آنان را در حرّه انداختند که زمینی پر از سنگ‌های سیاه است و هر چه آب خواستند، به آنان ندادند تا از تشنگی مردند.

انس گوید: یکی از آنان را دیدم که از فرط تشنگی زمین را با زبانش لیس می‌زد تا خنک شود.[۱] امّا خنک نمی‌شد تا اینکه همگی بر همین حال مردند. خداوند این آیه را درباره آنان نازل فرمود:

إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذابٌ عَظیمٌ.[۲]

سزای کسانی که با [دوستداران] خدا و پیامبر او می‌جنگند و در زمین به فساد می‌کوشند، جز این نیست که کشته شوند یا بر دار آویخته گردند یا دست و پایشان در خلاف جهت یکدیگر بریده شود یا از آن سرزمین تبعید گردند. این، رسوایی آنان در دنیاست و در آخرت عذابی بزرگ خواهند داشت.

پس از آن هرگز رسول خدا صلّی الله علیه و آله چشمی را میل نکشید.[۳]

تاملی در متون فوق

ما را در این باره درنگ هایی است که به شرح زیر خلاصه می‌کنیم:

الف) مثله و شکنجه؟!

ممکن است گفته شود: این شکنجه در حق آنان بی معنی بود. در مقابل کسی همچون محمّد بن سیرین پاسخ دهد که پیامبر صلّی الله علیه و آله پیش از تشریع حدود، این مجازات را در مورد آنان به اجرا گذاشت.[۴]

 ابوقلابه گفت: این گروه سرقت کردند و آدم کشتند و پس از ایمان، کفر ورزیدند و با خدا و رسول جنگیدند.[۵]

لازم است در این باره به چند نکته توجّه دهیم:

۱ . در نصوص قرآنی و روایی دلیلی پیدا نکردیم که دلالت کند مجازات سرقت، قتل و محاربه با خدا و رسول آن باشد که میخ‌های آهنی را در آتش داغ کنند و به چشم مجرم بکشند و یا او را در حرّه بیندازند تا از تشنگی بمیرد!

۲ . آیه: وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرین.[۶]

و اگر عقوبت کردید، همان گونه که مورد عقوبت قرار گرفته اید [متجاوز را] به عقوبت رسانید و اگر صبر کنید البّته آن برای شکیبایان بهتر است.

پیش از این داستان، در مکه نازل شد…[۷]

 امّا هیچ یک از مجازات‌های مذکور را آنان مرتکب نشدند تا پیغمبر صلّی الله علیه و آله مقابله به مثل کند!

۳ . آنچه پیامبر صلّی الله علیه و آله با آنان کرد- اگر درست باشد- از مصداق‌های مثله‌ای است که خود در جنگ احد از آن نهی فرمود. پس چرا همان کاری را انجام می‌دهد که از آن نهی کرده بود؟ آیا به نظر شما بی معنی نیست؟!

۴ . ابن ابویحیی از جعفر از پدرش از علی بن حسین روایت کرد که گفت: «نه؛ به خدا سوگند! رسول خدا صلّی الله علیه و آله نه چشمی را میل کشید و نه دست و پای ساربانی را برید.»[۸]

واضح است که بریدن دست و پا مجازات مفسد فی الارض است و قرآن مورد تصریح و تأکید قرار داده است و از مصداق‌های مثله نهی شده نمی‌باشد.

ب) اختلاف روایات در شمار ساربانان

روایت درباره تعداد شتر چران هایی که کشته شدند، اختلاف دارند: گاهی می‌گوید: فقط یسار را کشتند. در روایت دیگر از آنان با صیغه جمع یاد می‌شود که بر تعداد بیش از سه نفر دلالت دارد، در روایت سوم آمده که دو ساربان را کشتند. سومی آمد و خبر داد که دو رفیق مرا کشتند و شتران را بردند.[۹]

به نظر شما این تناقض به چه معنی است؟!

ج) چراگاه

روایت سابق بیان می‌کرد که شتران پیغمبر صلّی الله علیه و آله در مراتع جماوات مشغول چرا بودند. در مقابل روایت دیگری می‌گوید: شتران در ذی جدر در غرب کوه‌های عیر به فاصله شش میلی مدینه بودند.[۱۰] این ناحیه در منطقه قبا قرار داشت.

ما در این مطلب شک داریم؛ زیرا:

۱ . چرا شتران پیغمبر صلّی الله علیه و آله تا این اندازه از مدینه دور بودند؟! چگونه از غارت قبایل اطراف و دشمن در امان بودند؟!

۲ . متون و روایات درباره چراگاه شتران اختلاف نظر دارند: یا در جماوات بود که به فاصله سه میلی مدینه در مسیر شام قرار داشت یا ذی جدر به فاصله شش میلی مدینه در مسیر قباء؟!

