آنچه در این شبهه مطرح شده به چشم می خورد سه مطلب است که مستشکل با این سه پارامتر، سعی در تخریب عقاید حقه تشیع می کند. این موارد، عبارتند از:

  1. ابوسفیان علی علیه السلام رادر نظر داشته
  2. انصار هم به علی علیه السلام نظر داشتند.
  3. منافقین هیچ گونه قدرتی نداشتند.

۱. همراهی ابوسفیان با علی علیه‌السلام

در صفحات تاریخ بیعت ابوسفیان با علی علیه‌السلام و پیشنهاد همکاری او با ایشان، ذکر شده است؛ اما ابوسفیان در پیشنهاد خود کوچکترین حسن نیت نداشت ونظر او جز ایجاد اختلاف ودودستگى وکشمکش در میان مسلمانان واستفاده از آب گل آلود وبازگردانیدن عرب به دوران جاهلیت وخشکاندن نهال نوپاى اسلام نبود. وى وارد خانه ‏حضرت على علیه السلام شد و اشعارى چند در مدح آن حضرت سرود و در ضمن آن ابیات، بنی هاشم را تعریض کرد تا از پای ننشینند و حق خود را از قبیله های تیم و عدی بازپس گیرند[۱].

ولى حضرت على علیه‌السلام به طور کنایه به نیت ناپاک او اشاره کرد و فرمود: «تو در پى کارى هستى که ما اهل آن نیستیم‏». و نیز به نقل طبری حضرت او را ملامت کرد و ضمن یادآوری سوء پیشینه دشمنیش، به وی خطاب کرد که تو جز فتنه و آشوب، هدف دیگری نداری، بنابرین به سواره و پیاده نظام تو نیازی ندارم[۲].

ابوسفیان اختلاف مسلمانان را درباره جانشینى پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله، به خوبى دریافت و درباره آن، چنین ارزیابى کرد: «طوفانى مى‏بینم که جز خون چیز دیگرى نمى‏تواند آن را خاموش سازد»[۳]. او در ارزیابى خود، بسیار صائب بود و از این کار خود می خواست، دو استفاد کند:

الف) اختناق بین مسلمین و کشتار آنان

وضع مسلمین آنچنان بود که اگر فداکارى و از خودگذشتگى خاندان بنى هاشم نبود، جز کشت و کشتار، چیزى نمى‏توانست طوفان اختلاف را فرو نشاند.

برای همین، امیرمؤمنان پس از این، در میان مردم آمد و خطبه ای خواند و مردم را به اتحاد فراخواند و سپس بیان نمود که راه رستگاری، جهاد کردن در صورت وجود یار و یاور و کناره گیری در صورت یاری ننمودن است. سپس ادامه دادند که حکومت همانند میوه ایست که می بایست آن را به موقع چید و نیز فرمودند که اگر حکومت در زمان خود به دست نرسد، حاکم همانند کشاورزی خواهد بود که بذر در زمین دیگری می کارد.

پس از این حضرت، از وضع خود گلایه کرد و فرمود که اگر سخن بگویم (حقم را مطالبه کنم)، گوند که بر حکومت و ریاست، حریص است و اگر دم فرو بندم (و ساکت نشینم)، خواهند گفت از مرگ مى‏ترسد. و در آخر امام به سکوت خود اشاره کرد و آن را حاوی اسرار بیان داشت، چنانکه اگر مردم از این رازها مطلع گردند، همانند دلوهای به ریسمان بسته شده به لرزه در خواهید آمد[۴].

ب) منفعت طلبی ابوسفیان از این اقدام

نکته دیگری که می توان از این اقدام ابوسفیان برداشت کرد این است که او منافع خود را در نظر داشت؛  شاهد بر این ادعا نیز آن است که او بعدا به خلافت خلفاء راضی شد؛ چون فرزندانش مثل معاویه، مورد حمایت خلیفه دوم وسوم قرار گرفتند و هر کس کوچکترین اطلاع از تاریخ داشته باشد از عدوات و دشمنی بنی امیه با بنی هاشم آگاه است.

