آفتابهها را پر میکرد!
شهید مهدی باکری
توی اردوگاه دزفول بودیم. من نیروی مخابرات بودم که بیشتر به گردان سید الشهداء مأمور میشدم. واحد مخابرات به ستاد لشکر نزدیکتر بود. یعنی ما بین ستاد و مخابرات دستشوییها و توالتها بودند. پیش از نماز صبح رفتم سمت دستشوییها. خلوت بود و هنوز از نیروهایی که برای وضو گرفتن باید به دستشوییها میآمدند، خبری نبود. دیدم یکی آن دور و برها هست و دارد آفتابهها را پر میکند و مرتب میچیند. خیلی هم با اشتیاق کارش را انجام میداد. اوّل بیخیال شدم، ولی دقت که کردم دیدم آقای مهدی باکری است.
رسم خوبان ۲۰ – فروتنی و پرهیز از خودبینی، ص ۲۲٫/ آشناییها، ص ۱۶۳٫
پاسخ دهید