د) دار مجازات

در این باره هم اختلاف است که متجاوزان در کجا به دار آویخته شدند. یک روایت می‌گوید: پس از قطع دست و پایشان، در رغابه به دار آویخته شدند.[۱۱]

در مقابل روایت دیگری بر آن است که در مدینه مجازات و به دار آویخته شدند و پیغمبر صلّی الله علیه و آله دستور داد تا آنان را در حرّه انداختند.[۱۲]

ه) امیر سریه

در گزارش‌های سریه آمد که کرز بن جابر فرمانده بود. روایت دیگری، ابن زید، یکی از ده تنی را امیر سریه می‌داند که به بهشت مژده داده شدند. دیگری امیر سریه را جریر بن عبدالله بجلی می‌داند. [۱۳] این روایت مردود است؛ زیرا جریر حدود چهار سال پس از این سریه مسلمان شد.[۱۴]

 روایت شده که جریر مسلمان نشد مگر پس از نزول سوره مائده در حجه الوداع.[۱۵]

و) کیفر محاربان

می گوید آیه:

إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذابٌ عَظیمٌ.[۱۶]

سزای کسانی که با [دوستداران] خدا و پیامبر او می‌جنگند و در زمین به فساد می‌کوشند، جز این نیست که کشته شوند یا بر دار آویخته گردند یا دست و پایشان در خلاف جهت یکدیگر بریده شود یا از آن سرزمین تبعید گردند. این رسوایی آنان در دنیاست و در آخرت عذابی بزرگ خواهند داشت.

به همین مناسبت نازل شد امّا این دیدگاه نادرست است؛ زیرا:

۱ . این آیه در سوره مائده است که به طور کامل در حجه الوداع نازل شد.[۱۷]

حتّی اگر پس از صلح حدیبیه یا سال فتح مکه [۱۸] نازل شده باشد، آن هم دلالت دارد که به مناسبت این غزوه که پیش از صلح حدیبیه به وقوع پیوست؛ نازل نشده است.

نزول کامل سوره مائده در یک بار از افراد زیر روایت شده است:

الف) عبدالله بن عمر؛[۱۹]

ب) سماء بنت یزید؛[۲۰]

ج) ام عمرو بنت عبس؛[۲۱]

د) محمّد بن کعب قرظی؛[۲۲]

ه) ربیع بن انس.[۲۳]

۲ . از عبدالله بن عبّاس درباره این آیه روایت کرده‌اند که گفت:

مردمانی از اهل کتاب با رسول خدا صلّی الله علیه و آله عهد و پیمان داشتند. آنان نقض عهد کردند و در زمین به فساد پرداختند. خداوند پیامبر صلّی الله علیه و آله را درباره آنان مخیر کرد: اگر خواهد بکشد و اگر خواهد به دار آویزد و اگر خواهد دست و پایشان را بر خلاف ببرد…[۲۴]

۳ . روایات درباره قبیله قومی که این آیه درباره آنان نازل شد، اختلاف دارد: آیا اهل کتاب بودند یا از مشرکان، از عکل یا عرینه یا بجیله (اندکی قبل منابع و مصادر هر کدام را آوردیم)؛

یا از بنی فزاره؛[۲۵]

یا از بنی سلیم؛[۲۶]

یا اینکه درباره بنی ضبه نازل شد. در این باره صحبت خواهیم کرد.

به نظر ما این قضیه به طور کامل و از روی عمد تحریف شده و از مسیر طبیعی خود خارج شده است.

ما معتقدیم:

امیر سریه، علی بن ابی طالب علیه السّلام بود و این آیه درباره گروهی از بنی ضبه نازل شد که سه تن از ساربان را کشتند؛ و دیگر جزئیاتی که متأسفانه مورد دخل و تصرف و تغییر و تبدیل قرار دادند و همین موجب بروز اختلاف‌ها شد.

ز) روایت درست

روایت معقول و قابل قبول این است: از امام جعفر صادق علیه السّلام مروی است که فرمود:

گروهی از مردم بنی ضبه که بیمار بودند، نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله آمدند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله به آنان فرمود: نزد من بمانید. اگر بهبود یافتید شما را همراه سریه‌ای خواهم فرستاد. آنان گفتند: ما را از مدینه بیرون ببر. رسول خدا صلّی الله علیه و آله آنان را فرستاد تا از شتران صدقه نگه داری کنند، از بولشان می‌نوشیدند و از شیرشان می‌خوردند. وقتی سلامت خود را باز یافتند و قوی شدند، سه نفر از ساربانان گله را کشتند. خبر به رسول خدا صلّی الله علیه و آله رسید. علی علیه السّلام را به تعقیب آنان فرستاد. وقتی علی علیه السّلام به آنان رسید، در دره‌ای در نزدیکی سرزمین یمن سرگردان بودند و نمی‌توانستند از آن خارج شوند. علی علیه السّلام آنان را دستگیر کرد و نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله آورد… این آیه نازل شد:

إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذابٌ عَظیمٌ. [۲۷]

سزای کسانی که با [دوستداران] خدا و پیامبر او می‌جنگند و در زمین به فساد می‌کوشند. جز این نیست که کشته شوند یا بر دار آویخته گردند یا دست و پایشان در خلاف جهت یکدیگر بریده شود یا از آن سرزمین تبعید گردند. این، رسوایی آنان در دنیاست و در آخرت عذابی بزرگ خواهند داشت.

