آن جسم پاره پاره چو در خون تپان فتاد
لشگر به خیمه گاه وی از هر کران فتاد
از سوز آه و ناله ی اطفال خشک لب
آتش به خیمه گاه امام زمان فتاد
هر گوهری که ملک دو کونش بها نبود
در آستین بد گهری، رایگان فتاد
شد خاکِ راه ،معجر و بر روی این نشست
شد تاب زلف چون غل و در پای آن فتاد
یاری نه تا که بدرقه ی بی کسان کند
بر خواست گرد و از پی آن کاروان فتاد
شد سوی قتلگاه و عنان گیرشان قضا
سوزی بود که در دل هر یک به جان فتاد
گلهای نو شکفته چو دیدند پایمال
هر یک چو عندلیب در آه و فغان فتاد
دختر به جستجوی پدر ، زن به فکر شوی
مادر به جسم کشته ی پور جوان فتاد
زینب چو دید جسم برادر به ناله گفت:
یا رب! کسی به روز چنین می توان فتاد؟
خویش از شتر فکند ، بر آن جسم چاک چاک
مانند عندلیب که در گلستان فتاد
رو کرد سوی یثرب و می گفت: با رسول!
کای جدّ پاک! این همه قربانی ات قبول!
شاعر: وصال شیرازی
پاسخ دهید