۲. توجه انصار به امیرالمؤمنین در سقیفه

اینکه انصار، علی علیه‌السلام را به عنوان کاندیدای خلافت می پنداشتند، هیچ نفعی به حال ما و به حال اهل سنت ندارد؛ زیرا:

اولاً: تنها یک نگاه گذرا به منقولات سقیفه ما را برآن می دارد که خلافت ابوبکر، چیزی جز یک کودتا نیست. چراکه در این نقل ها آمده است که بحث و درگیری آنچنان بالا گرفت که عمربن خطاب گفت: «سعد بن عباده را بکشید». چنانچه صحیح بخاری از زبان عمر جریان را نقل می کند آنجا که خلیفه دوم می گوید: «بگومگو و سر و صدا از هر طرف برخاست و چند دستگی و اختلاف به شدت ظاهر گردید. من از این موقعیت استفاده کردم و به ابوبکر گفتم دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم»[۵]. بعد هم افرادی که با آنها از قبل تبانی کرده بودند مخصوصا رئیس قبیله اوس تا اینکه ابوبکر بدین طریق به خلافت رسید در تاریخ طبری و دیگر کتب اهل سنت آمده است که از قبیله اسلم برای محکم کردن خلافت ابوبکر کمک گرفته شد و آنها با زور مردم را به بیعت با ابوبکر وادار کردند!!!

ثانیاً: این توافق نظر از سوی انصار، به نفع شیعه است؛ چراکه در این صورت، معلوم می شود که عده ای از انصار می دانستند حق با علی علیه السلام است و شعارشان نیز «لانبایع الا علیا»[۶] بود.

۳٫ عدم قدرت منافقین

اولاً: پیش فرض سؤال این بود که در میان اصحاب پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله منافق وجود دارد. و بر این اساس، آیات زیادی نیز اشاره شده است. حال، سؤال اینجاست که چرا اهل سنت، تمامی صحابه را عادل می دانند.

ثانیاً: باز هم در پیش فرض سؤال تمسخر منافقین در جریان تبوک ذکر شد. بدیهی است که چنین کاری، کار کوچکی نیست؛ زیرا تمسخر یک مومن هم از معاصی کبیره است و هم تبعات بسیاری در جامعه به جای می گذارد؛ تا چه برسد که آن شخص بردار رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله باشد.

ثالثاً: از این جریانی که شما اشاره کرده اید معلوم می شود که عده ای، از علی علیه السلام کینه داشتند و می خواستند شخصیت ایشان را تخریب کنند.

رابعاً: گفته شد منافقین در جریان تبوک غیر از تمسخر کاری نکردند؛ پس بهتر است بدانید که دربرگشت از تبوک عده ای اراده قتل پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله راکردند که ابن حزم اندلسی در کتاب المحلی به آن اشاره کرده است.

این مطلب که برخی از صحابه قصد داشته اند رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را ترور کنند، از دیدگاه شیعه و سنی قطعی است؛ چنانچه خداوند در آیه هفتاد و چهارم سوره مبارکه توبه بیان می کند: منافقین تصمیم به کار خطرناکی گرفتند که به آن نرسیدند[۷]. بسیاری از مفسرین اهل سنت در تفسیر «وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا» گفته اند که مراد کسانی هستند که قصد داشتند در بازگشت از جنگ تبوک رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله وسلم را ترور نمایند؛ چنانچه سیوطی مفسر مشهور اهل سنت داستان ترور را می نویسد، ولی اسمی از او نمی برد[۸].

اما برخی از علمای اهل سنت، همانند ابن حزم اندلسی که از استوانه های علمی اهل سنت به شمار می رود، نام این افراد را آوره است. وی در کتاب المحلی می نویسد: «ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، سعد بن أبی وقاص؛ قصد کشتن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله را داشتند و می خواستند آن حضرت را از گردنه های تبوک به پایین پرتاب کنند»!

البته ابن حزم، وقتی این حدیث را نقل می کند، تنها اشکالی که به روایت دارد، وجود ولید بن عبد الله بن جمیع در سلسله سند آن است و لذا می گوید: «این روایت موضوع و کذب است»[۹].

حال آیا عبدالله بن جمیع واقعاً در بین اهل سنت کذاب است، یا اینکه ابن حزم، توانست کاری جز تخریب ابن جمیع را انجام دهد؟