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۵ ، علامه سید جعفر مرتضی عاملی


[۱]. تاریخ الخمیس، ۲/۱۰ ۱۱؛ سیره حلبی، ۳/۱۸۵؛ الدر المنثور، ۲/۲۷۷ ۲۷۸؛ سبل الهدی  و الرشاد، ۶/۱۱۶- ۱۱۷؛ مسند احمد، ۲/۲۸۷؛ سنن ابوداود، ۲/۳۳۱؛ الجامع الصحیح، ۱/۴۹؛ سنن نسائی، ۷/۹۷؛ عون المعبود، ۲/۱۷؛ مسند ابویعلی، ۶/۲۲۵، ۴۶۶؛ الفائق فی غریب الحدیث، ۱/۲۱۲؛ الجامع الاحکام القرآن، ۶/۱۴۸؛ تفسیر القرآن العظیم، ۲/۵۱؛ البدایه و النهایه، ۴/۲۰۵؛ سیره ابن کثیر، ۳/۳۴۱٫

[۲]. مائده: ۳۳٫

[۳]. سیره حلبی، ۳/۸۵؛ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۱۱۷؛ ر. ک: الدر المنثور، ۲/۲۷۷؛ الطبقات الکبری، ۲/۹۳؛ موسوعه التاریخ الاسلامی، ۲/۵۹۹٫

[۴]. تاریخ الخمیس، ۲/۱۱؛ سبل الهدی  و الرشاد، ۶/۱۱۷؛ ۹/۲۰۰؛ مسند احمد، ۳/۲۹۰؛ صحیح بخاری، ۷/۱۳؛ سنن ابوداود، ۲/۳۳۲؛ الجامع الصحیح، ۱/۵۰؛ السنن الکبری، ۸/۲۸۳؛ ۹/۷۰؛ ۱۰/۴؛ فتح الباری، ۱/۲۹۴؛ ۱۰/۱۲۰؛ شرح سنن نسائی، ۷/۹۵؛ تحفه الاحوذی، ۱/۲۰۷؛ عون المعبود، ۱۲/۱۹؛ مسند ابویعلی، ۶/۴۶۶؛ الجامع الاحکام القرآن، ۶/۱۴۹؛ تفسیر القرآن العظیم، ۲/۵۲؛ فتح القدیر، ۲/۳۴٫

[۵]. تاریخ الخمیس، ۲/۱۱؛ سبل الهدی  و الرشاد، ۶/۱۱۶؛ صحیح بخاری، ۸/۲۰؛ سنن ابوداود، ۲/۳۳۰؛ عون المعبود، ۱۲/۱۵؛ صحیح ابن حبّان، ۱۰/۳۲۰؛ الجامع الاحکام القرآن، ۶/۱۴۸؛ تاریخ مدینه دمشق، ۲۱/۴۸۱٫

[۶]. نحل: ۱۲۶٫

[۷]. سیره حلبی، ۲/۲۴۶٫

[۸]. مسند شافعی، ۳۱۵؛ الأم، ۴/۲۹۵؛ السنن الکبری، ۹/۷۰٫

[۹]. ر. ک: سبل الهدی و الرشاد، ۶/۱۱۵ ۱۱۹؛ فتح الباری، ۱- ۲۹۲؛ شرح معانی الاخبار، ۳- ۱۸۰٫

[۱۰]. تاریخ الخمیس، ۲/۱۱؛ ر. ک: وفاء الوفاء، ۴/۱۱۷۴ ۱۱۷۵؛ ترکه النبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱۰۷؛ الطبقات الکبری، ۱/۴۹۵؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴/۲۳۴؛ تاریخ الأمم و الملوک، ۲/۴۲۳٫

[۱۱].  تاریخ الخمیس، ۲/۱۱٫

[۱۲]. سیره حلبی، ۳/۱۸۵؛ تاریخ الخمیس، ۲/۱۰؛ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۱۱۶؛ ر. ک: موسوعه التاریخ الاسلامی، ۲/۵۹۹؛ الطبقات الکبری، ۲/۹۳٫

[۱۳]. ر. ک: الدر المنثور، ۲/۲۷۷؛ تفسیر القر آن العظیم، ۲/۵۲؛ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۱۱۷٫

[۱۴]. سیره حلبی، ۳/۱۸۵؛ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۱۱۶ ۱۱۷؛ در ص ۳۱۲: جریر پیش از سال دهم هجرت مسلمان شد.

[۱۵]. فتح الباری، ۱/۴۱۶؛ الجامع الصحیح، ۱/۶۴؛ المستدرک علی الصحیحین، ۱/۱۶۹؛ السنن الکبری، ۱/۲۷۱ ۲۷۴؛ مسند احمد، ۴/۳۶۳، سنن ابوداود، ۱/۴۲؛ تحفه الاحوذی، ۱/۲۶۵؛ عون المعبود، ۱/۱۷۹؛ المنتقی من السنن المسنده، ۳۲؛ المعجم الاوسط، ۴/۲۲۵؛ المعجم الکبیر، ۲/۳۰۸، ۳۳۶، ۳۴۸، ۳۵۷ ۳۵۸؛ مسند ابراهیم بن ادهم، ۴۰ -۴۱؛ نصب الرأیه، ۱/۱۳۷؛ تفسیر القرآن العظیم، ۲/۳۰؛ الدر المنثور، ۲/۲۶۳؛ الضعفاء، ۲/۷۶؛ تهذیب الکمال، ۲/۳۸؛ میزان الاعتدال، ۲/۸۹؛ تهذیب التهذیب، ۲/۶۴؛ البدایه و النهایه، ۵/۹۳؛ تاریخ جرجان، ۲۲۸؛ سیره ابن کثیر، ۴/۱۵؛ سبل الهدی و الرشاد، ۸/۵۴٫

[۱۶]. مائده:۳۳٫

[۱۷].الدر المنثور، ۲/۲۵۲؛ ر. ک: بحارالانوار، ۳۷/ ۲۴۸؛ الغدیر، ۶/۲۵۶؛ المستدرک علی الصحیحین، ۱/۱۶۳٫

[۱۸]. الجامع الاحکام القرآن، ۶/۳۰؛ ر. ک: فتح القدیر، ۲/۴٫

[۱۹]. الدر المنثور، ۲/۲۵۲؛ مجمع الزوائد، ۷/۱۳؛ تفسیر القرآن العظیم، ۲/۳؛ فتح القدیر، ۲/۳؛ البدایه و النهایه، ۳/۳۱؛ سیره ابن کثیر، ۱/۴۲۴٫

[۲۰]. البیان فی تفسیر القرآن، ۳۴۱؛ سبل الهدی و الرشاد، ۲/۲۵۷؛ الدر المنثور، ۲/۲۵۲؛ مجمع الزوائد،۷/ ۱۳؛ تفسیر القرآن العظیم، ۲/۳؛ فتح القدیر، ۲/۳؛ البدایه و النهایه، ۳/۳۱؛ سیره ابن کثیر، ۱/۴۲۴٫

[۲۱]. الدر المنثور، ۲/۲۵۲؛ الآحاد و المثانی، ۲/۴۳۱؛ اسد الغابه، ۵/۳۴۴٫

[۲۲]. الدر المنثور، ۲/۲۵۲؛ الغدیر، ۶/۲۵۶٫

[۲۳]. الدر المنثور، ۲/۲۵۲؛ جامع البیان، ۶/۱۱۲٫

[۲۴]. الدر المنثور، ۲/۲۷۷؛ ر .ک : المحلّی، ۱۱/۳۰۰؛ مجمع الزوائد، ۷/۱۵؛ المعجم الکبیر، ۱۲/۱۹۹؛ جامع البیان، ۶/۲۸۰؛ التبیان، ۳/۵۰۵؛ مجمع البیان،۳/۳۲۴؛ زاد المسیر، ۲/۲۶۹؛ الجامع الاحکام القرآن، ۶/۱۴۹؛ تفسیر القرآن العظیم، ۲/۵۰؛ فتح القدیر، ۲/۳۷٫

[۲۵]. الدر المنثور، ۲/۲۷۸؛ المصنّف، صنعانی، ۱۰/۱۰۷؛ تفسیر القرآن العظیم، ۲/۵۲٫

[۲۶]. الدر المنثور، ۲/۲۷۸؛ کنز العمّال، ۲/۴۰۵؛ جامع البیان، ۶/۲۸۰؛ التبیان، ۳/۵۰۵؛ مجمع البیان، ۳/۳۲۴؛ زاد المسیر، ۲/۲۶۹؛ الجامع الاحکام القرآن، ۶/۱۴۹؛ تفسیر القرآن العظیم، ۲/۵۰؛ فتح القدیر، ۲/۳۷٫

[۲۷]. مائده: ۳۳٫