ما در این جا نظر علمای علم رجال و بزرگان اهل سنت را در باره ولید بن عبد الله نقل می کنیم تا ببنیم که نظر ابن حزم از نظر علمی چه ارزشی دارد و تا چه اندازه قابل قبول است. وقتی به کتابهای رجالی اهل سنت مراجعه می کنیم، می بینیم که بسیاری از علمای اهل سنت، ولید بن عبدالله بن جمیع را توثیق کرده و او را صدوق و ثقه خوانده اند؛ چنانچه ابن حجر عسقلانی، حافظ علی الإطلاق اهل سنت در تقریب التهذیبش او را صدوق می خواند[۱۰] و ابن سعد نیز وی را ثقه می شمارد[۱۱]. عجلی نیز در الثقات خود، وی را ثقه می خواند[۱۲]. و ابوحاتم رازی هم در کتاب الجرج و التعدیل نظر چند نفر از جمله احمد بن حنبل به نقل از پسرش و یحیی بن معین و ابوزرعه را می آورد و درباره وی بیان می دارد که یحیی بن معین او را ثقه و احمد و ابوزرعه احادیثش را بی اشکال می شمرد[۱۳]. مزی نیز در تهذیب الکمال، همان کلام ابوحاتم رازی را به اضافه نظر خود ابوحاتم آورده و او را صالح الحدیث می خواند[۱۴].  ذهبی هم از بزرگترین علمای رجال اهل سنت در میزان الاعتدال در باره ولید بن جمیع، همان نظر را تکرار می کند[۱۵].

و در آخر، از همۀ اینها مهمتر اینکه مسلم نیشابوری در صحیح مسلم دو بار از ولید بن عبد الله بن جمیع روایت نقل کرده است:

  1. در جلد ۵، ص ۱۷۷ ذیل باب الوفاء بالعهد.
  2. و در ج۸، ص ۱۲۳ در کتاب صفات المنافقین و احکامهم.

این نشان می دهد که ولید بن عبد الله از نظر ایشان موثق بوده است که از او حدیث نقل می کند و گرنه نباید نقل می کرد. و اگر کسی بخواهد ولید بن عبدالله را تضعیف کند، باید نام صحیح را نیز از کتاب صحیح مسلم بردارد.

در نتیجه ولید بن عبد الله بن جمیع ثقه است و به تبع آن این روایت نیز کاملا صحیحه است.

نتیجه

بنابرین، نتیجه ای که می توان از این مطالب گرفت، آن است که نه امثال ابوسفیان در فکر یاری واقعی امیرمؤنان بودند؛ نه انصار به فکر احقاق حق مولای متقیان بودند. منافقین نیز که در طبقات مختلف اسلام رخنه کرده بود، در پی فرصت بودند تا بتوانند ریشه اسلام را بخشکانند و پیام غدیر را به کلی از یاد عموم جامعه ببرند. بنابرین استبعادی برای فراموشی غدیر باقی نمی ماند.

[۱] . «بنى هاشم لا تطعموا الناس فیکم / فما الامر الا فیکم والیکم ؛ ولا سیما تیم ابن مره او عدی / و لیس لها الا ابو حسن علی»؛ (فرزندان هاشم! سکوت را بشکنید تا مردم، مخصوصا قبیله‏هاى تیم وعدى در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند. امر خلافت مربوط به شما وبه سوى شماست وبراى آن جز حضرت على کسى شایستگى ندارد) الدرجات الرفیعه، ص‏۸۷

[۲] (على او را ملامت کرد و گفت:تو جز فتنه وآشوب هدف دیگرى ندارى.تو مدتها بدخواه اسلام بودى. مرا به نصیحت و پند و سواره و پیاده تو نیازى نیست.) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏۲، ص ۴۵

.[۳]  «انی لارى عجاجه لا یطفؤها الا الدم‏» ر.ک: همان، ج‏۲، ص ۴۴ به نقل از کتاب السقیفه جوهرى

[۴] . خطبه پنجم نهج البلاغه

[۵] صحیح بخاری، کتاب الحدود، باب رجم الحبلی، ۴/۱۱۹-۱۲۰، سیره ابن هشام ۴/۳۳۶-۳۳۸، کنزالعمال ۳/۱۳۹ ح۲۳۲۶

[۶] . «فقالت الانصار او بعض الانصار، لا نبایع الا علیا»؛ تاریخ طبری، ج۳، ص ۲۰۲

.[۷]  «یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا کَلِمَهَ الْکُفْرِ وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلیماً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ ما لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصیرٍ» (منافقان به نام خدا سوگند یاد میکنند که چیز بدى نگفتند (چنان نیست) آنان سخنان کفرآمیز بر زبان آوردند و بعد از اسلام آوردن، کافر شدند و تصمیماتى اتخاذ کردند که موفق به انجام آنها نشدند (سوء قصد بجان رسول خدا) آن ها به جاى آن که در برابر نعمت و ثروتى که به فضل و بخشش خدا و پیامبرش نصیب آنها شده، سپاسگزار باشند، در مقام کینه و دشمنى بر آمدند، با اینحال اگر توبه کنند براى آنها بسیار بهتر است و اگر نافرمانى کنند، خدا آنها را در دنیا و آخرت به عذابى بس دردناک مجازات خواهند کرد و در روى زمین هیچ دوست و یاورى براى آنان نخواهد بود).  ر.ک: التوبه / ۷۴

[۸] الدر المنثور – جلال الدین السیوطی – ج ۳ – ص ۲۵۹

[۹] ان أبا بکر وعمر وعثمان وطلحه وسعد بن أبی وقاص رضی الله عنهم أرادوا قتل النبی صلى الله علیه وسلم وإلقاءه من العقبه فی تبوک. المحلى، ابن حزم، ج ۱۱، ص ۲۲۴، وفات: ۴۵۶، ناشر: دار الفکر، توضیحات: طبعه مصححه ومقابله على عده مخطوطات ونسخ معتمده کما قوبلت على النسخه التی حققها الأستاذ الشیخ أحمد محمد شاکر

[۱۰] . «۷۴۵۹ – الولید بن عبد الله بن جمیع الزهری المکی نزیل الکوفه صدوق» تقریب التهذیب،ابن حجر، ج ۲، ص ۲۸۶، وفات: ۸۵۲، دراسه وتحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، چاپ: الثانیه، سال چاپ: ۱۴۱۵ – ۱۹۹۵ م، ناشر: دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان، توضیحات: طبعه مقابله على نسخه بخط المؤلف وعلى تهذیب التهذیب وتهذیب الکمال

[۱۱]. « الولید بن عبد الله بن جمیع الخزاعی من أنفسهم وکان ثقه وله أحادیث» الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج ۶ – ص ۳۵۴، وفات: ۲۳۰، چاپخانه: دار صادر، بیروت، ناشر: دار صادر، بیروت

[۱۲]. « الولید بن عبد الله بن جمیع الزهری مکی ثقهٌ» معرفه الثقات،العجلی، ج ۲ – ص ۳۴۲، وفات: ۲۶۱، چاپ: الأولى، سال چاپ: ۱۴۰۵، ناشر: مکتبه الدار، المدینه المنوره

[۱۳] « نا عبد الرحمن نا عبد الله بن أحمد بن محمد بن حنبل فیما کتب إلى قال قال أبى: الولید بن جمیع لیس به بأس. نا عبد الرحمن قال ذکره أبى عن إسحاق بن منصور عن یحیى بن معین أنه قال: الولید ابن جمیع ثقه. نا عبد الرحمن قال سئل أبى عن الولید بن جمیع فقال: صالح الحدیث. نا عبد الرحمن قال سألت أبا زرعه عن الولید بن جمیع فقال: لا بأس به.» الجرح والتعدیل،الرازی، ج ۹، ص ۸، وفات: ۳۲۷، چاپ: الأولى، سال چاپ: ۱۳۷۱ – ۱۹۵۲ م، چاپخانه: مطبعه مجلس دائره المعارف العثمانیه، بحیدر آباد الدکن، الهند، ناشر: دار إحیاء التراث العربی، بیروت، توضیحات: عن النسخه المحفوظه فی کوپریلی ( تحت رقم ۲۷۸) وعن النسخه المحفوظه فی مکتبه مراد ملا ( تحت رقم ۱۴۲۷) وعن النسخه المحفوظه فی مکتبه دار الکتب المصریه ( تحت رقم ۸۹۲)

[۱۴] « قال عبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبیه، وأبو داود: لیس به بأس. وقال إسحاق بن منصور، عن یحیى بن معین: ثقه. وکذلک قال العجلی وقال أبو زرعه: لا بأس به وقال أبو حاتم: صالح الحدیثش» تهذیب الکمال،المزی، ج ۳۱، ص ۳۶ – ۳۷، وفات: ۷۴۲، تحقیق: تحقیق وضبط وتعلیق: الدکتور بشار عواد معروف، چاپ: الرابعه، سال چاپ: ۱۴۰۶ – ۱۹۸۵ م، ناشر: مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان

[۱۵] « وثقه ابن معین، والعجلی. وقال أحمد وأبو زرعه: لیس به بأس. وقال أبو حاتم: صالح الحدیث» میزان الاعتدال، الذهبی، ج ۴، ص ۳۳۷، وفات: ۷۴۸، تحقیق: علی محمد البجاوی، چاپ: الأولى، سال چاپ: ۱۳۸۲ – ۱۹۶۳ م، ناشر: دار المعرفه للطباعه والنشر – بیروت – لبنان